به نظر من باید کارهای علمی و فرهنگی گسترده ای انجام داد؛ مثلاً بیایید آیات قرآن را که درباره انصار و مهاجرین و صحابه هست، همه را به طور مستوفا جمع بکنید و تاریخ و لحن آنها را ببینید؛ سپس نظر بدهید که آیا میشود همه آن آیات یک مرتبه با یک حدیثی که میگوید: «ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاثة او اربعة»نسخ یا بی معنا شود؟
گفتگوی مجله هفت آسمان با آیت الله واعظ زاده خراسانی
چشم انداز تقریب مذاهب اسلامی-قسمت دوم
ادامه مصاحبه:
سوال: موضوع تصوف با نیازها و گرایشهای دنیای جدید هم سازگار است؟
پاسخ: بله خیلی مناسب است؛ زیرا پیروان خود را وارد مرحله ای از سیر روحانی و اشراق ربانی میکند. ما باید با اینها گرم بگیریم؛ اگر انحراف یا بدعت غیر قابل گذشتی هم از ایشان سرزد باید با ملایمت به آنان تذکر داد و آنان هم میپذیرند. اینان نهایت عاطفه را نسبت به اهل بیت دارند. در سلسله سند ایشان از حضرت هادی به بالا هست. من سلسله نسب مهدی سودانی را دیده ام که به محمد المهدی ابن الحسن العسکرى میرسد البته این هم از عجائب است. در مصر یک وکیل دادگستری که شیعه شده است به من میگفت اشکالی در سلسله اجداد بیشتر سادات مصر هست؛ شجره بیشتر اینها به محمد المهدى ابن الحسن العسکرى میرسد و من به او قول دادم که به وسیله آقای دکتر سید محمود آیت الله زاده مرعشی صحیح آن شجره را پیدا کنیم. در هر حال، زمینه های مناسب زیادی وجود دارد اگر ما اشتباه نکنیم و خیال نکنیم که چون اینها این قدر به اهل بیت علاقه دارند پس میشود آنها را دشمن خلفا و صحابه کرد. یکی از اساتید آنان، که خدا رحمتش کند، یعنی دکتر عبداللطیف سُعدانی اهل کشور مغرب، که رشته ادبیات فارسی را در تهران تا مرحله دکتری خوانده بود و فارسی را هم خوب صحبت میکرد، به من گفت که من در مدتی که در تهران بودم درباره مذهب شیعه خیلی مطالعه کردم و در نهایت به قضیه غدیر اعتقاد پیدا کردم، اما من نمیتوانم به خودم بباورانم که به صحابه بد بگویم؛ برای اینکه آنان آمدند و ما را مسلمان کردند. شما که ما را مسلمان نکردید! هزار سال پدران ما به نام و به همت آنان مسلمان بوده اند؛ حال ما بیاییم و به آنان فحش بدهیم! من هم گفتم کار خوبی میکنید و فحش ندهید. خیلی از این صوفیها این حرف را به من گفته اند؛ از جمله رئیس طائفه عزمیه که نوه شیخ ابوالعزائم بود، به من میگفت که سیدطالب عالم شیعه ساکن قاهره در سابق که منشأ گرایش ایشان به تشیع بوده است میگوید بیا و فلان و فلان را لعن کن، و من نمیتوانم این را بپذیرم. من به او گفتم حق با توست و همین عقیده تو درست و مطابق با تشیع هم هست. ببینید ما داریم این اشتباهات را انجام میدهیم و خیال میکنیم که لعن از اصول و از ارکان اصلی تشیع و بلکه از اصول اسلام است. الان در خطبه کتابها یا در خطبه نماز جمعه تعبیر لعنة الله على اعدائهم را به کار میبرند، سیصد چهارصد سال قبل این حرفها نبود و بعدها پیدا شده است. وقتی که میپرسید اعدا چه کسانی هستند، میگویند همان کسانی که خلافت را از علی گرفتند. خوب این کارها همۀ سنیها و همین صوفیها را می رنجاند. ما با این شیوه ها این سرمایه مهم را که تصوف و علاقه به اهل بیت است از دست میدهیم.
ببینید ادارسه(ادریسیان) چگونه در مغرب حکومت علوی تشکیل دادند و دوام هم یافتند! در همان آغاز از مولا ادریس اول، برادر محمد نفس زکیه که حکومت علوی را پایه گذاری کرد، پرسیدند که ما در مورد احکام چه کنیم گفت تا به حال مقلد چه کسی بوده اید؟ گفتند مالک: گفت بر تقلید از مالک باقی بمانید؛ برای این که مالک از برادر من محمد نفس زکیه حمایت کرد.
