در راه تقریب نباید اصول یکدیگر را زیر سوال ببریم. وقتی که یک مذهب به اصلی قائل است با زیر سؤال بردن آن اصل که وحدت برقرار نمیشود! مسئله عدالت صحابه برای اهل سنت اصل است. روایات و احکام آنها همه از طریق اینهاست. اگر صحابه زیر سؤال رفتند٬ دیگر چیزی برایشان باقی نمی ماند؛ همان طور که مسئله عصمت ائمه برای شیعه یک اصل است و اگر از آن صرف نظر بکنیم دیگر چیزی برای شیعه باقی نمیماند.
گفتگوی مجله هفت آسمان با آیت الله واعظ زاده خراسانی
چشم انداز تقریب مذاهب اسلامی-قسمت سوم
ادامه مصاحبه:
سوال: مشکل اصلی ما در این زمینه سنت دینی ما و مجموعه روایات و دیدگاههای علمای ماست که به دیگر مذاهب نگاه مثبتی ندارد. در روایات داریم که کسی به امام گفت: من صدای تلاوت قرآن همسایه ام را که شیعه نیست پیش از اذان فجر میشنوم حکم چنین فردی چیست؟ حضرت میفرماید «ولو صام دهره و قام لیله» اما چون حب علی ندارد جهنّمی است. تکلیف ما با این گونه مواریث چیست؟
پاسخ: ببینید در قبال ائمه به خصوص امام حسن تا حضرت سجاد، دشمنان على(ع) فعال بودند. بنی امیه اصلاً دشمن علی بودند و تبلیغات آنان شیوع داشت. در مقابل این تبلیغات، ائمه این حرفها را میگفتند و عمدهی نظر آنان به مخالفان (دشمنان) اهل بیت بود. به طور کلی آن روایاتی که در باب ولایت داریم عمدتاً ناظر به مسئله محبت و نفی عداوت اهل بیت است مابقی نیز در حقیقت میخواهد شیعۀ کامل را وصف کند و روشن است که اگر کسی ولایت به آن دو معنا را قبول نداشته باشد یا شیعه کامل نیست یا اصلاً شیعه نیست؛ و اگر بغض علی در دلش باشد حتی مسلمان نیست. در هر حال شما به مقداری که بتوانید دیگران را مسلمان و اهل نجات بدانید٬ دلیل دارید؛ برای این که همه در سه اصل از اصول خمسه که ملاک اسلامیت است مشترک اند. اهل انصاف نمی گویند که اگر کسی سنی محب اهل البیت بود اما شیعه نشد، کافر یا فاسق است.
ما امسال در کنفرانس تقریب بر محبت اهل بیت بسیار تأکید کردیم یکی از بزرگان به من گفت تو داری باب جدیدی را میگشایی؛ گفتم بلی؛ باید بدانیم که حدود صد میلیون سید در دنیا با مذاهب مختلف وجود دارد. اینها نفوذ زیادی در میان مسلمانان دارند و به سیادت خود و انتساب به علی و فاطمه افتخار میکنند و با دقت شجره خود را حفظ میکنند؛ مثلاً درباره شجره سادات اندونزی و مالزی و کشورهای مجاور آن دو، ده ها کتاب نوشته اند که اینک من هشت-نه تای آنها را تهیه کرده ام و از اندونزی با خود آورده ام. همه آنان از اولاد علی عُریض فرزند امام صادقاند و به همین جهت به نام «علوی» شهرت دارند آقای دکتر تازی از مغرب میگفت در کشور ما وقتی که مردم کاری دارند یک فرد سید را پیش رئیس میفرستند و حتماً خواستشان اجابت می شود؛ یا اگر سیدی به خواستگاری دختری برود٬ ولو دختر وزیر یا وکیل باشد وی بی درنگ اجابت میکند؛ حتی کسی را که مادرش سید است سید میدانند و برای کسی که زنش سید است نیز احترام قائل اند. من خودم در آنجا دیدم که دو صف اول نماز مخصوص سادات اساساً خاندان ملک حسن به دلیل همین سیادت است که چهارصد سال در آنجا دوام آورده اند.
سوال: توفیق فاطمیها هم از مغرب شروع شد.
