اصلا وقتی میشود بدون هیچ افزودنی غیرمجاز، طوری از امیرالمؤمنین علیهالسلام، حرف زد که هر شنوندۀ تشنۀ حقیقتی، باز شدن گرههای زندگیش را در آشنایی و اقتدای عملی به ایشان بیابد، چه لزومی دارد که گزارههای خود را با سلب و تعریض به «دیگران» بیامیزیم؟
حجت الاسلام مهدی محمدآبادی
از ابتدای ماه مبارک رمضان، برنامۀ زندۀ سحرگاهی شبکۀ سوم سیما با عنوان «ماه من» در حال پخش است. در این برنامه، جناب حجت الاسلام حامد کاشانی زیدعزه، سلسله مباحثی را با موضوع «فضایل امیرالمؤمنین علیهالسلام» ارائه میکنند. دربارۀ کلیت ارائۀ بحث ایشان و نیز برخی گزارههای بیان شده در برنامه، نکاتی به نظر میرسد که از باب تذکر لازم است مطرح شود:
1. آسیبهای محوریت رویکردهای «تاریخی-کلامی»
بازگو کردن فضایل وجود مقدس امیرالمؤمنین علیهالصلاةوالسلام حتما کاری پسندیده و بلکه از ضروریات تربیت دینی جامعۀ اسلامی است. اتفاقا و بر خلاف تصور نسبتا رایج، جامعۀ اهل سنت نیز حساسیتی نسبت به این مسئله ندارد؛ چراکه هر کس اندکی از «نزدیک» -و نه از پس نزاعهای عقایدی و تاریخی- با برادران اهل سنت «زندگی» کرده باشد، از عمق محبت آنان به خاندان رسالت و جایگاه ویژهای که برای خمسۀ طیبه و حضرت رضا سلاماللهعلیه قائلند آگاه است؛ از انتخاب نامهای علی و زهرا و رضا و ... برای فرزندان و مساجدشان تا خطبۀ نمازجمعۀشان که صلوات بر آل عبا جزء واجبات آن است تا نذرونیازشان به ساحت خاندان پیامبر. اما وقتی بیان فضائل اهل بیت در رسانۀ «ملی»، دستمایۀ پرداختن پرتکرار به «نقاط تمایز» مذاهب اسلامی گردد، حتما صورت مسأله متفاوت میشود.
بلی؛ وقتی محملهای «تاریخی» و «کلامی»، محوریت و موضوعیت پیدا کنند، خیلی طبیعی است که حتی تفسیر قرآن و بیان فضایل نیز، از قالب «ایجابی» خارج شده و مدام به «مقایسه» و «تعریض» انجامیده و حتی گاهی -ناخودآگاه- آمیخته به توهین به چهرههای مورد احترام سایر مسلمین شود.
برای اینکه محل اشکال واضح شود، باید تأکید کنم که هیچ شکی در اهتمام جناب استاد کاشانی به «مؤدبانه» و «مستند» بودن مباحثشان نیست. بحث اینجاست که ورودهای تاریخی-کلامی، به دلیل ماهیت «تحلیلی» و «انتزاعی» مسائل آن، ذاتا و بهخودیخود بستر «اختلافات تمامنشدنی» و بهشدت در معرض غلتیدن در وادی تنشهای فرقهای است. اگر شک دارید، کافی است نگاهی به تاریخ چندصدسالۀ اخیر دعواهای علمی و غیرعلمی فریقین بیندازید؛ اگر مجادلات تاریخی و کلامی شیعه و سنی، تا امروز حلوفصل شده و دردی از دنیا و آخرت امت اسلامی دوا کرده، از این پس نیز چنین خواهد بود.
با این توضیحات، حتی استنادات مکرر به منابع اهل سنت نیز نمیتواند توجیه مناسبی برای بیان برخی مطالب باشد؛ چون -به قول طلبهها- «مرحوم مصنف، زنده است» و چه بسا او نحوۀ استناد و تقریر ما از منابعش را، خلاف ملاکهای علمی خودش بداند و یا ادلۀ دیگری را در مقابل آن اقامه کند. پس وقتی -به هر دلیلی- بستری برای گفتگوی تعاملی پیرامون این مباحث وجود ندارد، به اقتضای «عدل علوی» باید بهشدت مراقبت کرد که مبادا تبیین شخصیت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام به پرتگاه تهییج تعصبات تاریخی-کلامی سوق پیدا کند.
