در حال بارگذاری ...

آیت الله بروجردی اصرار داشت که ما باید حدیث ثقلین را معیار قرار بدهیم نه احادیث مربوط به خلافت را. ما در مسئلۀ خلافت با اهل سنت اختلاف داشته ایم، اما الان که خلافتی در بین نیست بر سر آن دعوا کنیم. آن بعد ولایت که به کار امروز ما می آید، حجیت و به تعبیر ایشان مرجعیت علمی اهل بیت است.

گفتگوی مجله هفت آسمان با آیت الله واعظ زاده خراسانی

چشم انداز تقریب مذاهب اسلامی-قسمت اول

ادامه مصاحبه:

سوال: یکی از بحث‌های اختلاف‌انگیز تلقی‌های خاص از موضوع ولایت است ما چگونه باید ولایت را بفهمیم و بپذیریم تا براساس آن دیگران را حداکثر محروم از فیض ولایت بدانیم نه خارج از حیطهٔ دین؟ به راستی چه مقدار از بحث ولایت جزء اصول است که اگر کسی آن را انکار کرد از حیطه مسلمانی خارج میشود و چه مقدارش جزء فروع اختلافی است؟

پاسخ: از قدیم به ما اینگونه یاد میدادند که اصول دین پنج تاست، اما سه تای آنها اصول دین و دوتای آنها اصول مذهب‌اند خود شیعه ها و محققان شیعه میان این دو دسته فرق میگذاشتند. آن سه که اصول دین است، یعنی توحید نبوت و معاد، همه مسلمانها را در بر می گیرد؛ آن دوتایی که از اصول مذهب است یعنی عدل و ولایت تنها مایه تمییز شیعه از غیر شیعه است. البته عدل را معتزله هم قبول دارند با اینکه همه آنها سنی هستند و از تمام آنان به «عدلیه» تعبیر میکنند. اساساً عدل به آن معنایی که قرآن میگوید، مورد انکار هیچ مسلمانی نیست. آیا واقعاً کسی هست که خدا را ظالم بداند؟ آیا شما در تمام دنیا یک مسلمان پیدا میکنید که بگوید خدا ظالم است؟ به واقع بحث در این است که چه نوع کاری ظلم و چه نوع کاری عدل است؛ اگر خدایی که خالق ماست ما را به گونه ای خلق کرد که کافر باشیم و بعد هم ما را مجازات کرد، آیا این ظلم است یا نه. اما در مورد امامت هیچگاه ائمهٔ ما نمی‌گفتند کسی که امامت ما را قائل نیست، از دین خارج است. هشتاد درصد روایاتی که در زمینهٔ عقیده ولایت است و در مقدمات جامع احادیث الشیعه جمع شده مربوط به مسئلۀ محبت اهل بیت است آن هم در مقابل بنی امیه و برخی از خوارج که به جدّ دشمن اهل بیت بودند. مفاد آنها این است که هرکس دوستدار ما باشد اهل نجات است. البته بعضی از آن روایات ناظر به ولایت به همان معنای خاص شیعی است، ولی اگر شما آن اکثریت را حاکم کنید نتیجه میگیرید که هرکس محب اهل بیت است اهل نجات است.

هشتاد درصد روایاتی که در زمینهٔ عقیده ولایت است و در مقدمات جامع احادیث الشیعه جمع شده مربوط به مسئلۀ محبت اهل بیت است آن هم در مقابل بنی امیه و برخی از خوارج که به جدّ دشمن اهل بیت بودند. مفاد آنها این است که هرکس دوستدار ما باشد اهل نجات است. البته بعضی از آن روایات ناظر به ولایت به همان معنای خاص شیعی است، ولی اگر شما آن اکثریت را حاکم کنید نتیجه میگیرید که هرکس محب اهل بیت است اهل نجات است.

بنابراین نود درصد همۀ سنی ها و حتی همین سلفیها را نیز در بر میگیرد. همین سلفیها مقیدند که بگویند «صلی الله علی سیدنا محمد وآله وصحبه». آنان بیش از سایر سنیها این نوع صلوات را باب کردند. بنابراین آنان با اهل بیت دشمن نیستند، بله منکر برخی از عقاید ما درباره ایشان اند ولی اگر کسی منکر این عقاید ،شد آیا کافر است؟ ولایت به این معنا فرعی اعتقادی است که از یک اصل کلی برگرفته شده است؛ اصل کلی این است که اسلام سیاست دارد و پیغمبر رئیس مسلمین هم بوده است و پس از وی نیز باید این مقام و شأن محفوظ بماند. اما این که چه کسی باید متصدی این مقام شود بحثی فرعی است؛ به این معنا که اصلی نیست که مسلمان بودن یک مسلمان دائر مدار آن باشد؛ بله برای کسی که صحت آن ثابت شده، اعتقاد به آن واجب است و انکار آن موجب انحراف.