ابن ندیم نوشته است وقتی که محمد قیام کرد، مردم پیش مالک رفتند و پرسیدند در قبال او چه کنیم؟ گفت از او حمایت کنید؛ گفتند ما با منصور بیعت کرده ایم گفت: «انّها بیعة مکرهة». به مجردی که غائله محمد خوابید مالک را آوردند و لخت کردند و در مسجد به وی شلاق زدند تا آخر داستان. این را ابن ندیم نقل کرده است. به هر حال با تسامح مولا ادریس در مغرب، مذهب مالکی با حکومت علویان جمع شد و تا به امروز هم هر حکومتی که در مغرب روی کار آمده است از علویان بوده و مذهبشان هم مذهب مالکی است. این گونه میان این دو جمع کردند. به جاست در اینجا درباره ائمه اربعه بگویم که به عقیده من ایشان از لحاظ سیاسی شیعه بودند، چون عقیده شان این بود که خلیفه باید از آل علی باشد و در راه این عقیده سختی هم کشیدهاند؛ هیچ یک از اینان از خلفا حمایت نمیکردند؛ اینها را ما باید به مردم بگوییم.
به عقیده من علت اینکه مذهب ایشان باقی مانده، همین وجهه مردمی آنان در قبال حکومت هاست. خیلی تلاش کردند تا ابوحنیفه سمت قضاوت و مفتی گری منصور را قبول کند، اما نپذیرفت. این درست نیست که بر فراز منبرها بگویند که ابوحنیفه را مطرح کردند تا در قبال حضرت صادق (ع) دکان باز کند یا او از حکومت پول میگرفته است؛ ابوحنیفه همیشه به حضرت صادق و به اهل بیت احترام میگذاشت و خودش ثروتمند بود و نسبت به بنی عباس خوشبین نبود. روش امام شافعی در علاقه به اهل بیت و نیز آثار احمد حنبل در فضائل اهل بیت گواه علاقه آنان به اهل بیت است.
در هر حال تصوف تنها مانع پیشرفت وهابیت در عالم اسلام است؛ ولی آیا اینها میتوانند مقاومت بکنند یا نه؟ جای تردید است. خلاصه این که من تا مدتی پیش از این آینده جهان اسلام را از آن وهابیها میدانستم، اما الان مدتی است که در حال عدول از آن فکر هستم. به نظر من بحث قرائتهای مختلف و تجددگرایی در اندیشه اسلامی که همه جا را فرا گرفته است، تحصیل کرده ها را از اصل اسلام دور میکند؛ چون هرکسی هر فکری را که دارد به اسم اسلام منتشر میکند و این خطر جدی ای است که فقط به مذهب خاصی لطمه نمیزند بلکه اساس اسلام را متزلزل میکند و اهداف سیاسی بیگانه هم در پس آن هست. «ولله الأمر من قبل ومن بعد». وظیفة متدینان همه مذاهب اسلامی آن است که در برابر این توطئه جدید صفوف خود را فشرده تر کنند و از درگیری و جنجال و جدال با هم در مسائل اختلافی بکاهند و به داد اسلام برسند.
سوال: آیا این که این بحث جنبه سیاسی پیدا کرده و این قدر رواج یافته است عکس العملی در مقابل افراط کاریهای طرف مقابل نیست؟ شما خودتان فرمودید که اصول اسلام به چهار پنج اصل کلی مانند توحید و وحدت اسلامی محدود میشود و نیز شما خودتان فرمودید که باید میان اصول و فروع فرق گذاشت. این که کسانی می آیند و خیلی از امور اختلافی و فرعی را جزء اصل دین تلقی و روی آن تأکید میکنند، طبیعتاً در دیگران عکس العملی ایجاد میکند و ناگزیر میگویند اساساً ما قرائت دیگری و حرف دیگری داریم.
پاسخ: البته قرائتها میتواند معنای معقولی داشته باشد که همان بحث اجتهاد هست و در واقع چیز جدیدی نیست منتها در پناه اصول پذیرفته شده و مبتنی بر کتاب و سنت قطعی، اما آن جنبۀ افراطی قرائتها که دیگر به هیچ اصل ثابتی قائل نشوند و هر روز چیزی را بفهمند و هیچ مشترکات و هیچ اصولی را نپذیرند، طبعاً قابل دفاع نیست. اما واقع بیشتر جنبه سلبی و عکس العملی دارد تا جنبه اثباتی. برخی در اصل وحی شک دارند، یا میگویند توحید دلیلی ندارد یا ادله آن محل تردید است. وقتی که این باب گشوده شود دیگر هیچ ضابطه ای هم برنمی دارد و هر کس هر چه دلش میخواهد میگوید و این امر تدریجاً یک تردید و تشویشی در اذهان نسبت به دین، به خصوص در نسل جوان تحصیل کرده به وجود می آورد.
