شیعه می گوید: اصول دین را سه چیز تشکیل می دهد: «توحید، معاد و رسالت پیامبر خاتم». بنابراین اسلام و ایمان، با اعتقاد به اصول سه گانه تحقق می پذیرد. ولی تشیع در گرو دو اصل دیگر است: خلافت را از آن على(ع) بداند؛ به عدل الهی معتقد گردد.
آیت الله سبحانی
هر موقع سخن از تقریب به میان می آید گردنها به سوی مسأله ای به نام «امامت و خلافت» کشیده می شوند و می گویند:
امامت از نظر اهل سنت یک مقام انتخابی است در حالی که از نظر شیعه یک مقام تنصیصی است. امام در نظریه نخست به وسیله «اهل حل و عقد» گزیده می شود در حالی که در نظریه دوم به وسیله خود پیامبر(ص) تعیین می گردد. بالأخره اهل سنت پس از درگذشت پیامبر، به خلافت ابی بکر اعتقاد دارند، در حالی که در نظر دیگر، امامت و رهبری مسلمانان با امام على(ع) است پس با این اختلاف چگونه می توان به تقریب رسید تا چه رسد وحدت!
ولی باید توجه نمود که اختلاف در این مسأله در نظر اهل سنت اختلاف در یک مسأله فرعی است نه اصلی، به گواه این که شخصیت های بزرگی از اهل سنت مانند غزالی (م ۵۰۵) در کتاب «الإقتصاد فی الإعتقاد»؛ و «آمدی» (۶۳۱) در کتاب «غایة المراد» ؛ و «ایجی» (۷۵۷) در «مواقف» ؛ و «تفتازانی» (۷۹۱) در «شرح مقاصد»، مسأله امامت را از فروع دین می دانند نه از اصول ، بنابراین اختلاف در این مسأله بسان اختلاف حنفی و شافعی در مسایل فقهی است. اینک به برخی از عبارات آنها اشاره می کنیم:
غزالی می گوید:
«اعلم أن النظر فی الإمامة أیضا لیس من المهمات ولیس أیضا من فنّ العقولات بل من الفقهیات». (الاقتصاد فی الاعتقاد، ص ۲۳۴)
«بدان، نظر در امامت از مسائل مهم نیست و جزء علوم عقلی هم نمی باشد، بلکه از مسائل فقهی است».
« آمدی» می گوید:
«اعلم أن الکلام فی الإمامة لیس من أصول الدیانات ولا من الأمور اللابدّیّات بحیث لا یسع المکلف الإعراض عنها ولا الجهل بها».( غایة المرام فی علم الکلام، ص ۳۶۳)
«بدان سخن گفتن در امامت از اصول دین وجزء امور ضروری نیست به گونه ای که برای ترک گفتگو در آن راهی نباشد، و یا ناآگاهی عذری شمرده نشود».
« ایجی» می گوید:
«وهی عندنا من الفروع وإنما ذکرها فی علم الکلام تأسیا عمن قبلنا».( المواقف، ص ۳۹۵)
امامت نزد ما از فروع است و اگر در کتب عقاید یادی از آن می کنیم، به پیروی از پیشینیان است».
«تفتازانی» می گوید:
«لا نزاع فی ان مباحث الإمامة بعلم الفروع ألیق لرجوعها إلى أن القیام بالإمامة ونصب الإمام الموصوف بالصفات من فروض الکفایات».( شرح المقاصد : ۲/ ۲۷۱)
«مباحث امامت به فروع دین شایسته تر است، زیرا محور سخن این است، نصب امام با صفات مشخص از واجبات کفایی است».
بنابراین اختلاف در مسأله امامت از دیدگاه اهل سنت بسان اختلاف فقهای مذاهب اربعه با فقهای ظاهریه در حجیت قیاس در استنباط احکام شرعیه است. فقه ظاهری قیاس را باطل می داند، در حالی که فقهای دیگر مذاهب آن را دلیل صحیح می انگارند، یا بسان اختلاف فقهای حنفی یا شافعی در حجیت «استحسان» است. حنفیها به «استحسان» عمل می کنند در حالی که شافعی می گوید: «من استحسن فقد شرع».
اگر این نوع اختلافها در میان فقهای اهل سنت مایه تفرقه و سنگ اندازی نیست، مسأله خلافت نیز نباید مایه بدبینی و بدنگری باشد.
ممکن است گفته شود: «اعتقاد به امامت امیرمؤمنان علی(ع) نزد شیعه جزء اصول است و آن را در ردیف دیگر مسائل عقیدتی ذکر می کنند. پاسخ آن این است که آن را جزء أصول مذهب شیعی می دانند، نه جزء اصول دین که تحقق اسلام و ایمان به آن بستگی دارد .
شیعه می گوید: اصول دین را سه چیز تشکیل می دهد: «توحید، معاد و رسالت پیامبر خاتم». بنابراین اسلام و ایمان، با اعتقاد به اصول سه گانه تحقق می پذیرد. ولی تشیع در گرو دو اصل دیگر است: خلافت را از آن على(ع) بداند؛ به عدل الهی معتقد گردد.
آری نخستین کسی که اعتقاد به خلافت خلفا را جزء اصول دین قرار داد سیاستمدار کهنه کار عصر، «عمروعاص» بود. او در مسأله حکمیت که با «ابوموسی» در «دومة الجندل» گرد آمده بودند، به قصد طعن بر على(ع)، اعتقاد به خلافت دو خلیفه نخست را در کنار دیگر مسایل اصولی شمرد(مروج الذهب: ۲/ ۳۹۶-۳۹۷) و نظری جز متهم ساختن امام نداشت.
کار عمروعاص سبب شد که برخی از افراد ناآگاه بدون توجه به ریشه کار آن را جزء اصول دین بدانند، حتی «احمد بن حنبل» در کتابی که برای تنظیم عقاید اهل سنت نوشته و به نام «السنة» معروف است، اعتقاد به خلافت و افضلیت آنان به ترتیب خلافتشان را جزء عقاید اهل سنت آورده است و می گوید:
«بهترین مردم پس از پیامبر، ابوبکر، پس از او عمر، پس از او عثمان و پس از او على - رضوان الله علیهم - است و همگان خلفای راشد وهدایت یافته اند».( کتاب السنة، ص ۴۹)
حسن ظن به احمد بن حنبل سبب شد که «ابوجعفر طحاوی» و «ابوالحسن اشعری» نیز اعتقاد به خلافت خلفای چهارگانه در کتابهای خود جزء اصول دین بشمارند.( الإبانة: باب ۱۶، ص ۱۹۰، نگارش ابوالحسن اشعری)
به طور مسلم در این بخش عاطفه دینی بیش از عامل دیگر مؤثر بوده است و اگر آنان واقع بینی متکلمان محققی مانند غزالی و آمدی و غیرهما را داشتند، هرگز آن را در ردیف عقاید اسلامی ذکر نمی کردند.
زیرا مسلمانان سالیان درازی در محضر پیامبر بودند و تا آخرین لحظه حیات پیامبر از این اصل خبری نبود و اسلام همگان، اسلام راستین و کامل بود و اگر اعتقاد به امامت خلفا جزء اصول بود، باید اسلام آنان را اسلام ناقص تلقی کرد.
منبع: کتاب «در سرزمین خاطره ها» صص68-72