نکته دیگر تقریرهای مختلفی است که دربارهٔ ولایت وجود دارد. آیت الله بروجردی اصرار داشت که ما باید حدیث ثقلین را معیار قرار بدهیم نه احادیث مربوط به خلافت را. ما در مسئلۀ خلافت با اهل سنت اختلاف داشته ایم، اما الان که خلافتی در بین نیست بر سر آن دعوا کنیم. آن بعد ولایت که به کار امروز ما می آید، حجیت و به تعبیر ایشان مرجعیت علمی اهل بیت است. ایشان در مقدمۀ جامع الاحادیث بابی را با عنوان «باب فى حجیّة فتوى الائمة» نوشته است. ایشان میفرمودند که پیغمبر اینها را باب احکام قرار داده و قولشان را در اختلاف فقهی حجت دانسته است. ایشان همیشه بر مرجعیت فقهی اهل بیت تأکید می‌کرد، در حالی که امام خمینی در زمان ما همواره می گفتند: ما با از دست دادن ائمه و زعامتشان از آن معارف واقعی محروم شدیم ایشان یک بار هم درباره فقه و مرجعیت فقهی ائمه سخنی سخنی نمی گفتند. ایشان معتقد بودند که معارف واقعی در اختیار ائمه و اهل بیت است. اینها دو اندیشه و نگرش متفاوت اند؛ یکی همواره بر حقایق عرفانی تأکید میکند، که مسلمانها از آنها محروم شدند؛ دیگری بر احکامی که مسلمانها از آنها محروم شدند تأکید می‌کند. دیدگاه سوم دیدگاه متصوفه و عرفاست که معتقدند غیر از فقه و غیر از این معارف، یک رابطه ولایتی بین مردم و پیغمبر وجود دارد. پیغمبر ولی الاولیاست و غیر از بعد نشر احکام و حکومت بعد دیگری هم داشته که همان ولایت باطنی است که از طریق علی و اهل بیت به دست می‌آید. جالب است که نوع مردم برای مسئلۀ خلافت و غصب خلافت روضه می‌خوانند و هیچ وقت برای این که آنها ما را از معارف یا از احکام یا از رابطه ولایتی محروم کردند روضه نمی‌خوانند. در هر حال این سه دیدگاه هم وجود دارد و هیچ یک از سه دیدگاه بحث خلافت را مهم نمی دانستند.

سوال: مرحوم امام هم یک بار فرمودند که بحث خلافت امیرالمؤمنین را کنار بگذارید چون بحث منقضی شده ای است.

پاسخ: امام در این بعد از آقای بروجردی اثر پذیرفتند؛ امام در ابتدا راجع به خلافت بسیار حساسیت داشت. پس از آنکه آقای بروجردی این بحث ها را مطرح کرد، امام هم آنها را پذیرفت، وگرنه امام از کسانی است که پیش از آن به چاپ جلدهای چاپ نشده کتاب عبقات در مورد خلافت اقدام کرد.

بنابراین همان طرفداران خلافت علی(ع) خودشان چهار دیدگاه دارند آقای بروجردی میفرمود اینها باب احکام هستند و در احکام باید اینها را اصل قرار بدهیم؛ امام خمینی بیشتر معارف را مبنا و اصل میداند؛ عامۀ مردم و روضه خوانها و منبریها مسئلهٔ غصب خلافت را عَلَم میکنند؛ و بعد چهارمی هم هست که عرفا و متصوفه خیلی روی آن تکیه دارند، و آن ارتباط ولایتی‌ای است که باید با پیغمبر برقرار شود. او ولی الاولیاست و باب این ولایت علی است.