بله، از آنجا شروع شد. بذر را دیگران یعنی ادارسه کاشتند و ایشان استفاده کردند، تا این که مصر را گرفتند و قاهره و ازهر را بنا کردند. در خود قاهره و مصر نیز اهل بیت موقعیت ممتازی دارند؛ در حرمهای ایشان به آنها توسل می جویند. وزیر اوقاف مصر که خودش هم سید است مدام در حال توسعه بخشیدن به این مقامات و مزارات است. من در جایی نوشته ام که قاهره از لحاظ عواطف از تهران شیعه تر است. در هر محله ای یک بقعه ای یا بقاعی از اهل بیت وجود دارد که مردم به آنها متوسل میشوند. مهمترین نماز جمعه ها در این گونه بقاع برگزار میشود. در رأس همه٬ مقام رأس الحسین است که مصری ها به آن «مقام الحسین» میگویند؛ سپس مقام السیدة زینب است و بعد السیدة نفیسه از اعقاب حضرت امام حسن علیه السلام - و شوهرش اسحق بن جعفر الصادق است.
و هر قدر انسان جست وجو میکند باز هم بقعه و مزاری از آنان یافت میشود. در چین و هند هم همین وضعیت وجود دارد که تفصیل آن را در مقاله «جایگاه اهل بیت در جوامع اسلامی» نوشته ام.
شما ببینید آیا راه محبت اهل بیت برای تقریب و برای تشیع بهتر است یا راه لعن و طعن که حتی همان محب اهل بیت نیز زیر بار شما نرود و بگوید: شما منحرف هستید، و اگر پیامبر نتوانست چهار نفر را تربیت بکند پس در دوران رسالتش چه کرد؟ این طرز فکر شما اهانت به پیامبر است. مرحوم آقای مطهری -رضوان الله علیه ـ می گفت: آقایی که در تهران اقامت داشت شبها در منزلش جلساتی برگزار می شد و بازاریها و تجار در آن جلسات شرکت میکردند یک شب من و مرحوم دکتر آیتی نیز در یکی از این جلسات حاضر شدیم یکی از بازاریها از ایشان خواست سخنی بگویند تا مورد استفاده قرار بگیرد؛ ایشان گفت: بعد از پیغمبر فلان و فلان در خانه شان قماربازی میکردند. یکی از بازاریها جرئت کرد و گفت آقا چطور مسلمانها و صحابه پیامبر به آنان اعتراض نمیکردند؟ ایشان پاسخ داد که پیغمبر کسی را غیر از علی تربیت نکرد. مرحوم مطهری گفت من دیدم که اگر در اینجا سکوت کنم گناه کرده ام. گفتم ولی آقا خود حضرت علی درباره صحابه غیر از این گفته است. من سخنان ایشان را حفظ نیستم ولی آقای دکتر آیتی حافظ نهج البلاغه است و آنها را برای شما نقل میکند؛ و مرحوم آیتی شروع کرد به خواندن خطبه هایی که علی درباره صحابه گفته است. چیزی نگذشت که آن آقا بلند شد و با حالت قهر و عصبانیت مجلس را ترک کرد. خوب آیا درست است کسی بگوید پیامبر صحابه را تربیت نکرد؟ این خلاف ضروری اسلام است.
به قضایای صدر اسلام میتوان به گونه ای دیگر نیز نگاه کرد. در حدیثی دیدم که ابن عباس ملازم خلیفۀ دوم بود و وقتی هم که به خلیفه در حال نماز تیغ میزنند وی حضور داشته و داستان مرگ وی را نقل کرده است. وی میگوید: به خلیفه گفتم: پیامبر راجع به علی مطلبی گفت؟ او گفت بله ولی حجت تمام نشد، و مردم نفهمیدند که مقصود پیامبر چیست. به نظر من در دوران خلافت خلفای ثلاثه مسئله غدیر و ولایت چندان مطرح نبود و گویا مردم تدریجاً آن را فراموش کرده بودند؛ بعد وقتی علی سرکار آمد، آن را دوباره زنده کرد. اتفاقاً مرحوم سید عبدالعزیز طباطبایی هم با این که در این مسئله خیلی پرشور بود این گفته مرا پذیرفت و در جایی هم نوشت که این علی بود که مسئله غدیر را دوباره زنده کرد وگرنه از ذهنها رفته بود.