دربارۀ کارآمدی این رویکرد
اصلا وقتی میشود بدون هیچ افزودنی غیرمجاز، طوری از امیرالمؤمنین علیهالسلام، حرف زد که هر شنوندۀ تشنۀ حقیقتی، باز شدن گرههای زندگیش را در آشنایی و اقتدای عملی به ایشان بیابد، چه لزومی دارد که گزارههای خود را با سلب و تعریض به «دیگران» بیامیزیم؟ مگر خود امام و رهبری بارها و بارها از عقاید شیعه و از فضایل و مقامات معصومین علیهمالسلام صحبت نکردهاند؟! مگر غدیر و مهدویت را جوری هنرمندانه تبیین نکردهاند که همین امروز اگر با هر مسلمانی در میان گذاشته شود، با آن همراه شود؟!
اینجا یک سؤال اساسیتر پیش میآید؛ مخاطب این جنس مباحث کیست و هدف و -به اصطلاح اصولی- «مراد جدی» از انتخاب چنین رویکردی برای بیان فضایل اهل بیت چیست؟ اگر شیعیان هستند، پس چه لزومی به این حجم مقایسه و تعریض به «دیگران»؟! و اگر اهل سنت هستند، مگر این «دیگران» را با کنایه و تعریض میشود از لوح دلها پاک کرد؟! وقتی کسی از عقاید خودش حرف میزند، ناگفته معلوم است که فقط آن را حق میداند؛ پس چه اصراری بر اثبات طرف سلبی قضیه وجود دارد؟!
این رویکرد چهقدر با خواستۀ حضرت رضا علیهالسلام تطابق دارد: «خدا رحمت کند بندهای را که «مسئلۀ ولایت» ما اهل بیت را زنده کند... معارف ما را یاد بگیرد و به عامۀ مردم یاد بدهد؛ چراکه اگر تودههای مردم، فقط با «زیباییهای کلام» ما آشنا شوند، حتما از ما پیروی خواهند کرد.» (عیون أخبار الرضا علیهالسلام، شیخ صدوق، ج 1، ص 307) راستی جز اصل انقلاب اسلامی و دفاع مقدس –که تبلیغ عملی مکتب بود- چهقدر در مقیاس کلان امت اسلامی و جوامع غیرمسلمان، به این نسخۀ تبلیغی عمل کردهایم؟ آیا تفاوت معنادار نتیجۀ تبلیغهای ما با پیشگویی حضرت، نباید ما را به تفکر جدی وادارد؟!
چرا «تعریض» نه؟!
آیا فکر کردهایم که چرا رهبری حتی پیش از انقلاب هم که در مسجد امام حسن مجتبی علیهالسلام -مسجد کوچکی در مشهد- یک دور اصول عقاید ناب شیعه و حتی تیزترین مفهوم شیعی، یعنی «ولایت» را بازتعریف میکردند –که در نکتۀ سوم به آن خواهیم پرداخت- و در حالی که مخاطبان ایشان صددرصد شیعه بودند و خبری از رسانههای امروزی نبود، باز مراقبت داشتند و تأکید میکردند که کاری به عقاید غیرشیعیان نداریم؟![1] بهراستی آیا میتوان این همه دقت و ظرافت برای تحریک نشدن حساسیتهای فرقهای را در چنان شرایطی، باز به «تقیۀ خوفی» نسبت داد؟!
چرا رهبری اصرار دارند که تکریم مقام حضرت خدیجۀ کبری سلاماللهعلیها نباید با اهانت و حتی تعریض به سایر زوجات «مطهر» پیامبر همراه شود؟[2] آیا در جریان هستیم که امام و رهبری، به دلیل مراعات عقیدۀ خاص صدها میلیون از مسلمانان حنفیمذهب، در عین نقل صریح تاریخ و نقد علنی معاویه و مظالم او، طعنه زدن به او را روا نمیدانند؟[3] اصلا چرا هضم این رفتارهای امامین انقلاب برای برخی از ما دشوار است؟
وحدت حداقلی، وحدت حداکثری
رهبری در کنفرانس اخیر وحدت، چهار مرتبه را برای وحدت ذکر کردند: عدم تعرض، جنگ با دشمن مشترک، همافزایی و اتحاد برای ساختن تمدن نوین اسلامی[4]. افقی که پیش روی ما قرار دارد، بسط قدرت ولی الله و حاکمیت جهانی اسلام ناب است؛ به زیر افکندن طاغوت جهانی آمریکا و -به تعبیر رهبری در بیانیۀ گام دوم- «زمینهسازی برای طلوع خورشید ولایت عظمای الهی» است. بر اساس شریفۀ «لِیَقُومَ الناسُ بِالقِسطِ» (حدید:25)، واضح است که طی فرآیند «ظهور»، بدون برانگیختن اراده و قیام عموم ملتهای مسلمان و بدون تشکیل «جبهۀ جهانی مستضعفین» ممکن نیست. پس جز اتحاد تمدنی با اکثریت میلیاردی اهل سنت در جهان اسلام و سپس همجبهگی با حقطلبان جهان، راهی نداریم؛ اتحادی که به دلیل محوریت یافتن مسائل روی زمین امت اسلام، منافاتی با حفظ داشتههای فقهی و اعتقادی مذاهب ندارد و اتفاقا خودبهخود، سبب همافزایی و تقارب علمی و تفوق گفتمانی که دست برتر را در حل مسأله دارد نیز میگردد.