من استقصا کرده ام که تمام فرق صوفیه، چه شیعه و چه اهل سنت، سلسله ولایت خود را به علی می‌رسانند. جز فرقهٔ نقشبندیه که سلسلهٔ خود را به حضرت صادق(ع) می‌رسانند و معتقدند که حضرت صادق (ع) ولایت را از جد مادری اش قاسم بن محمد و او از پدرش محمد و او از سلمان و او از ابوبکر و او از پیغمبر گرفته است. صوفیه این فرموده پیامبر را: «من کنت مولاه فهذا على مولاه» ناظر به ولایت به این معنا می دانند. در سفر اولی که سی سال قبل به مصر داشتم، با یکی از مشایخ صوفیه به نام دکتر ابوالبقاء تفتازانی آشنا شدم که استاد دانشگاه در فلسفه و عرفان و از شیوخ طریقت و دارای اخلاقی برجسته و صاحب آثاری در فلسفه بود. وی در مصاحبه ای که آقای رضوی در کتاب مع رجال الفکر والأدب فى القاهرة با ایشان انجام داد میگوید این که پیغمبر فرمود: «أنا مدینة العلم و علی بابها» اشاره به همین علم ولایتی ما اهلِ طریقت دارد؛ همان علمی که به نظر ما منحصراً در اختیار علی و خاندانش است و اگر رشته این ولایت به علی منتهی نشود قابل قبول نیست. این رشتهٔ ولایتی در مصر خیلی مهم است. اینان هر سال با شیخ خود تجدید بیعت میکنند. حتی من در مصر دیدم که در مراسم جشن میلاد رسول اکرم (ص) در داخل خیمه مریدان شیخ ابوالعزائم به صورت زنجیره ای دستان یکدیگر را گرفته بودند و این زنجیره به وی منتهی میشد و به این کیفیت با شیخ خود تجدید بیعت میکردند؛ به عقیده آنان این بیعت با سلسله سند، بیعت با علی و به وسیلهٔ او بیعت با رسول اکرم است. شیخ عطار هم وقتی درباره مولا بحث میکند به این بعد از ولایت بال و پر میدهد. مولانا هم در مثنوی همین رویکرد را دارد و میگوید این خلافتی که شما بر سر آن دعوا می کنید نیست، آنچه مهم و از آن بالاتر است یک مقام معنوی و یک ارتباط روحی است. شیخ عطار میگوید این خلافت را خود علی طرد میکرد. ما میدانیم که علی به ابن عباس گفت: حکومت بر شما از این کفش پینه دوزی شده برای من کم ارزش تر است، مگر آنکه با آن حقی را استیفا کنم.

من آنچه را از آیت الله بروجردی تفرس کردم این بود که ایشان اصلاً این مسئله را مهم نمی دانست.علاوه بر ایشان مرحوم علامه سمنانی هم در مقاله خود در رسالة الاسلام می‌گفت: اصلاً مسئلۀ امامت و خلافت دو مسئله است؛ خلفا امامت علی(ع) را قبول داشتند و علی(ع) هم خلافت آنان را قبول کرد و میگفت شما حکومت کنید، ولی مشکلات را من باید حل بکنم. آنان هم قبول داشتند؛ مخصوصاً خلیفه دوم این معادله را به جد قبول داشت.

علاوه بر ایشان مرحوم علامه سمنانی هم در مقاله خود در رسالة الاسلام می‌گفت: اصلاً مسئلۀ امامت و خلافت دو مسئله است؛ خلفا امامت علی(ع) را قبول داشتند و علی(ع) هم خلافت آنان را قبول کرد و میگفت شما حکومت کنید، ولی مشکلات را من باید حل بکنم. آنان هم قبول داشتند؛ مخصوصاً خلیفه دوم این معادله را به جد قبول داشت.

اینها راههایی است که ما میتوانیم پی بگیریم. البته هرکس اینها را بگوید شاید از سوی عده ای طرد ،شود ولی این واقعیات و دیدگاه ها بین بزرگان وجود داشته و دارد و من دربارۀ آنها در کتاب ندای وحدت، که مجموعه سخنرانیهای من در نماز جمعه تهران است بحث کرده ام.

