در حال بارگذاری ...

آن لحن احساسی و مهربانانه امام خمینی که رهبر و حاکم یک ملت بزرگ بود و در عین حال با تواضع و مهربانی خودش را «پدر پیر» ملت میخواند و از آنها دلجویی میکند، برای من خیلی جالب بود. این تواضع امام را که میدیدم به حرفهای کمونیستی که دین را وسیله سلطه قدرتمندان بر مردم میدانند شک میکردم.

*با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، لطفا خودتان را معرفی کنید:

بنده محمد انور الکبیر متولد سال 1969 در شهر داکا پایتخت بنگلادش هستم. در خانواده‌ای که از اهل سنت سلفی (اهل حدیث) بودند متولد شدم. پدربزرگ من از علمای دیوبندیه بود ولی پدرم مسئولیت دولتی داشت و مدیر مالی اداره کل مخابرات کشور بودند. تحصیلات دبیرستان خود را در یک مدرسه مسیحی به نام نوتوردِم(به معنای بانوی ما-اشاره به حضرت مریم) که موسس آن یک کشیش مسیحی بود گذراندم و در همان دوران دبیرستان بخاطر وجود اختلافات طبقاتی و فقر و بی عدالتی در کشور، گرایشات مارکسیستی و سوسیالیستی پیدا کردم. البته چون از یک خانواده با سابقه مذهبی بودم، هنوز عبادات فردی را بجا می آوردم، ولی خیلی باوری به اسلام نداشتم!

*آیا حضور شما در آن مدرسه تاثیری در گرایشات مارکسیستی شما داشت؟ درباره مدرسه بیشتر توضیح بفرمایید.

خیر، در مدرسه به ما اجازه بحثهای سیاسی و جناحی نمیدادند ولی دانش آموزان بین خودشان این بحثها را داشتند و گرایشات من بخاطر شرایط جامعه بود. اتفاقا مدیر و معلمان مدرسه همه مسیحی بودند که یا از آمریکا آمده بودند و یا بومی بنگلادش بودند و با بحثهای کمونیستی مخالف بودند! مدیر ما شخصی به نام «پدر پیشاتو» بود که هم کشیش بود و هم فیزیک خوانده بود و چون کشیش بود به او لقب پدر داده بودند، اما بنده بخاطر سوابق مذهبی خانوادگی هیچ وقت او را پدر خطاب نکردم. یک چیزی که خیلی خوب به خاطر دارم تحقیرها و تمسخرهای این پدر پیشاتو نسبت به مسلمانان بود که بنده را خیلی اذیت میکرد و با خود میگفتم، اگر قصد تبلیغ مسیحیت را دارد چرا مسخره میکند و اگر نقدی به اسلام دارد چرا با توهین و عقب مانده خواندن مسلمین این کار را انجام میدهد؟

*شما فرمودید در خانواده سلفی متولد شدید، چند درصد از اهل سنت بنگلادش سلفی و با گرایشات وهابی هستند؟ چون بنده قبلا در مستندی دیده بودم که اکثر اهل سنت بنگلادش گرایشات صوفی دارند...

بله در آن زمان سلفی ها خیلی کم بودند و حدود 90درصد مردم بنگلادش حنفی مذهب و اکثرا با گرایشات صوفیه بودند که توسل و تبرک و مجالس داشتند. حتی تا 20 سال قبل روز درگذشت عبدالقادر گیلانی در کشور ما تعطیل بود. قادریه و چشتیه که بیشترین جمعیت صوفیان بنگلادش را تشکیل میدهند، به اهل بیت علیهم السلام ارادت زیادی دارند و مجالس توسل و تکریم در مناسبتهای مربوط به اهلبیت برگزار میکنند. اما ما همیشه آنها را نقد و حتی مسخره میکردیم و هیچ وقت در خانواده ما هیچ مجلس میلادی حتی برای پیامبر(ص) برگزار نشد چون ما این مجالس را قبول نداشتیم!