قابل توجه اینکه در «فرآیند» اتحاد تمدنی، بیش از هر چیز، «پایبندی عملی» حاکمیت ما به شعارهای مکتبی و «کارآمدی» و موفقیتمان در «اقامۀ دین» و جامۀ عمل پوشاندن به معارف دینی است که معیار و ملاک ناظران بیرونی قرار میگیرد و در نتیجه، میزان موفقیت هر تبلیغ و دعوتی، به نسبت خدمت آن به گفتمان «عزت اسلام» در برابر دستگاه «کفر» و «نفاق» جهانی سنجیده میشود. لذا اگر تبلیغی، «نظام اولویتها»ی موضوعی این «غلبۀ گفتمانی» را رعایت نکند و یا در عمل، موجب تحریک و زدگی و پراکنده شدن «سربازان بالقوۀ ولی الهی» شود، نارسا و ابتر و احیانا ضدتبلیغ است؛ و لو کاملا مؤدبانه و مستند و دارای معیارهای وحدت حداقلی باشد.
2. دربارۀ مشروط کردن «وحدت» به «ولایت» و «محبت»
جناب حجت الاسلام کاشانی در یکی از قسمتهای اخیر این برنامه، «وحدت» را مشروط به «ولایت» یا «محبت» اهل بیت کردند. برای بررسی دقیق مقصود ایشان باید عرض کنیم:
اولا: اگر مراد ایشان از اعتقاد مسلمانان به «ولایت»، همین فهم رایج -یعنی قبول گزارۀ «خلافت بلافصل حضرت علی علیهالسلام»- است، باید گفت که چنین وحدتی، جمع بین نقیضین است؛ چون اساسا وحدت و جمع شدن حول مشترکات، فرع بر پذیرش هویت طرف دیگر و متوقف بر قبول وجود برخی محورهای تفاوت و اختلاف است. اما وقتی «محور اختلاف» به عنوان «محور وحدت» معرفی شود، گویا اصلا بنا نیست وحدتی صورت گیرد و پیشفرض گرفته شده که هیچ تفاوتی مورد پذیرش ما نیست!
ثانیا: حتی اینکه ایشان در تلاش هستند «محبت» را به عنوان شرط وحدت جا بیندازند نیز منطقی به نظر نمیرسد. چراکه مسلم است هیچ قائل به وحدتی، با دشمنان اهل بیت به دنبال وحدت نیست. اما اگر منظورشان سایر مسلمانان است، همچنانکه خود استاد کاشانی قبول دارند، محبت آل الله در بین قاطبۀ مسلمانان از مذاهب گوناگون، از حنفی و مالکی تا شافعی و حنبلی، و از بریلوی و صوفی تا دیوبند، اصلی ثابت و جاری است؛ گرچه در کم و کیف این محبت، با شیعیان متفاوت باشند؛ همانطور که شیعیان و حتی علمای شیعه نیز بر اساس درجات متنوع شناختشان از جایگاه و مقامات اهل بیت، کم و کیف عرض ارادتشان متفاوت است. پس انرژی گذاشتن برای مقید کردن وحدت به محبت، مانند حکم بلاموضوع دادن و سر بیصاحب تراشیدن است.
ثالثا: وحدت و «اعتصام به حبل الله»، مشروط به حلوفصل پروندههای قطور نزاعهای تاریخی و کلامی نیست؛ بلکه طبق آیۀ 256 سورۀ مبارکۀ بقره، اگر کفر به ظلمه و مستکبران زمان و ایمان به خداوند متعال و حاکمیت حق وجود داشته باشد، تمسک به «عروة الوثقی» و «حبل ولایت الهی» نیز حاصل است، و الا فلا![5] ترجمان این آیه، «أنا من شروطها»ی امام رضا علیهالسلام است که خنثیگر مکر طاغوت عصر حضرت، یعنی مأمون، در برپایی مجالس دفاع از ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام بود.
3. کدام توحید، کدام ولایت؟
جناب حجت الاسلام کاشانی، در چند قسمت راجع به «توهمی» و «سراب» بودن «توحید» بدون «ولایت» سخن گفتند. ابتدا باید عرض کنیم که واقعا نمیدانیم چه دغدغهای باعث شده ایشان چنین حرفی بزنند. اگر منظور ایشان از توحید و ولایت، تبادر اولیه و مشهور از این دو مفهوم باشد، خود ایشان در یکی از برنامهها، به این عقیدۀ مسلّم شیعه اشاره کردند که «هر کس شهادتین بگوید، جان و مال و ناموسش برای ما محترم و امنیتش واجب است»؛ یعنی به حکم فقه شیعه، در اطلاق وصف «موحد» به کسیکه ظاهرا اسلام آورده، اعتقاد به «ولایت» شرط نیست.