سوال: به نظر می‌آید در روزگار معاصر همانند دوره صفوی یکبار دیگر قرائت تند و غلیظی از ولایت رواج یافته است که میتوانیم آن را شیعه گری افراطی بنامیم. به نظر می آید که این کار عواقب بدی در آینده خواهد داشت؛ نظر جناب عالی در این زمینه چیست؟

پاسخ: این رفتارهای افراطی در جامعه بازتابهای بدی دارد. من معمولاً این قبیل مطالب را در مصاحبه هایم مطرح نمیکنم و حتی آنها را نمینویسم، چون در برابر آن عکس العمل نشان می‌دهند و عملاً طرح آنها فایده ای هم در بر ندارد؛ شاید هم برای طراح آن و هم برای جامعه زیان داشته باشد؛ ولی این را احتمال بدهید که این تندروی ها اساساً به قصد مبارزه با انقلاب است. امام مسئلۀ وحدت اسلامی را مطرح کرد و اینان در این پوشش شاید میخواهند با امام و انقلاب مبارزه کنند و اگر همچنین قصدی نداشته باشند خواهی نخواهی روش آنان با خط امام نمی سازد.

سوال: ولی در گذشته احساس میشد که بین ولایتیهایی که با انقلاب میانه ندارند و ولایتی هایی که با انقلاب میانه دارند مرزهایی مشخص وجود دارد؛ اما الان احساس میشود که این مرزها فروریخته است، کسانی که دیروز ولایتی بودند الان انقلابی شده اند.

پاسخ: همین طور است یک خطر این است که آنان آمده‌اند و زمام برخی از کارهای انقلابی را در دست گرفته اند، اما همان فکر خود را پیاده میکنند. من در مکه یکی از بزرگان قم را که هر سال در بعثه حضور دارد دیدم که میگفت من که حاضر نیستم با اینان (اهل سنت) نماز بخوانم، اگر هم مجبور شوم بخوانم، نمازم را اعاده میکنم. خوب این خلاف صریح فتوای امام و دیگران است.

سوال: بعضی از بزرگان به تازگی ستاد غدیر تشکیل داده اند.

پاسخ: بله شنیده ام اما شناختی از مؤسسان آن ندارم. گفته میشود برخی از آنان، خودشان را به آیت الله بروجردی منسوب میکنند، حال آنکه آیت الله بروجردی اینگونه فکر نمی کرد. حتی یک وقت از اینکه خلافت عثمانی از بین رفت اظهار تأسف میکرد و میگفت در هر حال این خلافت رکن رکین و پشتوانه سیاسی قدرتمندی برای اسلام بود. بله انگلیسیها دولت عثمانی را از بین بردند و به جای آن اسرائیل را کاشتند. روشن است که اگر خلافت عثمانی میبود نمیگذاشت اسرائیل پا بگیرد. عرب ها را با هم مختلف کردند و آنان را به فکر قومیت عربی انداختند و از آن عرق اسلامی شان کاستند. آیت الله بروجردی از این وضع و از نابودی خلافت عثمانی با همه عیبهایی که داشت، بسیار ناراحت بود. از بعضی از نوشته ها به دست می‌آید که مرحوم آیت الله سید محمد کاظم یزدی صاحب عروه هم این نظر را داشت.

سوال: مرحوم سید جمال هم برای بقای امپراتوری عثمانی بسیار می‌کوشید.

پاسخ: بله در اواخر عمر در استانبول رحل اقامت انداخت و دعوت به اتحاد اسلام را گسترش داد و مسلماً مورد حمایت خلیفۀ عثمانی قرار داشت. حتی شیخ محمد عبده شاگرد و دوست وی نیز در این راه کوشش بسیاری میکرد. در کتاب سه جلدی تاریخ عبده آمده است که ایشان مدتی در لبنان تبعید بودند؛ در آنجا درباره فرقه هایی که آنجا حضور داشتند زیاد مطالعه کرد. در آن زمان آن ناحیه تحت نفوذ خلافت عثمانی بود و هنوز فرانسویها به آنجا نیامده بودند. وی نامه ای به دربار خلافت مینویسد و اوضاع و احوال مردم را شرح میدهد و میگوید در اینجا فرقی از مسیحیان هستند که هر کدام دلشان به یک جایی بسته است و بیشترشان به فرانسه دل بسته اند و بنایشان حمایت از خلافت نیست؛ سنی ها طبق عقیده شان از خلیفه حمایت میکنند و شما را خلیفه مسلمین میدانند؛ اما شیعه ها با اینکه اساساً طبق مذهبشان خلافت را قبول ندارند، ولی برای اینکه خیلی با کفار دشمن‌اند و شما هم در مقابل کفار قرار گرفته اید، اگر عواطف آنان را رعایت کنید جزء حامیان خلافت خواهند بود.

