یکبار این کار را کردم. از هفتههای بعد هروقت که به صف اول میرفتم، مرا به صف های عقبی که در معرض دید دوربین نبود راهنمایی میکردند!
علی اکبری
کار علمی یا جنگ ایدئولوژی
پلههای پاساژ را بالا رفتم، تا از کتابفروشیهای طبقه دوم هم دیدن کنم.
وارد یکی از آنها شدم. عناوین کتابها نظرم را جلب کرد، تا آنجا که تمام کتابهای انتشارات خودشان را تورق کردم و چندتایی را برای خرید برداشتم. هنگام پرداخت هزینه کتابها، اتفاقی افتاد تا با نویسنده و مترجم کتابها، که خود مدیریت نشر را بر عهده داشت وارد گفتگو شوم. تجربیات و خاطرات شیرینی از سوابق همکاریاش با مراکز پژوهشی قم و تهران داشت.
نقل می کرد: مشغول به تصحیح نسخهی خطی یکی از کتب علم لغت بودیم. از این کتاب 4 نسخه بیشتر وجود نداشت. در ترجمه و توضیح یکی از لغات، به جملهای از خلیفهی دوم استناد کرده بود، و در مقابل اسم ایشان عبارت «رض» را ذکر کرده بود. نه فقط در این نسخه بلکه در 3 نسخهی دیگر نیز همین طور بود.
همکار دیگر ما که از برادران اهل تشیع بود، در تصحیح آن بخش این عبارت را خط زده، بجایش نوشته بود «لعنة الله علیه»!
از این کارش ناراحت شدم. به مسئول آن مرکز که از روحانیون شیعه بود ماجرا را توضیح دادم، و پرسیدم: اینجا کار علمی میکنیم یا جنگ ایدئولوژی؟
پاسخ داد: حق با شماست. همانطور که در نسخ آمده، نقل بکنید، نه کم و نه زیاد.
دخترم چرا مسلمان نمیشوی؟
از اساتید خواهر حوزه علمیه اهل سنت سنندج بود. می گفت: در دوره دانشجوییام در اصفهان، روزی به مسجد معروف اصفهان رفتم تا نماز بخوانم.
در وضوخانه مشغول به وضو گرفتن بودم، که خانمی به من زل زده بود. بعد از اتمام وضویم، به سمت من آمد و گفت: احسنت. عجب دختر محجبه و مقیدی. دخترم شما که این همه مقیدی چرا مسلمان نمی شوی؟!
چرا جدل؟ چرا تفرقه اندازی؟
از مبلغان خواهر اهل سنت گلایه میکرد که: در بعضی از ایام وارد خوابگاههای خواهران دانشگاهی میشویم، و برای بانوان اهل سنت در دانشگاه، بصورت گعده و... طرح مباحث دینی میکنیم. در بعضی اوقات از طرف حوزه علمیه خواهران قم نیز مبلغانی به اینجا میآیند. خب کار خوبی است که آنها نیز برای بانوان شیعه برنامه اجرا کنند، اما مشکل اینجاست که همیشه وارد گعدهها و برنامههای ما میشوند و دائما مباحث اختلافی را مطرح و شروع به جدل میکنند و در تعامل با اهل سنت خوابگاه اصلا رفتار خوشایندی ندارند. این کار جز ناراحتی و کدورت چیزی برای دو طرف بجای نمیگذارد، و چندین بار هم از آنها خواستهایم که بجای طرح این مباحث اختلافی، از اخلاق حسنه و تعامل و مدارا دم بزنند. اما ثمرهای نداشته است.
تازه اسم پدرم هم علی است!
نقل میکرد که: چند سالی در دانشگاه فردوسی مشهد درس میخواندم و بدون هیچ ابائی به عبادات و اعمال خودم پایبند بودم. البته هزینهاش را هم با تحقیرها و توهینهایی که دیدم دادم. یک مدتی گذشت تا اینکه روزی در خوابگاه بلندگو نام مرا صدا زد: خانم مرضیه صدیقی لطفا به دفتر مراجعه کنند.
هم اتاقیهایم تا اسم مرا از بلندگو شنیدند با تعجب پرسیدند: مگر سنیها هم اسم مرضیه دارند؟ جواب دادم: بله. تازه اسم پدرم هم علی است.
با این حرف تعجبشان بیشتر شد.
دانشجوی سنّی در صف اول نمازجمعه قم
هم سن و سال پدرمان بود و پر خاطره. تعریف میکرد که دورهی دانشجوییاش را در قم گذرانده است. می گفت: نماز جمعه آیت الله مشکینی را شرکت میکردم. یک روز به خودم گفتم به صف اول بروم تا دوربین صحنهی اقتدای یک اهل سنت به عالم شیعه را نشان بدهند که خودش بسیار موثر خواهد بود. یکبار این کار را کردم. از هفتههای بعد هروقت که به صف اول میرفتم، مرا به صف های عقبی که در معرض دید دوربین نبود راهنمایی میکردند!
همچنین برایمان تعریف کرد: با دوستان دیگر دانشجویم که از اهل تسنن بودند، برخی اوقات به دیدار علمای تشیع در قم می رفتیم. اما نمی گفتیم از اهل سنت هستیم. علما و مراجع هم مانند دیگر شیعیان با ما برخورد میکردند و نصایح اخلاقی و مطالب مفیدی برایمان میگفتند. در آخر کار ما هم از ایشان میپرسیدیم: نظر شما در خصوص اهل سنت چیست؟ پاسخ می دانند: اهل سنت مسلمان هستند اما مومن نیستند!