طیفی بودن اندیشۀ توحیدی
اما اگر منظور جناب آقای کاشانی این است که «توحید به این سادگی نیست که با یک «لا إله إلا الله» و «محمد رسول الله» گفتن، کار تمام شود و توحید اصل، نزد اهل بیت است.» باید گفت که حتما چنین است؛ اما اینجا ظاهرا از یک نکتۀ مهم غفلت شده است؛ اینکه استخراج تفصیل اعتقادات توحیدی، مبتنی بر کار اجتهادی علمای مذاهب اسلامی است و حاصل این فرآیند تخصصی، «طیفی» از عقاید است که به تنوع و تفاوت «منابع» و «روشها» و «حجج علمی» گره خورده است. اما این طیف گسترده، نهتنها بین مذاهب اسلامی با یکدیگر، که در درون خود مذاهب و از جمله بین خود نحلههای فکری شیعه نیز وجود دارد و این تفاوت، گاهی تا سرحد تکفیر یک عالم شیعه از طرف دیگر عالم شیعه نیز پیش رفته است! پس با وجود این تنوع گسترده در جزئیات عقایدی، اگر بنا باشد هر کس رودرروی سایرین بایستد و عقیدۀ آنان را «وهم» و «سراب» بداند، آیا در جامعه، سنگ روی سنگ بند میآید؟!
جالب است که این رویکرد، در عصر خود معصومین علیهمالسلام و حتی بین اصحاب خاص حضرات نیز وجود داشته است که نتیجهاش شده روایات متعددی که به تشریح «مراتب ایمان» و زدودن اندیشۀ «خلوصگرایی عقایدی» در جامعۀ اسلامی پرداخته است.[6] حتی در روایتی، امام صادق علیهالسلام وقتی گفتگوی داغ دو نفر از اصحابشان دربارۀ ایمان اهل سنت را میشنوند، ضمن برشمردن سلسله درجات متعدد ایمان، به تفاوت درجۀ ایمان خود با شیعیان و نیز تفاوت درجۀ ایمان رسول اکرم با اهل بیت اشاره کردند و صریحا از تسری دادن این درجات به مناسبات اجتماعی نهی کردند.[7]
بالاتر از این، قرآن کریم از «کلمۀ توحید» به عنوان کلمۀ سواء بین «اهل کتاب» (ملتزم به کتاب آسمانی و تعالیم پیامبران عظیم الشأن خود) و مسلمانان یاد میکند و آن را محور اتحاد خداخواهان عالم علیه شرک و طاغوت میداند.[8] بنابراین حتی اگر منظور این باشد که «مراتب عالی توحید، از کانال ولایت بهدست میآید» باز هم حق نداریم به عقیدۀ پیروان مذاهب دیگر، برچسب توهم و سراب بزنیم.
فهم اصیل قرآنی از توحید و ولایت
تا اینجا بر اساس فهم رایج از توحید و ولایت سخن گفتیم. اما اگر بنا باشد توحید و ولایتی را که قرآن و روایات و سیرۀ صحیح اهل بیت معرفی میکنند بفهمیم و مبنا قرار دهیم، پای مناسبات عینی حیات بشر به میان میآید. «روح توحید» نفی سلطۀ و عبودیت غیرخدا[9] و «لب ولایت» گسست از دستگاه استکبار و ظلمۀ عصر و پیوند جداییناپذیر با حاکم عادل خدایی –به اسم یا به رسم- و با سایر امت اسلامی و آزادگان جهان است.[10] از این رو است که امام خمینی رحمةاللهعلیه میفرمایند: «از خدا مىخواهیم که این قدرت را به ما ارزانى دارد که نه تنها از کعبهٔ مسلمین، که از کلیساهاى جهان نیز ناقوس مرگ آمریکا و شوروى را به صدا درآوریم.»[11]
معیار جامعۀ ولایتمدار
در روایات صحیح آمده است که اگر جماعت یا جامعهای حاکم عادل الهی را با رغبت و ارادۀ خود، سررشتهدار شئون مختلف خویش کند، میشود جماعت یا جامعۀ «باولایت» و در غیر اینصورت، «بیولایت» و «عبد طاغوت» است[12]. لذا رهبر انقلاب، جامعۀ «شیعۀ» معتقد و محب اهل بیت ایران را در زمان طاغوت پهلوی، «بیولایت» و در دایرۀ «ولایت ائمۀ کفر» میدانند و انقلاب را سرآغاز ورود شخصیت جمعی ملت ایران به «ولایت الله» معرفی میکنند.[13]
پس وقتی «اقامۀ دین» در مناسبات و ساختارهای عینی حیات بشری و «ساخت جامعۀ توحیدی» مطرح میشود، دیگر مرزبندیهای تاریخی-کلامی بین ادیان و مذاهب فرومیپاشد و «همجبهگی عملی» حقطلبان علیه «شرک و استکبار» است که معیار میشود. حالا باید قبل از هر چیز، به واکاوی و سنجش مجدد عیار توحید و ولایت خود ما شیعیان پرداخت.