مرحوم میرزای شیرازی بزرگ نسبت به خلافت عثمانی خیلی با احترام برخورد میکرد. مرحوم آخوند هم در تلگرافی به سلطان عبدالحمید میگوید «انت خلیفتنا». علمای ما این تعبیر را درباره شاهان ایران به کار نمی بردند. انصاف این است که عثمانیها نسبت به شاهان صفوی خیلی ظواهر را رعایت میکردند، شما عالی قاپو را در اصفهان ببینید؛ عکس زنها و دخترها و رقاصه ها و شراب خوارها در آنجا فراوان است، ولی در کاخ عثمانیها به نام «توپ کاپی» در استانبول، همه جا آیات قرآن نوشته شده است. در هر حال این افراطهایی که الان هست با مشی علمای گذشته سازگاری ندارد.

مرحوم میرزای شیرازی بزرگ نسبت به خلافت عثمانی خیلی با احترام برخورد میکرد. مرحوم آخوند هم در تلگرافی به سلطان عبدالحمید میگوید «انت خلیفتنا». علمای ما این تعبیر را درباره شاهان ایران به کار نمی بردند. انصاف این است که عثمانیها نسبت به شاهان صفوی خیلی ظواهر را رعایت میکردند، شما عالی قاپو را در اصفهان ببینید؛ عکس زنها و دخترها و رقاصه ها و شراب خوارها در آنجا فراوان است، ولی در کاخ عثمانیها به نام «توپ کاپی» در استانبول، همه جا آیات قرآن نوشته شده است. در هر حال این افراطهایی که الان هست با مشی علمای گذشته سازگاری ندارد.

طلاب جوان باید به آقایانی که این قبیل افکار تند را نشر میدهند بگویند ما باید در عالم اسلام نقش داشته باشیم و باید در مصالح و مفاسد مسلمین اثرگذار باشیم؛ پس باید عواطف آنان را در نظر بگیریم. خوشبختانه بعد از انقلاب در همه جا مسئله تشیع مطرح است؛ مخصوصاً اروپایی ها به مطالعه دربارهٔ تشیع خیلی توجه کرده‌اند؛ میخواهند بدانند که تشیع چه دارد که توانسته است در چنین زمانی حکومت تشکیل بدهد؟ بعد از انقلاب میلیونها نفر از مسلمانان به تشیع گرویدند. البته ما نباید اشتباه کنیم که حالا که این گروه به تشیع تمایل پیدا کرده اند باید آنان را وادار کنیم که به خلفا بد بگویند. تا این را بگویید آنان عقب می روند، همان صوفیهایی که میگویند ولایت باطنی باید از حضرت علی(ع) ناشی شود، نسبت به خلفا یا بزرگان مذهبشان احترام قائل اند. اینان بین این دو فکر، یعنی احترام به صحابه و علاقه به اهل بیت تباینی نمیبینند و اساساً معتقدند که اهل بیت و صحابه در یک خط بودند و از این که برخی میخواهند بین آنان تفرقه ایجاد کنند به شدت ناراحت اند.

سوال: با توجه به این که واقعاً با انقلاب این امیدها در دلها زنده شد که هم گرایش به اعتلا و عزت مسلمانان و حضور اسلام به عنوان یک فکر و یک مبنا در عرصه زندگی مسلمانان بیشتر بشود و هم مسلمانها همگراتر شوند، در عمل میبینیم که هرجا گرایشهای دینی غلیظ تر شده واگرایی هم بیشتر شده است. براین اساس آیا برای تقریب آینده روشنی را پیش بینی میکنید و آیا با وجود این گرایشها میتوان در انتظار تقریب بود؟

پاسخ: اگر ما زمام کار را در اختیار احساسات خود قرار بدهیم، خواه احساسات تند سلفی گری و سنی‌گری -که ریشۀ آن در سعودی است و بعدها بسط پیدا کرده و تا پاکستان رسیده و الان بروز و ظهورش در طالبان است- و خواه همین عواطف خاص شیعی -که در قم و در جاهای دیگر اوج گرفته است- در آینده نه تنها تقریب و وحدتی در کار نخواهد بود که اصلاً تضاد و دعوا و جنگ پیش خواهد آمد؛ یعنی دقیقاً اتفاقی که هم اینک در افغانستان رخ داده است. آنان میگویند ما حکومت اسلامی خالص تشکیل داده ایم و مخالفان ما در مقابل این حکومت مقاومت می کنند؛ پس ما به حق آنان را می‌کُشیم.