*رسانه های بنگلادش در اوایل انقلاب چه موضعی راجع به انقلاب و حوادث بعد از آن مانند جنگ تحمیلی داشتند؟

در بنگلادش یک روزنامه مشهور و بزرگ به نام «اتفاق» بود که چون وابسته به آمریکا بود به شدت بر ضد انقلاب اسلامی تبلیغ میکرد. مثلا یک چیزی که از آن در یادم است، چهره ای خشن از امام خمینی را چاپ میکرد و دائما به مردم میگفت که در ایران مخالفان را زندانی و شکنجه میکنند و یا درباره جنگ ایران و عراق میگفت امام خمینی بچه های خردسال را با فریب و زور به جنگ میفرستد و تصاویر رزمندگان نوجوان را چاپ میکردند و تلویزیون هم اگر اخباری از ایران میگفت، چون وابسته بود، اخبار منفی را میگفت! مثلا یکی از اخبار تسخیر لانه جاسوسی و دستگیری کارمندان آمریکایی بود که به شدت مانور دادند و حکومت ایران را مستبد معرفی میکردند!

*نظر مردم درباره انقلاب اسلامی چه بود؟ آیا مردم درباره انقلاب ایران اطلاعاتی داشتند؟

بله عده ای از مردم ازطریق نشریات و جلساتی که سفارت جمهوری اسلامی برگزار میکردند با انقلاب آشنا شدند و سفارت توانسته بود چهره واقعی انقلاب را معرفی و افراد و مخصوصا جوانان مستعد زیادی را جذب کند. واقعا سفارت و رایزنی فرهنگی در آن زمان خیلی با انرژی و مخلصانه کار میکردند. خود شخص سفیر علاوه بر اینکه باهمه سران و بزرگان احزاب اسلامی جلسات برگزار میکرد، حتی به میان مردم عادی هم زیاد می آمدند و به معرفی انقلاب میپرداختند، چیزی که الان متاسفانه خبری از آن نیست! یک ماهنامه هم رایزنی فرهنگی منتشر میکردند که در آن خطبه های نماز جمعه تهران را منتشر میکردند و اخبار انقلاب و جنگ را به مردم میرساندند. مردم هم بعضی طرفدار انقلاب اسلامی شده بودند، و مثلا من یادم هست در اوایل شروع جنگ تحمیلی، بچه های کوچک در کوچه بعضی طرفدار ایران و بعضی طرفدار عراق بودند و با هم سر این مساله دعوا میکردند!

یا مثلا وقتی بین ایران و عراق آتش بس اعلام شد و امام خمینی آن پیام پذیرش قطعنامه 598 را صادر کردند و همان وقت سخنرانی کردند، یادم هست که من وقتی آن را مطالعه کردم به گریه افتادم. آن لحن احساسی و مهربانانه امام خمینی که رهبر و حاکم یک ملت بزرگ بود و در عین حال با تواضع و مهربانی خودش را «پدر پیر» ملت میخواند و از آنها دلجویی میکند، برای من خیلی جالب بود. این تواضع امام را که میدیدم به حرفهای کمونیستی که دین را وسیله سلطه قدرتمندان بر مردم میدانند شک میکردم.

*پس این مسایل باعث جذب و علاقه مندی شما به انقلاب اسلامی شد، اما دلیل اصلی گرایش شما به انقلاب اسلامی چه بود؟

البته اینهایی که گفتم در دوران نوجوانی بنده اتفاق افتاد. آشنایی جدی تر من با انقلاب اسلامی ایران زمانی بود که من وارد دانشگاه شدم و در خوابگاه دانشگاه با چند نفر از دانشجویان هم اتاقی شدم که آنها در «حزب اسلامی» بنگلادش فعال بودند و طرفدار انقلاب اسلامی بودند. حزب اسلامی از احزابی بود که از حزب «جماعت اسلامی» بنگلادش که مرحوم ابوالاعلی مودودی موسس آن در پاکستان بود جدا شده بود. خود ابوالاعلی مودودی طرفدار و حتی عاشق انقلاب اسلامی بود و یک جمله معروف دارد که میگوید: «انقلاب اسلامی ایران تپش قلب من است» اما ایشان متاسفانه چند ماه بعد از پیروزی انقلاب از دنیا رفت و حزب ایشان که با عربستان مرتبط شده بود، دیدگاه خوبی به انقلاب اسلامی ایران نداشتند. ولی احزابی مثل همین «حزب اسلامی» و «حزب حرکت اتحادیه مسلمانان» و «حزب دموکراتیک اسلامی» که موسس آن رییس سابق حزب جماعت اسلامی بنگلادش، آقای محمد عبدالرحیم که شاگرد برجسته ابوالاعلی مودودی و مترجم کتب ایشان به زبان بنگلادشی هم بودند، از طرفداران انقلاب اسلامی محسوب می شدند. این جوانان دانشجو با سفارت ایران و رایزنی فرهنگی ارتباط داشتند و کتابها و مجلاتی که از سفارت میگرفتند را به اتاق می آورند و بنده مطالعه میکردم. در واقع آنجا من با کتابهای مرحوم دکتر شریعتی و شهید مطهری که به انگلیسی ترجمه شده بودند آشنا شدم و شروع به مطالعه آن کتابها کردم و خیلی برایم جذاب بودند. قفسه های اتاق ما پر از این کتابها بودند و من هم اوایل خیلی زیاد آنها را مطالعه میکردم. ولی من بخاطر سوابق مذهبی خانواده ام به شیعه علاقه ای نداشتم.