سنی ولایتمدار، شیعۀ بیولایت!
بر اساس آیات شریفۀ قرآن و احادیث صحیح، اگر مردمانی زمام جامعۀ خود را به امام عادل الهی سپردند، مستحق نجات و سعادت هستند، اگرچه که در زندگی شخصی خودشان خطاهایی هم داشته باشند و البته عکس این معادله نیز برقرار است![14] اینچنین میشود که وقتی پیامبر اکرم حاکم جامعۀ مدینه شوند، یهود و نصارای این شهر -که با رغبت زیر پرچم اسلام فعالیت میکنند و توانشان در خدمت امام مسلمین است- مسلمانتر از مسلمانانی هستند که در مکه مانده و هجرت نکردهاند.[15]
پس از این مقدمات، حالا میشود پا را فراتر گذاشت و ادعا کرد که آن شخص سنیمذهبی که حاکمیت ولایت فقیه نایب امام زمان علیهالسلام را پذیرفته و دل در گرو آرمانهای الهی انقلاب اسلامی دارد و با رغبت، زندگی خود را وقف پیشرفت و عزت «نظام اسلامی» کرده و دشمن آمریکا و اسرائیل است و در دفاع مقدس شرکت کرده و حتی برای دفاع از حریم کشور و حرم اهل بیت علیهمالسلام شهید میدهد، چنین سنیای خیلی شیعهتر و ولایتیتر و موحدتر از آن شیعهای است که عالمانه و عامدانه «نه غزه، نه لبنان» سر میدهد یا هنوز خواب آمریکا میبیند یا نسبت به سرنوشت نظام اسلامی بیمبالات است و بودونبود حاکمیت عادلانۀ دینی برایش یکسان است.
اگر احیانا نسبت به گزارههای اخیر، استیحاش و استبعادی احساس میشود، دلیلش را باید در مهجوریت قرآن کریم در ساخت نظام معرفتی و احساسی و رفتاری خودمان جستجو کنیم؛ غربت و مهجوریتی که سبب غربت و فهم نارسا از معارف اهل بیت و در نهایت، غربت خود این بزرگواران و تأخیر در امر ظهور میشود.[16]
در پایان باید عرض کنیم که به نوبۀ خود، توانمندیها و زحمات و خدمات جناب استاد کاشانی در عرصۀ تبیین تاریخ اسلام و نیز مواضع انقلابی ایشان را، خصوصا در بزنگاههایی همچون فتنۀ بنزینی آبان 98 قدرمیشناسیم. اما اگر این متن به بهانۀ فرمایشات اخیر ایشان نوشته شد، نه -خدایناکرده- برای مچاندازی و تضعیف، بلکه از باب فراگیری و شیوع برخی گزارههای مورد نقد و نیز از سر تکلیفی است که تکتک دلدادگان انقلاب اسلامی، در همافزایی و تقویت یکدیگر و جامۀ عمل پوشاندن به آرمانهای انقلاب و پیگیری خطی که توسط امام جامعه ترسیم شده بر دوش خود احساس میکنند. اما به هر حال اگر ناخواسته نقص و خطایی هم سرزده، در این دهۀ آخر ماه مبارک، عاجزانه به درگاه الهی عرض میکنیم: «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذینَ سَبَقُونا بِالْإیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحیمٌ» و «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ».