به نظر من پیروان مذاهب اسلامی باید این حقیقت را باور کنند که مذهب عین دین نیست؛ دین همان اصول کلی زمان رسول اکرم است که تا مدتی پس از پیامبر هم به همان نحو مورد اذعان بود. مابقی اختلافاتی است که در این ابعاد سه گانه یا چهارگانه بعدها پیدا شده است. مذهب یعنی طریق، یعنی راهی به اسلام. متأسفانه پیروان و پیشوایان مذاهب وقتی که با اجتهادات خودشان از یک مذهب پیروی میکنند میگویند این مذهب عین همان دین است! پیغمبر که این حرفها را نگفته بود، شما چگونه میگویید استنباطاتتان عین آیین پیامبر است؟! تعصب از اینجا ناشی میشود که بین مذهب و دین خلط کنند و مذهب را عین دین تلقی می‌کنند. گویا همین عقیده های ما را با همین طول و تفصیل، پیامبر نیز میگفته و در قرآن هم آمده است. واقعیت این است که یک کلیاتی در کتاب و سنت هست، بعد به مرور زمان هرکسی آمده و فکری کرده و با اجتهاد و استنباط از برخی از نصوص کتاب و سنت مسئله ای را طرح کرده است. بعدها آن مسئله کم کم توسعه پیدا کرده تا به صورت امروز آن درآمده است. اگر بپذیریم که مذهب طریقِ دین است نه عین آن، به طور کلی از این تعصبات و عواطف نادرست کاسته میشود و آدمی روحیۀ عقلانی پیدا میکند و میگوید ما در این مسئله فرعی به خصوص در احکام این گونه میفهمیم دیگران به گونه ای دیگر می فهمند و شاید هم حق با آنان باشد. لااقل پنجاه درصد اگر حق با ماست، پنجاه درصد یا کمتر نیز حق با آنان است. شما میبینید که در مسئله ای که مجتهدان شیعه در آن اختلاف دارند غالباً یکی از نظرهایشان با یکی از مذاهب دیگر تطبیق میکند، به ویژه در مسائل فرعی. خوب این دلیل بر این است که دیدگاههای دیگران صددرصد باطل نیست.

درباره آینده اسلام و تقریب اسلامی، من قبل از این تصور میکردم که تسنن به معنای مذاهب چهارگانه از بین میرود. شاهدش هم این است که الان مثلاً در مصر دیگر نمی‌گویند فلانی مالکی و دیگری شافعی است. همه میگویند ما مسلمانیم و مفتی نیز واقعاً هنوز نقش زیادی دارد و هنوز هم با رونق است؛ اما در همان جا هم فرقه اهل حدیث و فرقه سلفیه فعال اند. اینها در آنجا هم تبلیغ میکنند. البته هنوز آنجا را قبضه نکرده اند، اما به نظر می‌آید که چون تسنّن سنتی حامی سیاسی قوی ای ندارد و فکر سلفیها متکی به قدرت و ثروت است، آینده با اینها خواهد بود. فقط دو جریان وجود دارد که در مقابل سلفیها ایستادگی میکند؛ یکی جریان تشیع است که پس از انقلاب از ایران شروع شد، که البته چندان قدرتی در جهان اسلام ندارد؛ مثلاً من در بلژیک دیدم که امام ده‌ها مسجد را وهابیها تعیین میکنند و به آنان پول و خط فکری میدهند، اما مسجد کوچکی هم هست که جمع محدودی شیعه در آن جمع میشوند. این فکر وهابیهاست که در چندین کشور در میان مسلمانان حکومت میکند.

مشکل ما در شیوه‌های تبلیغیمان است. با این روشی که ما داریم تشیع را تعریف میکنیم که اولش لعن خلفا و صحابه است، هرگز نمیتوانیم پیش برویم. این حرفهای تازه ای که برخی طرح میکنند مثل این که پیغمبر یک دختر بیشتر نداشته است و این دخترهایی که به تزویج عثمان درآمدند دختر پیغمبر نبوده اند، با چه هدفی گفته میشود؟ با آن که خلاف صریح قرآن است: «یا ایها النبی قل لأزواجک وبناتک ونساء المؤمنین» (احزاب ۵۹). با این شیوه‌ها من فکر نمیکنم تشیع پیش برود.