*یعنی میدانستید که امام و شهید مطهری و دکتر شریعتی و... شیعه هستند ولی با این حال علاقه به مطالعه کتابهایشان داشتید درست است؟ هم اتاقیهای شما که فرمودید از جوانان حزب اسلامی بودند نظرشان درباره شیعه چه بود؟

بله درست است. خب من کاری به مذهبشان نداشتم و چون کتابهای کمونیستی را هم مطالعه میکردم، برخی مفاهیم مانند عدالت و مساوات و... را در کتب شهید مطهری که از نظر فلسفی و علمی و قرآنی بیان کرده بودند، از کتابهای کمونیستها عمیق تر می یافتم. هم اتاقی هایم اهل سنت حنفی بودند، یعنی از لحاظ مذهبی آنها را قبول نداشتند ولی از نظر سیاسی طرفدار ایران و انقلاب اسلامی بودند. آنها میگفتند ما مدل انقلاب اسلامی را بگیریم و در کشور خودمان یک حکومت اسلامی برپا کنیم.

*شما چگونه گرایشات شیعی پیدا کردید؟

بنده هم با مطالعه انقلاب اسلامی و تحقیقات بیشتر درباره مذهب شیعه آن را انتخاب کردم. در واقع من به پیروی سیاسی اکتفا نکردم و با مطالعه بیشتر با چیزهایی در مذهب شیعه مثل مساله مرجعیت دینی مجتهد و مساله ولایت فقیه آشنا شدم و احساس کردم آن چیزی که در بین اهل سنت وجود ندارد و بخاطر همین «جماعت اسلامی» در شبه قاره و «اخوان المسلمین» در کشورهای عربی، نتوانسته موفق به تشکیل حکومت شود، همین مساله است.

*در پایان اگر نکته یا خاطره ای از روزهای اول انقلاب در بنگلادش دارید بفرمایید؟

در سال 1981 یک جام فوتبال در بنگلادش برای کشورهای اسلامی برگزار شد و تیم ملی ایران هم در آن حضور داشت. چیزی که برای ما خیلی جالب و جذاب بود این بود که همه بازیکنان وقتی به زمین آمدند با شعار الله اکبر وارد شدند و روی لباسهایشان عکس امام خمینی را داشتند، در حالیکه هیچ کشوری عکس رییس جمهور را رهبرش را نداشت و این بیانگر محبوبیت امام خمینی بین مردم ایران بود و وقتی خبرنگاران با بازیکنان مصاحبه میکردند، آنها بر علیه آمریکا و اسرائیل صحبت میکردند و این خیلی برای ما جالب بود که یک بازیکن فوتبال این حرفها و نظرات را داشته باشد.

خاطره دیگر مربوط به سفر «محمدالله حافظی حضور» از علمای دیوبند و موسس حزب «نهضت خلافت اسلامی» بنگلادش و از مشهورترین علمای کشور، به ایران است. او که از جنگ دو کشور اسلامی ایران و عراق ناراحت بود، برای حل و فصل درگیری، دو سال بعد از شروع جنگ به عراق و ایران مسافرت کرد. اول به عراق رفت و بعد به ایران. وقتی به ایران رفته بود و وضع حجاب و جوانان و اطرافیان امام که جوانان با محاسن و چهره های اسلامی بودند دید، به بنگلادش که بازگشت خیلی از ایران تعریف کرد و گفت: «من اسلام را در ایران دیدم» هم حجاب دیدم، هم جوانان مومن دیدم و هم شخصیت برجسته و اسلامی رهبر ایران؛ درحالیکه صدام کلی به او پول و هدایا داده بود اما یک کلمه از صدام تعریف نکرد! خاطرات سفر او را یکی از شاگردانش بصورت کتابی منتشر کرد.




نظرات کاربران