سوال: جالب است که در نهج البلاغه هم اصلاً اشاره ای به این مطلب نیست.
پاسخ: بله، فقط میگوید ما اولویت داریم؛ اما درباره مقام علمی اهل بیت داد سخن داده است. من شمه ای از آنها را در مقالهٔ «امام علی و وحدت اسلامی» آورده ام. این اولویت را ابو حنیفه هم قائل بود. زیدیه هم غالبا همین را میگویند. به همین جهت هرجا سیدی قیام میکرد ابو حنیفه از او حمایت میکرد در مورد خطبۀ شقشقیه هم من بحثی دارم که به اجمال در مقاله «امام علی و وحدت اسلامی» آورده ام. به هرحال، این صحابه بعد از پیامبر پرچم اسلام را به دوش کشیدند و آن را به شرق و غرب بردند و در این راه شهادت را از جان و دل میپذیرفتند. شما هرجا بروید قبر یکی از صحابه را میبینید و این نشان می دهد که آن صحابی به آنجا رفته است تا اسلام را تبلیغ کند. خیال نکنیم که تمام اینها جمع شدند و با عداوت با علی این کارها را کردند! اول باید بدانیم که این مسئله چه مقدار برایشان جا افتاده بود؛ بعد شرایط چگونه بود! من عقیده ام این است که به این دلیل پیغمبر را از خانه بیرون نیاوردند و همانجا غسل و دفن کردند که از منافقان می ترسیدند. منافقان به شهادت قرآن و به تصریح علی٬ در مدینه و مکه فراوان بودند و میخواستند از اسلام برگردند و آن را ریشه کن کنند. به همین جهت صحابه میگفتند که هرطور هست خلافت و قدرتی را درست کنیم تا کارها سامان بگیرد. گویا سخن خلیفه دوم که میگفت «کانت خلافة ابى بکر فلتة وقى الله شرّها» ناظر به همین وضعیت است. در هر حال این احتمال را هم باید در نظر داشت. سید شرف الدین هم این احتمال را داده است که شرایط آنگونه اقتضا میکرد. خود پیغمبر هم میدانست که این کار به صورت طبیعی انجام نمیشود٬ ولی برای اتمام حجت این را گفت. خلاصه آنکه ما نباید صحابه را این قدر بی ارزش کنیم٬ لااقل اکثر آنان مسلماً با علی دشمن نبوده اند، ولهذا پس از عثمان قریب به اتفاق آنان با او بیعت و در رکابش جانفشانی میکردند.
همین طور٬ در راه تقریب نباید اصول یکدیگر را زیر سوال ببریم. وقتی که یک مذهب به اصلی قائل است با زیر سؤال بردن آن اصل که وحدت برقرار نمیشود! مسئله عدالت صحابه برای اهل سنت اصل است. روایات و احکام آنها همه از طریق اینهاست. اگر صحابه زیر سؤال رفتند٬ دیگر چیزی برایشان باقی نمی ماند؛ همان طور که مسئله عصمت ائمه برای شیعه یک اصل است و اگر از آن صرف نظر بکنیم دیگر چیزی برای شیعه باقی نمیماند. ما بدون اینکه این دو اصل را دست بزنیم میتوانیم به نوعی وفاق دست بیاییم. به این شکل که ببینیم روایاتی که از صحابه نقل شده با روایاتی که از ائمه نقل شده است تا چه اندازه در لفظ یا در معنا مشترکاند. به نظر من حدود هشتاد یا هشتاد و پنج درصد میان این دو گروه از روایات همگرایی وجود دارد؛ اگر تفاوتهایی هست مثل تفاوتهایی است که در نقلهای مختلف از ائمه خودمان وجود دارد. قرآن هم که بحمدالله مشترک است. همین دو تا یعنی قرآن و روایات مشترک را مبنای کار قرار بدهیم و در مابقی که آنها یک روایتی دارند که ما آن را نداریم و یا ما روایتی را داریم که آنها ندارند٬ در این محدوده مذاهب را آزاد بگذاریم تا هرکسی به روایات خودش عمل بکند. همان چیزی که در مورد مقلدان مراجع مختلف میگوییم. این بهتر از آن است که همۀ صحابه را لکه دار کنیم و کسی از ما نپذیرد.