بعد التحریر
به همۀ خوانندگان عزیز، خواندن موبهموی کتاب گرانسنگ «طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن» را -از مقدمه تا تای تمت- توصیه میکنم. بهشدت معتقدم که هر فرد انقلابی، واجب است یک دور عقاید خود را به این کتاب شریف عرضه کند؛ کتابی که یک منشور عقاید قرآنی و به تصریح رهبری، تصویرگر «پایههای فکری نظام اسلامی»[17] بوده است. اگرچه از شدت تازگی و تمایز با باورهای مرسوم، حملات سنگین جریان تحجر را علیه ایشان به دنبال داشته است.[18]
[1]. «ما بحثمان اگر در باب امامت یا ولایت یا تکیۀ روی شیعه است، جنبۀ مثبت قضیه در نظر ماست، نه جنبۀ منفی قضیه... میخواهیم تشیع را اثبات کنیم، نمیخواهیم دیگران را نفی کنیم.» (طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن، ص 551)
[2]. «تعریض به سایر زوجات مطهرات پیغمبر نبایستی باشد. بالاخره زوجات پیغمبر محترمند؛ هر کسی به اینها اهانت کند - هر کدامشان باشد- به پیغمبر اهانت کرده؛ این را من قاطعا عرض میکنم... امیر المومنین با جناب عایشه آن رفتار را کرد... با زنی که به جنگ او آمده این جور با احترام رفتار کرد. به خاطر اینکه همسر پیغمبر بود و الا امیرالمؤمنین که از کسی ملاحظه ندارد. بنابراین حتما تعریض بایستی وجود نداشته باشد.» (دیدار با دستاندرکاران همایش صدف کوثر، 22/3/1395)
[3]. حضرت آقا نقل میکنند: «امام یکوقت در اوایل انقلاب در سخنرانیهایشان از معاویه به صورت طعن آمیزى اسم مى آورند. شما مى دانید که من مدتى را در بلوچستان بودم و با خیلى از علماى آنجا دوست نزدیک هستم. مردم و علماى سنى آن منطقه، معاویه را مقدس مى دانند. به امام عرض کردم که در طرف شرق کشورمان، چند صد میلیون نفر معاویه را محترم مى شمارند و او را خال المؤمنین مى دانند، البته بحق یا به ناحق آن، مربوط به جلسه ى بحث است؛ یعنى مسلمانان هند، پاکستان، بنگلادش و افغانستان اغلب سنى حنفى اند؛ اینها معاویه را محترم مى شمارند. امام گفتند عجب، من نمى دانستم! من بعد از آن در طول این ده، یازده سال یک جمله ى طعن آمیز از امام راجع به معاویه نشنیدم.» (13/12/1370)
[4]. «اتّحاد دنیای اسلام مراتبی دارد؛ پایینترین مرتبهاش این است که جوامع اسلامی، کشورهای اسلامی، دولتهای اسلامی، اقوام اسلامی، مذاهب اسلامی، علیه هم دست به تعرّض نزنند، با هم معارضه نکنند، به یکدیگر ضربه نزنند؛ این قدم اوّل است. البتّه بالاتر از این، این است که دنیای اسلام علاوه بر اینکه به یکدیگر ضربه نمیزنند، در مقابل دشمن مشترک هم دست به دست هم بدهند، اتّحاد واقعی و کافی داشته باشند، از یکدیگر دفاع کنند. این هم یک قدم بالاتر است؛ از این بالاتر هم این است که کشورهای اسلامی، ملّتهای اسلامی همافزایی کنند. کشورهای اسلامی از لحاظ علمی، از لحاظ ثروت، از لحاظ امنیّت، از لحاظ قدرت سیاسی در یک سطح نیستند، میتوانند به یکدیگر کمک کنند، همافزایی کنند، آنهایی که بالاترند در هر بخشی، دست آن کسانی را که پایینتر هستند بگیرند؛ این هم یک مرحلهای از وحدت است. مرحلهی بالاتر هم این است که همهی دنیای اسلام متّحد بشوند در جهت رسیدن به تمدّن نوین اسلامی. خب حالا شما ملاحظه کنید پایینترین این مراتب چه بود؟ این بود که کشورهای اسلامی به یکدیگر تعرّض نکنند و در مقابل دشمن مشترک در کنار هم قرار بگیرند؛ اگر همین را امروز ما رعایت میکردیم، این همه مصیبت در دنیای اسلام وجود نداشت. » (مقام معظم رهبری، 24/8/1398)