مشکل ما در شیوه‌های تبلیغیمان است. با این روشی که ما داریم تشیع را تعریف میکنیم که اولش لعن خلفا و صحابه است، هرگز نمیتوانیم پیش برویم. این حرفهای تازه ای که برخی طرح میکنند مثل این که پیغمبر یک دختر بیشتر نداشته است و این دخترهایی که به تزویج عثمان درآمدند دختر پیغمبر نبوده اند، با چه هدفی گفته میشود؟ با آن که خلاف صریح قرآن است: «یا ایها النبی قل لأزواجک وبناتک ونساء المؤمنین» (احزاب ۵۹). با این شیوه‌ها من فکر نمیکنم تشیع پیش برود.

در گوشه و کنار در مصر در اندونزی و در مالزی کمابیش شیعیان پیدا شده اند، اما در مقابل آن حرکت عمومی که هم یک دولت قوی با ثروت فوق العاده و با برنامه دقیق پشت سرش ایستاده است و با سیاست بین الملل هم هماهنگ است و سعیشان این است که هرگز مزاحم سیاست آمریکا ،نشوند نمیتوان به این مجموعه های کوچک چندان دل بست. جالب این است که سلفیها به فکر خودشان رنگ تجدد نیز میدهند؛ طبقۀ تحصیل کرده و دانشگاهی که دیگر سراغ آن کتابهای قدیمی نمیروند و آن وقتها و حوصله ها و آن دقتهای گذشته را ندارند نیز میگویند این سخن درستی است که این مذاهب و این چیزها در اسلام نبوده و بعدها پیدا شده است، پس بدعت است. کسی نمیتواند بگوید که در زمان پیغمبر ضریحی وجود داشته است و مردم میرفتند و به آن دخیل می شدند؛ از این رو به نظر میآید که ادله اینها برای افراد سطحی، ظاهری متین دارد و در حقیقت شما باید بگردید و یک دلیل مخالف برای گفته آنان پیدا کنید.

در هر حال، فقط دو جریان در برابر آنان وجود دارد؛ یکی همین جریان تشیع است که تلاشهای محدودی دارد؛ یک جریان دیگر که خیلی از این قوی تر است جریان تصوف است. تصوف در عالم اهل سنت اساساً به یک اصل تبدیل شده است؛ یعنی گویا هر کسی باید در فقه پیرو یک امام و در عقیده پیرو یک امام، مانند ابوالحسن اشعری، و در تصوف هم پیرو یکی از اقطاب و دارای رشته و سلسله باشد و این جزء دین شده است. در سودان هفت رشته اصلی تصوف وجود دارد که همه معتقدند که فیض ربانی از دست علی علیه السلام گرفته میشود. اینان که همه سنی هستند ولایت را به معنای فیض ربانی می گیرند و میگویند این را پیغمبر گفته است. وهابیت همه جا به شدت تصوف را می کوبد، چون تصوف نفوذ زیادی دارد. من شیخ سابق الازهر، دکتر عبدالحلیم محمود را که یک صوفی تمام عیار بود و بیش از ۵۰ - 60 تا کتاب و رساله درباره تصوف دارد دیدم که در مسجد ازهر درس تصوف میگفت. من دو روز در درسش حاضر شدم، همین حرف ها و حالات و مقامات عرفانی را خیلی خوب شرح میداد و الان هم آقای دکتر عمرهاشم که سید است و رئیس دانشگاه الازهر هم هست، صوفی است و من همیشه او را مشغول ذکر دیده ام. اما اینان اهل مبارزه نیستند، به علاوه مبارزه پشتوانه مالی لازم دارد و فقط وهابی ها آن را دارند. به علاوه آنان الان به کشتن مخالفان خود دست میزنند؛ در پاکستان سپاه صحابه جنبه سیاسی پیدا کرده‌اند و مخالفان خود را میکشند؛ طالبان و افراطیون چچن هم دستاورد آنان هستند؛ بخشی از کشت و کشتارهای قبیله ای در الجزایر هم مربوط به همین هاست.

مسئله تصوف زمینه خوبی است برای مبارزه با افکار و گرایشهای وهابیت. میتوان از این زمینه‌ها استفاده کرد. ولی متأسفانه ما عملاً مرتکب اشتباه و تندروی می شویم؛ فکر میکنیم همین که آنان به اهل بیت ارادت دارند پس میتوان کل عقاید شیعه از جمله تبری را به آنان منتقل کرد از این راه آنان را از خود میرانیم.

مجله هفت آسمان، ش9و10، صص۱۷-۲۸




نظرات کاربران