به علاوه، نفی اصول یکدیگر تالی فاسد دیگری هم دارد و آن این که وقتی اهل سنت عصمت را انکار میکنند شیعهها آنان را ناصبی و مبغض اهل بیت می شمارند. یکی از دوستان ما در قم میگفت سنی ها همه شان ناصبی اند٬ که این بسیار سخن باطلی است؛ از آن طرف هم وقتی مسئلۀ عدالت صحابه زیر سؤال می رود آنان شیعه ها را متهم به نفاق میکنند و میگویند: «شما به اصل اسلام و پیغمبر اعتقاد ندارید؛ منتها چون نمیتوانید به خود پیامبر اهانت کنید پس شاخ و برگهایش را میکنید و صحابه اش را بدنام میکنید». واقعاً آنان به ما ظنین اند و میگویند شیعه ها این حرفها را درست کرده اند تا اسلام را از عظمت بیندازند. یکبار به یکی از فضلا گفتم: این آقای ابوهریره که این قدر او را مورد طعن قرار میدهیم میدانید چقدر در فضایل اهل بیت روایت نقل کرده است؟ ایشان گفت خیلی زیاد. گفتم خوب با طعن در وی همه این روایات زیر سؤال میرود٬ اگر او آدم جعّال و دروغگویی بوده است، پس به هیچ گفته وی نمیتوان استناد کرد. ما که نمی خواهیم سر اهل سنت کلاه بگذاریم؛ اگر دروغگوست پس در همه جا چنین است. بهترین روایات اخلاقی اهل سنت از طریق ابوهریره رسیده است٬ روایاتی که ما هم نظیرش را از ائمه نقل میکنیم. این احتمال را هم بدهید که ابوهریره در نقل روایات موقعیت ممتازی پیدا کرده بود و هر که هرچه را میخواست به او نسبت میداد و معلوم نیست همۀ منقولات نادرست گفته او باشد؛ دقیقاً مثل حضرت صادق که هرکسی میخواست چیزی بگوید تا جا بیفتد آن را به او نسبت میداد چنان که به خود پیغمبر هم به دروغ حرفهایی را نسبت میدادند. خواهش من آن است که مسائل را با احساس ننگریم٬ بلکه با تحقیق و درایت در آنها بنگریم و در معلومات خود تجدید نظر کنیم.
بنابراین باید در موضع خود نسبت به صحابه تجدید نظر کنیم. نمیتوانیم این همه آیات قرآن را در مدح صحابه نادیده بگیریم و به روایتی که میگوید: «ارتد الناس بعد النبى الا ثلاثة او اربعة» بسنده کنیم. آیا این روایت میتواند در مقابل آن همه آیات مقاومت کند؟ و اساساً سلسلهٔ سند و روات این حدیث چه وضعی دارند؟ چرا ما دقتی را که در فقه اعمال میکنیم در اینگونه بحث ها به کار نمیگیریم و مسئله موافقت و مخالفت کتاب را در قبول این قبیل احادیث ملاک قرار نمیدهیم؟ صحابه در شرایط سختی مقاومت کردند و اگر گاهی انحرافی داشتند٬ قرآن میگوید ما شما را حفظ کردیم. نمونه آن٬ قضایای صلح حدیبیه است.
حتماً اینها موردنظر بوده اند که خدا هم آنها را نگه داشته است. فتوحات اسلامی محصول تلاشهای اینان بوده است. برخی از همین دولتها و قدرتهای اسلامی که سنی بودند٬ در مقابل کفار تا پای جان مقاومت کردند، کما این که هم اکنون مردم فلسطین در قبال اسرائیل غاصب تا پای جان مقاومت میکنند. به نظر من اگر ما این موارد را به حساب بیاوریم آن وقت میتوانیم یک تاریخ مشترک٬ یک حدیث مشترک و یک فقه مشترک یا مقارن درست کنیم و مقداری از این تندروی ها را کم کنیم.