سوال: مقصود ما این است که این عکس العمل شاید واکنشی باشد در مقابل افراطها و انحصارگراییهایی که بعضی دارند. وقتی که چراغ راهنمایی هم از موضوعات دینی میشود و وقتی که کسی از آن عبور کرد مسلمانیاش در معرض خطر قرار میگیرد خوب طبیعی است که آدمی تا یک جا تحمل میکند؛ بعد که میبیند نمیتواند این گونه زندگی بکند، اصل قضیه را زیر سؤال می برد.
پاسخ: بلی به نظر میرسد بعضی از دست اندرکاران حکومت در جاهایی تندروی کرده اند و به اصطلاح به صورتی بی رویه اعمال قدرت و به دیگران بی اعتنایی کرده اند. این کار عکس العمل هایی را بر می انگیزاند به همین جهت میگویم که این کار سیاسی است و این تفکر در ایران جنبۀ سیاسی دارد؛ یعنی از نظر مخالفان نظام اسلامی، بهترین راه برای ریشه کن کردن انقلاب و حکومت روحانیان این است که ما اصلاً اسلام را به یک معنای دیگری بگیریم.
سوال: وقتی حکومت روحانیان جزء اسلام شد، دیگر برای آن بنده خدا راهی نمی ماند جز آن که در اسلام شک و تشکیک کند.
پاسخ: بله به تعبیر دیگر که مخالفان میگویند حکومت اسلامی حکومت آخوندی شده است و این عکس العمل دارد و آن طبقۀ متجددی که روحانیت را هضم نکرده اند و هرگز نمی توانند آن را هضم بکنند و مسئلهٔ ولایت فقیه برای آنها جا نیفتاده است، قهراً در ذهنشان این افکار پیدا شده است به عقیده من این افکار در ایران ریشه سیاسی دارد؛ چون میبینند در مقابل این وضع نمیتوانند کاری بکنند در اصل اسلام تشکیک میکنند و این یک حرکت عمومی است که جهان اسلام را فرا گرفته است و به ایران هم اختصاص ندارد و از خارج وارد کشور گردیده است. در مصر سابقه بیشتری دارد و طراح آن تکفیر شد.
سوال: به بحث اصلی برگردیم؛ اصولاً موضع بزرگان ما در گذشته در قبال صحابه و لعن و طعن آنان چه بوده است؟
متأسفانه به جز مرحوم آقای بروجردی بیشتر بزرگانی که من دیدم فکر تقریبی نداشتند. یک آقای بزرگواری که مرجع هم بود وقتی حدود ۲۵- ۲۶ سال قبل از او برای فلسطینیها کمک میخواستند گفته بود که اینها سنّی اند و بدتر از یهودیان اند؛ برای چه به آنان کمک کنیم؟ خوب اینان از کودکی همین طور یاد گرفته و فهمیده اند تا به مرحله اجتهاد رسیده اند. مگر می شود این افکار را تغییر داد؟ مرحوم آیت الله بروجردی از جوانی در اصفهان با چنین تفکرات روشن بینانه ای آشنا بوده و بعدها درباره مذاهب مطالعه هم کرده است. مرحوم آخوند، استاد ایشان هم از همین قبیل بود. مرحوم آخوند در جایی میگوید ما در اصول با همۀ مسلمانها شریکیم. اختلاف ما در فروع است. ایشان هم آدم روشنی بود. شاگردانش هم افراد روشنی بودند و از تفکر سیاسی و حقوقی برخوردار بودند؛ اما دیگران غالباً اینگونه فکر نمیکنند. وضعیت به گونه ای است که نمیتوان سخنی گفت. به نظر من اصلاً نباید کسی به جنگ اینها برود، چون این کار خطر دارد؛ فایده ای هم ندارد.