[5]. «قرآن میفرماید: «واعتصموا بحبل اللَّه جمیعاً ولاتفرّقوا». اعتصام به حبلاللَّه برای هر مسلمان یک وظیفه است؛ اما قرآن اکتفا نمیکند به اینکه ما را به اعتصام به حبلاللَّه امر کند، بلکه به ما میگوید که اعتصام به حبلاللَّه را در هیئت اجتماع انجام بدهید؛ «جمیعاً»؛ همه با هم اعتصام کنید. و این اجتماع و این اتحاد، یک واجب دیگر است. بنابراین، علاوه بر اینکه مسلمان باید معتصم به حبلاللَّه باشد، باید این اعتصام را به همراه دیگرِ مسلمانها و همدست با آنها انجام دهد. ما این اعتصام را درست بشناسیم و آن را انجام دهیم. آیهی شریفهی قرآن میفرماید: «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللَّه فقداستمسک بالعروة الوثقی». این، اعتصام به حبلاللَّه را برای ما معنا میکند. تمسک به حبلاللَّه چگونه است؟ با ایمان باللَّه و کفر به طاغوت. امروز طاغوت اعظم در دنیا، رژیم ایالات متحده امریکاست.» (بیانات در دیدار شرکت کنندگان در همایش کنفرانس وحدت اسلامی، 30/5/1385)
[6]. از جمله اینکه امام صادق علیهالسلام به یکی از یارانشان فرمودند: «ای عبدالعزیز، به راستی که ایمان ده درجه است، به مانند نردبان که می بایست پله پله از آن بالا رفت، پس کسی که دارای دو درجه از ایمان است به آنکه دارای یک درجه است، نباید بگوید تو را ایمانی نیست و همین طور (دومی به سومی) تا به دهمی برسد و آن را که در درجة پایین تر از تو است نباید ساقط از ایمانش پنداری (که اگر چنین باشد) آنکه در درجة بالاتر از تو است می بایست تو را ساقط پندارد. بلکه پایین تر از خود را که دیدی با مهربانی به درجة خودت برسان و آنچه را که تواناییش را ندارد بر او بار مکن که کمرش خواهد شکست و به حق، کسی که دل مؤمنی را بشکند بر او لازم است که جبرانش کند و بهبودش بخشد.» (کافی، ج ۲، ص ۴۵، ح ۲)
[7]. کافی، ج2، ص42، ح 2
[8]. «قُل یا أَهلَ الکِتابِ تَعالَوا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَبَینَکُم أَلّا نَعبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشرِکَ بِهِ شَیئًا وَلا یَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضًا أَربابًا مِن دونِ اللَّهِ» (آل عمران: 64)
[9]. ر.ک. کتاب طرح کلی اندیشۀ اسلامی، جلسۀ یازدهم، روح توحید؛ نفی عبودیت غیر خدا
[10]. ر.ک. فصل «پیوندهای امت اسلامی» از کتاب «طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن»
[11]. صحیفه امام، ج21، ص82
[12]. «هر وقتی که امام در جامعه حکومت میکند، آن وقتی که امام منشأ امر و نهی در جامعه میشود، آن وقتی که همۀ رشتهها از امام ناشی میشود، آن وقتی که امام دارد عملا جامعه را اداره میکند، آن وقتی که پرچم جنگ را امام میبندد، آن وقتی که فرمان حمله را امام میدهد، آن وقتی که قرارداد صلح را امام مینویسد، آن وقت جامعه، جامعۀ دارای ولایت است... . برای ولایت یک جامعه تلاش کردن معنایش این نیست که بنشینیم و مدام چانه بجنبانیم و مدام لقدهنی کنیم و فحش به زید و عمرو بدهیم، به این و آن. با این کارها ولایت درست نمیشود، با این کارها از ولایت دورتر میافتیم. راهش این است که تلاش کنیم برای قدرت دادن به ولی اسلام، به ولیای که خدا گفته... یک ولی را خدا با نام میگوید، یک ولی را خدا با نشان میگوید. یک وقت هست علیبن ابی طالب علیهالسلام، حسنبن علی علیهالسلام، حسینبن علی علیهالسلام، علیبن الحسین علیهالسلام تا آخر ائمه، به نام و خصوصیات مشخص میشوند. یک وقت هست که نه، با نام مشخص نمیشوند، خود آن ولیای که با نام مشخص شده است، میگوید: «فأمّا مَن کان مِن الفقهاء صائِنا لِنفسِه حافِظا لِدینه مخالفا علی هواه مطیعا لأمر مَولاه» این جوری مشخص میکند. ولی، ولی است؛ این هم از طرف خداست، آن هم از طرف خداست. » (همان، ص567 و 568)
[13]. «در دوران طاغوت، که روز عید غدیر معمول بود، مى خواندیم: «الحمد للّه الذى جعلنا من المتمسّکین بولایة امیر المؤمنین و الأئمّة علیهمالسّلام.» این تمسّک به ولایت، آن روز در اعتقادات و عواطف بود؛ امّا در عمل که ولایتى نبود. در عمل، ولایتِ طاغوت بود؛ ولایتِ استکبار بود؛ ولایت دشمنان دین بود. آن روز دوستان ما مى خواندند: «اللّهم اجعلنا من المتمسکین بولایة امیر المؤمنین.» یعنى از خدا مى خواستند که متمسّک به ولایت امیر المؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام باشند. امروز این دعا مستجاب شده است. ملت ایران، امروز با نظام اسلامى اى که به تدبیر امام بزرگوار، از حاقّ قرآن و دین استخراج شد و در این کشور به اجرا درآمد، به ولایت امیر المؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام تمسّک کرده است.» (مقام معظم رهبری، 8/3/1373)