سوال: یکی از فرقههای افراطی شیعه همین شیخیه هستند. نحله شیخیه الان در کویت حیات دوباره یافته است؛ در سوریه هم فعالیت دارند. جالب است که عقایدی که در سؤالات ارسالی شیخیه برای مرحوم آقای بروجردی آمده است٬ نوعاً همین عقایدی است که بین ما هم رایج است گفته میشود که آقای بروجردی در قبال آنان موضع گیری کردند. مرحوم آقای فلسفی در خاطرات خود این را گفته، ولی این مکاتبات به صورت مبسوط در جایی نیامده است. آیا شما در این زمینه اطلاعات بیشتری دارید؟
پاسخ: من هم اطلاعات بیشتری در این زمینه ندارم. فقط میدانم که آقای فلسفی در کرمان اینان را دیده و پرسشهایی را طرح کرده و از آنان خواسته است که در پاسخ آنها فقط بله یا خیر بگویند و نه جوابهای تفصیلی؛ اما پیشوای آنان٬ ابوالقاسم خان، مفصلاً به آنها پاسخ داد و بعدها خودش آن را در کتابی به نام فلسفیه چاپ کرد. من آن کتاب را مطالعه کرده ام. شیخیه از تندروان و غلات شیعه به حساب می آیند؛ منتها همین ها را هم میتوان با کمی مدارا جذب کرد. ما باید با بلند نظری برخی از اشکالها و انحرافهای آنان را نادیده بگیریم. مرحوم حاج آقارضا همدانی٬ واعظ مشهور اول قرن چهاردهم، در رد آنان کتابی برای مرحوم میرزای شیرازی نوشته به نام هدیة النملة الى رئیس الملة. وى خلاصة آرای شیخیه را در آن کتاب آورده است.
سوال: چه کسانی در تقریب پیشگام بودهاند؟
پاسخ: مسئله تقریب در ابتدا در قاهره شروع شد. کسی که با فکر خودش و با علاقه ای که از پدرش به ارث برده بود، در این زمینه پیشگام شد٬ مرحوم شیخ محمدتقی قمی بود. پدر وی آخوند روشن فکری بود که گویا در قم موقعیتی پیدا نکرد و با جمعی افراد روشن فکر به تهران آمد. مرحوم محمدتقی قمی از پدرش شیخ احمد قمی نقل میکند که گفته بود: مرا پس از مرگم به کربلا یا جای دیگر نبرید٬ بلکه مرا در نزدیکترین مقبره دفن کنید؛ و در امام زاده عبدالله دفنش کردند که اینک مقبره خانوادگی شده است، و مرحوم علامه قمی را هم در آنجا دفن کرده اند. مرحوم شیخ محمدتقی قمی مدتی در لبنان ماند و در آنجا بر زبان عربی تسلّط یافت. سپس به قاهره رفت و زنی مصری را به تزویج خود درآورد. بعد خود وی پایه رفاقت با علمای اهل سنت را ریخت در این مسئله ایران و شاه هیچ نقشی نداشتند. وقتی که این فکر منتشر شد، مرحوم آیت الله بروجردی آن را پسندید و پی آن را گرفت. او هم آقای بروجردی را در مصر به خوبی معرفی کرده بود و علمای مصر هم به ایشان علاقه مند بودند. وقتی مرحوم بروجردی مریض شد٬ شیخ عبدالمجید سلیم به ایشان تلگراف کرد و ایشان هم جواب آن را داد. آقای بروجردی جزء اصحاب و بنیانگذاران دار التقریب نبود٬ ولی به آن کمک میکرد. در ایران مرحوم سیدجمال میردامادی پیگیر کارهای آقای قمی بود. وی میگوید یک روز در بازار٬ مرحوم حاج عباسقلی بازرگان پدر مرحوم مهندس بازرگان را که نماینده آقای بروجردی بود دیدم و به او گفتم که آقای قمی در مصر دارد به اسلام خدمت میکند و نیاز به پشتوانه مالی دارد؛ شما هم کمک کنید. وی گفت: من از آقای بروجردی میپرسم اگر اجازه دادند من هم به ایشان کمک میکنم. روزی مرا دید و گفت که من از آقا خواستم و ایشان گفتند هم خودت کمک کن هم از دیگران کمک بخواه. اما اسم من را نبر. وقتی آیت الله بروجردی فوت شد این مساعدت هم تعطیل شد و گویا به همین خاطر رسالة الاسلام هم دیگر منتشر نشد.