تنها کاری که ما میتوانیم بکنیم این است که در حوزه های علمیه این قبیل حرفها را با دیگران مطرح کنیم تا کم کم فضلا این سخنان را باور کنند و وسعت نظر و به تعبیر قرآنی شرح صدر پیدا کنند. باید همه اذعان کنند که به قول مرحوم آقای مطهری عاشورای امروز فلسطین است. اگر حضرت علی و امام حسین هم الان بودند، برای عاشورا گریه نمیکردند؛ برای فلسطین و از دست رفتنش به دست یهودیها گریه و بلکه جهاد میکردند. اگر اسلام برای ما است، باید ببینیم مصلحت اسلام چه چیزی را اقتضا میکند؛ سپس آن را در اولویت قرار بدهیم و ملاحظه کنیم مسائل دیگر هم در اولویت چندم هستند. الان به نظر می رسد که یک نوع تشیع افراطی حتی در رادیو و تلویزیون مملکت ترویج میشود. این که یک عده جوانها و زنها آن جور بی تابانه گریه میکنند، این چه تأثیری در جوانان و دانشگاهیان دارد؟ حالا در مقابل آن تیپ اول، جوانان دانشگاهی هم آیا همین طور فکر میکنند یا آنان را دارند به این سمت میکشانند که اصل اسلام را زیر سؤال ببرند؟ هیچ وقت وضع این طور نبوده است؛ همان تیپهای متجدد هم از عواطف اسلامی برخوردار بودند ولی الان آن عواطف هم تدریجاً رو به کاهش است. من مایل نیستم در این خصوص مبالغه و جو جامعه را بد معرفی کنم اما واقعیتها را نمیتوان نادیده گرفت و جلو خطر را باید از سرچشمه گرفت.
سوال: راه حل پیشنهادی جناب عالی برای این معضل چیست؟
پاسخ: به نظر من باید کارهای علمی و فرهنگی گسترده ای انجام داد؛ مثلاً بیایید آیات قرآن را که درباره انصار و مهاجرین و صحابه هست، همه را به طور مستوفا جمع بکنید و تاریخ و لحن آنها را ببینید؛ سپس نظر بدهید که آیا میشود همه آن آیات یک مرتبه با یک حدیثی که میگوید: «ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاثة او اربعة»نسخ یا بی معنا شود؟ اگر به فرض چهار نفر یا بیشتر مشکلاتی داشتند نمیشود که ما همه آنان را طرد کنیم! بحث دیگر این است که دربارهٔ جهادهایی که بعد از رحلت پیغمبر صورت گرفت مطالعه کنید. در صحنه های جنگ افرادی حضور داشتند که واقعاً مؤمن بودند. چگونه کسی میتواند ایشان را خارج از اسلام بداند یا لعن کند؟
دربارۀ همین داستان فتح الفتوح نهاوند، تاریخ طبری نوشته است که پس از چند نبرد که تا حدی ایران تضعیف شده بود در مدینه هنوز نگرانی وجود داشت و از همه بیشتر خود خلیفه که این جنگ را شروع کرده بود نگران بود که چرا کار تمام نمی شود. یک روز خلیفه وارد مسجد شد؛ دید که نعمان بن مقرن نماز میخواند به فکرش رسید که خوب است او را بفرستیم تا به این جنگ خاتمه بدهد. نمازش که تمام شد به نعمان گفت: برای تو مأموریتی در نظر گرفته ام. گفت اگر مأموریت مالی نباشد میپذیرم. گفت نه من در این فکرم که این نگرانی را باید خاتمه بدهیم و نعمان هم پذیرفت. خلیفه سه هزار نفر لشکر از مدینه در اختیارش گذاشت و به نماینده خود در عراق، سعد وقاص، نوشت که افراد دیگری را نیز در اختیار نعمان بگذارد و او با لشکری انبوه به راه افتاد و بالاخره آنان پیروز شدند و فردی را به مدینه فرستادند تا خبر فتح الفتوح را بدهد. وی در پی خلیفه میگردد؛ بعد معلوم میشود که وی در مسجد خوابیده است. میرود او را بیدار میکند. خلیفه از او میپرسد چه خبر؟ او جواب میدهد که ما از لحاظ نفرات بسیار کمتر از آنان بودیم، اما نعمان خطبه ای خواند (البته نه مثل خطبههای طولانی امروز ما!)؛ فقط گفت: من دو تا دعا میکنم شما آمین بگویید؛ یکی اینکه ما بر این قوم پیروز بشویم؛ ما هم آمین گفتیم؛ دیگر این که من در اینجا شهید بشوم؛ آن را هم آمین گفتیم. سرانجام ما پیروز شدیم او هم شهید شد. فلان کس هم شهید شد؛ فلانکس هم شهید شد... خلیفه گفت اینها را چرا به من میگویی؟ آنان برای خدا شهید شدند؛ خدا هم میداند، لازم نیست که من بدانم. شما از این جریان چه چیزی را برداشت میکنید؟ یعنی میگویید آنان آدمهای شارلاتانی بودند؟ - حرفی که بعضی از ناسیونالیستها میزنند- از این قبیل فداکاریها در فتوحات اسلامی بسیار دیده می شود. داستان خنساء شاعره عرب در جنگ قادسیه و شهادت چهار فرزند جوانش معروف است. متأسفانه یکی از اشکالات ما این است که اصلاً برای فتوحات اسلامی ارزش قائل نیستیم و میگوییم یک مشت عرب سنی ریختند و این کارها را کردند. از آن طرف گاهی که می خواهیم عظمت جامعه و تمدن اسلامی را نشان دهیم میگوییم این ما بودیم که در آندلس و در چین یا در فلان جای دیگر حضور و نفوذ داشتیم. خوب اینها چه کسانی بودند؟ اینها همانهایی بودند که ما لعنشان میکنیم! آیا به واقع اینها بی دین بودند؟ ببینید علی علیه السلام چقدر از این جنگها حمایت میکرد خلیفه میخواهد به صحنه جنگ برود؛ علی میگوید تو باید در اینجا باشی و پشتوانه آنان باشی. هم در جنگ ایران و هم در جنگ روم این اتفاق افتاد و مدرک هر دو در نهج البلاغه آمده است.
فضلای ما باید در این زمینه بحث کنند بحث های خیلی شیرینی را میتوان در این قلمرو طرح کرد که نه تنها با تشیع منافات ندارد بلکه مقام برتر علی علیه السلام را هم میرساند.
بحث دیگر در زمینه تقریب این است که آیا در اختیار ماست که بهشت و جهنم را تقسیم کنیم و همواره بگوییم این مسلمان و آن دیگر کافر است؛ این بهشتی و آن دیگری جهنمی است؟ قرآن در آیات متعددی میگوید که سروکار همه با خداست: «ثم ان ربک یحکم بینهم یوم القیمة فیما هم فیه یختلفون»؛ داوری در آنجا از آن خداست؛ ما در این مورد چه کاره ایم؟ این فکر را هم باید از آقایان گرفت. اساساً اگر همین سنی ها و شیعه های مخلص صدر اول و فداکاریهای آنان در صحنه های جهاد نبود، ما اکنون نه علوی بودیم و نه عمری، و فقط مجوسی بودیم.
محور دیگر تقریب، مطالعه در تاریخ اسلام برای شناخت سیره و شخصیت پیغمبر است. کسی به رسول اکرم (ص) میگوید من دخترم را لب چاه بردم و خواستم او را درچاه بیندازم که دخترم به من گفت بابا چه کار می خواهی بکنی؟ گفتم هیچ می خواهم تو را در چاه بیندازم. دخترم شروع به گریه کرد ولی من به گریه های او توجهی نکردم و او را در چاه انداختم. پیغمبر وقتی این را شنید بلند بلند گریه کرد و به او گفت: دیگر تحمل ندارم سخن تو را بشنوم بس است. حال آیا این تفکرات ما با آن اخلاق کریمانه پیامبر می سازد؟! سرانجام اینکه آیا درست است که ما تمام مسائل را کنار بگذاریم و تمام همّ خود را صرف این کنیم که آقای فضل الله را تخریب یا تکفیر کنیم؟ او هم ملایی است که مثل شما درس خوانده و مجتهد شده است. حال اجتهاد کرده و مسئله ای تاریخی را زیر سؤال برده. ولی اصلی از اصول دین را انکار نکرده است. او کسی است که میخواهد با سنیها کار کند. آیا با افراط و تندروی میتواند راه به جایی ببرد؟ ما باید راه میانه ای را باز کنیم و پیش پای همه بگذاریم. مثلاً به جای بی احترامی به وی اولاً با مدرک قانع کننده به او پاسخ دهیم؛ ثانیاً شرایط و محیط او را در نظر بگیریم. شرایط آقای علامه فضل الله هم اکنون همان شرایط مرحوم علامه سید محسن امین است در شام، که قمه زنی را تحریم کرد و از سوی تندروان زمان مورد انتقاد شدید هم قرار گرفت و نزدیک بود تکفیر شود، تا اینکه مرحوم آیت الله اصفهانی به داد او رسید.
مجله هفت آسمان، ش9و10، صص28-35