[14]. «حدیث شریفی در کافی با چندین عبارت نقل شده است... میفرماید از قول امام علیهالسلام و امام از قول خدا، که خدای متعال فرموده: «لَأُعَذِّبَنَّ کُلَّ رَعِیَّةٍ فِی اَلْإِسْلاَمِ دَانَتْ بِوَلاَیَةِ کُلِّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اَللَّهِ وَ إِنْ کَانَتِ اَلرَّعِیَّةُ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِیَّةً وَ لَأَعْفُوَنَّ عَنْ کُلِّ رَعِیَّةٍ فِی اَلْإِسْلاَمِ دَانَتْ بِوَلاَیَةِ کُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اَللَّهِ وَ إِنْ کَانَتِ اَلرَّعِیَّةُ فِی أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً مُسِیئَةً.» (کافی، کتاب الحجة، باب من دان الله عزوجل بغیر إمام من الله، ح4) عجیب حدیثی است این. این حدیث میگوید آن مردمی که تحت ولایت ولی الله زندگی میکنند، اهل نجاتند؛ اگر چه در کارهای شخصی و خصوصی، قصورها و تقصیرها و گناههایی هم گاهی داشته باشند. آن مردمی که تحت ولایت شیطان و طاغوت زندگی میکنند، اهل بدبختی و عذابند؛ اگرچه در کارهای شخصی، در اعمال خصوصی، اهل نیکوکاری و کارهای خوب هم باشند» (طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن، ص628 و 629)
[15]. «در جامعۀ اسلامی، یهودی تحت ذمه هم، مسیحی تحت ذمۀ اسلام هم، در راه اسلام حرکت میکند. از لحاظ اعمال شخصی یهودی است؛ اما از لحاظ یک عضو اجتماعی، یک مسلمان است؛ خیلی مسلمانتر از آن مسلمانی است که در نظام جاهلی زندگی میکند.» (همان، ص627)
[16]. حضرت آقا در مقدمۀ مباحث «طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن» -که به قلم خود نگاشتهاند- ریشۀ آن را چنین تبیین کردهاند: «قرآن -سند قاطع و تردیدناپذیر اسلام- در بیشترین موارد، سهمی در روشنگری و راهگشایی نیافته و بهجای آن، دقتها و تعمقات شبهعقلی یا روایات و منقولات ظنی -و گاه با اعتباری بیشتر- میداندار و مسئول شناخته شده و بالنتیجه، تفکرات اعتقادی جد ا از قرآن و بیاعتناء به آن، نشو و نما یافته و شکل گرفته است.» (همان، ص 37 و 38)
[17]. «الآن هم اگر بخواهم در آن مقام حرف بزنم، همان حرفها را میزنم و حرفم عوض نشده است... این سخنرانیها منبع خوبی برای مچگیری ماست! در آن سخنرانیها راجع به توحید، امامت، ولایت، نبوت و سایر مباحث اساسی بحث شده است که الآن هم آنها را تأیید میکنم. اینها پایههای فکری برای ایجاد نظام اسلامی بود؛ اگرچه آن موقع امیدوار نبودیم که نظام اسلامی شش، هفت سال دیگر محقق شود. میگفتیم اگر پنجاه سال دیگر هم ایجاد نشود، بالأخره پایههای فکریاش اینهاست.» (4/4/1381)
[18]. «من قبل از انقلاب مدّتى در مشهد سخنرانى داشتم. جوانان بسیارى براى گوش دادن به سخنرانى من مى آمدند. این سخنرانیها بعد از نماز مغرب و عشا بود. حرفهایى از این قبیل که حالا با شما مى زنم، مى گفتم. خبر مى دادند که فلانى گرایش سنّى پیدا کرده است! بعد دیدند این کم است. گفتند گرایش وهّابى پیدا کرده است! این اخبار به گوش من مى رسید. آدمهاى مغرضى نبودند، بلکه جاهل بودند. عدّه اى از من مى خواستند که برخوردى داشته باشم. من در سخنرانى مى گفتم: «وقت ندارم و نمى خواهم به این منازعات بپردازم. پرداختن به منازعاتِ سخنانى از این قبیل که شما سنّى شده اى؛ شیعه نیستى! و من هم بخواهم شیعه بودن خود را اثبات کنم، بیهوده است.» مهم نبود عدّه اى شیعه بودن مرا باور کنند یا نکنند. من کار دیگرى داشتم. کارى که همه ى عشق و زندگى مرا تشکیل مى داد. مى خواستم معارف عمیق اسلامى را به نسلى که در اختیار و در دسترس من بود منتقل کنم و این کار مؤثّر واقع شد. همین کارها بود که ذرّه ذرّه جمع شد و در سراسر کشور، گفتمانى انقلابى به وجود آورد.» (6/ 12/ 81)