در مجله رسالة الاسلام که دارالتقریب آن را منتشر میکرد٬ از شیعیان٬ بیش از همه مرحوم کاشف الغطا مقاله می نوشت و از دیدگاههای شیعه و تقریب دفاع میکرد. ایشان در یکی از مقالات مینویسد که نباید میان اصول و فروع خلط کرد؛ بسیاری از مسائل اجتهادی اند و لوازم آنها هم مورد التزام نیستند. سید شرف الدین در این مجله تنها یک مقاله نوشت ولی دورادور از این کار حمایت میکرد٬ اما وسعت نظر کاشف الغطا را نداشت؛ کاشف الغطا حقیقتاً طرفدار وحدت بود و برخلاف سید شرف الدین هدف اصلی اش شیعه کردن دیگران نبود. البته از قم دو نفر از بزرگان تلگراف کردند؛ یکی آیت الله آقای سید صدرالدین صدر بود که نوشته بود من لفظی را پیدا نمیکنم که بتواند مسرّت مرا نشان دهد؛ و دیگری آیت الله سید محمدتقی خوانساری بود. از اصفهان هم حاج شیخ اسماعیل که ظاهراً بزرگ همین مسجد جامعی ها بود، تلگراف کرد؛ ولی کسی که دائماً با اینها کار میکرد مرحوم شیخ جواد مغنیه بود. وی در بیشتر شماره ها مقاله داشت.
سوال: گرایشهای تقریبی در جناب عالی چگونه پا گرفت؟
پاسخ: هنگامی که مجله رسالة الاسلام منتشر میشد٬ یک نسخه را برای پدر من فرستادند. پدر من واعظ سالخورده و معروفی در ایران و عراق بود که به اصطلاح امروزی ها، کمی روشن فکر بود. ایشان به من گفت این مجله را مطالعه کن؛ من هم آن را خواندم و به آن علاقه مند شدم و پیگیر شماره های بعدی آن نیز شدم، و اگر آنها مجله را نمی فرستادند خودم آن را ابتیاع میکردم. شاید هیچ شماره ای نباشد که آن را نخوانده باشم. در مرحله بعد مرحوم آیت الله بروجردی در این جهت در من بسیار اثر گذاشت. اساساً آقای بروجردی نسبت به همۀ علمای این چند قرن اخیر یک استثنا بود. به قول آقای مکارم شیرازی٬ آقای بروجردی حرفهایی در دلش ماند و نتوانست آنها را بازگو کند. آنچه را هم گفته است٬ غالباً شاگردان ایشان تمام آنها را بازگو نمیکنند.
بعدها در مجله مکتب اسلام بحثی را با هدف تقریب در زمینه فتوحات مسلمین شروع کردم. دلم میخواست این روح سیاسی را که از صدر اسلام وجود داشت اوج بدهم. البته برخی از آقایان حاضر نیستند بگویند در زمان خلفا برای اسلام کاری شده است و همه کارهای آنان را زیر سؤال میبرند. در حالی که اگر در همان ۲۵ سال دوره خلفای ثلاثه این توسعه برای اسلام پیدا نشده بود٬ بعدها چنین توسعه ای دیگر تحقق نمی یافت. اگر سلطنت ایران و امپراتوری روم به همان قدرت باقی میماند٬ دیگر نمیگذاشتند مسلمانها این قدر نفوذ پیدا کنند. بله بنی امیه با مسلمانها و با ملتهای دیگر بد رفتار میکردند٬ عرق عربی را تقویت میکردند؛ اینها را هم باید گفت، و نیز این را که ائمه در مقابل ملتهای دیگر، به خصوص با ایرانیها خیلی خوب رفتار میکردند؛ اما در هر صورت ما نمیتوانیم بگوییم کسانی که اسلام را گسترش دادند، همه بی دین بودند و فقط برای پول و از این قبیل میجنگیدند! باید میان مجاهدان و حاکمان فرق گذاشت؛ برخی از حاکمان کارهایی میکردند که قابل دفاع نبود. اگرچه در مورد برخی از اینان نیز تندروی می شود؛ مثلاً آن قدرتی که خلیفه دوم برای پیشبرد اسلام به خرج داد در توان هیچ کس دیگری نبود که آنگونه عمل کند. وی مخالفان داخلی را منکوب کرده بود. نوبت به خلیفه عثمان که رسید٬ صدای همه درآمد و بر ضد او قیام کردند، چون کفایت و شرایط او را نداشت.
مجله هفت آسمان، ش9و10، صص۳۵-۴۵