تئاتر می خواست نشان بدهد که در اسلام مرز نداریم؛ یعنی همه کشورهای اسلامی باید متحد شوند. خیلی از مشکلاتی که در جامعه ما و در جامعه جهانی وجود دارد، به خاطر همین مرزها و خط کشی هاست که انسان ها را از هم جدا می کند.
محمد تقی خادم حسینی
یک روز در خانه نشسته بودم. روی نقشه، کشوری متشکل از سه کشور افغانستان و ایران و عراق را کشیدم و این سه تا را قاطی کردم و روی آن نوشتم «اتحاد جماهیر اسلامی» که این شد ایده اولیه برای نوشتن نمایشنامه تئاتر «مرز». تئاتر مرز را در دبیرستان «توحید» خیابان شریعتی اجرا کردیم . نقش اول را شهید «رحیم لاهیجانی»[1] بازی میکرد. تئاتر می خواست نشان بدهد که در اسلام مرز نداریم؛ یعنی همه کشورهای اسلامی باید متحد شوند. خیلی از مشکلاتی که در جامعه ما و در جامعه جهانی وجود دارد، به خاطر همین مرزها و خط کشی هاست که انسان ها را از هم جدا می کند.
تئاتر در یک کلاس درس شروع می شد و دانش آموزها از معلم سؤال می پرسیدند و معلم جواب می داد. معلم گفت در جامعه ای که ما زندگی میکنیم یک بر۹۹ پیروز شده است. دانش آموزها خیلی تعجب کردند که آقا چه طور ممکن است یک بر۹۹ پیروز شود؟ معلم گفت به این خاطر که أن ۱درصد سلطه گر، ۹۹ درصد را به هزاران قسمت تقسیم و بین آنها تفرقه ایجاد کردند و درنتیجه راحت می توانند بر آن ۹۹ درصد پیروز شوند. در آخر هم برای نتیجه گیری، نقش اول تئاتر می گوید: کشور من کره زمین است. وطن من کره زمین است و هموطنان من انسان ها هستند. مرز مشخصی در عالم وجود دارد که آن هم مرز بین ایمان و کفریا مرز بین مؤمنان و کفار است. همه مؤمنان باید با هم باشند و هیچ مرزی بین آنها نباشد.
البته این صحنه ها به حالت سخنرانی اجرا نمی شد؛ مثلا آن شخص اولی که در تئاتر بازی می کرد، دوستی در عراق دارد که از او نامه ای برایش رسیده و در آن نامه از جدایی با آن دوستش حرف می زند و می گوید حالا که مرزها را بسته اند من چه کار کنم. در نامه نوشته بود که نمی دانم چه کسی این مرزها را به وجود آورده و بین من و تو فاصله انداخته است. نقش اول، نامه را می خواند و گریه میکرد. آخرسر این مرزها را به طناب هایی تشبیه میکند که مثل تارهای عنکبوت به دست و پای مردم بسته شده اند و مردم درواقع اسیر این زنجیرها و طناب هایی هستند که خودشان به پای خودشان بسته اند و نمی توانند با هم متحد شوند. در پایان بازیگر نقش اول فریاد میکشید: «ما فقط یک مرز داریم، مرز بین کفر و ایمان».
این نمایش را با چند گروه متفاوت اجرا کردیم. یک بار در مسجد اجرا شد که من نقش معلم را بازی می کردم. درآن اجرا از رحیم لاهیجانی خیلی درخواست کردیم که بازی کند اما مثل اینکه مشغول بود و نتوانست بیاید. بعدها در مدرسه «صفا» هم اجرا کردیم که در آن زمان، رحیم لاهیجانی شهید شده بود و نقش او را شخص دیگری بازی میکرد.
یک بار در یکی از اجراها، یک نفر ایراد گرفته بود که این تئاتر «انترناسیونالیستی» است. من هم گفتم دقیقا درست می گویند و همین طور است. اسلام ما ناسیونالیسم را قبول ندارد که گروهی جمع بشوند و بگویند که من، ما، ملت ما، کشور ما و اگرماهم بگوییم که فقط ایران و بس، درواقع کار غیرفرهنگی انجام داده ایم. این حرفی است که نه خدا قبول دارد و نه پیامبرونه ائمه اطهار. اگر ما هم در ایران بگوییم فقط ایران، درواقع کار غیرفرهنگی انجام داده ایم. این گفته که اسلام تنها اختصاص به ایران دارد، حرفی است که رضایت خدا را به دنبال ندارد.
منبع: کتاب «مربای گل محمدی» صص98-100
[1] شهید رحیم اصل لاهیجانی در سال ۱۳۴۵ در تبریز به دنیا آمد. وی پس از گذراندن دوران دبیرستان، در جهاد سازندگی تبریز مشغول خدمت شد. پس از آن به عنوان مجری برنامه های انقلابی صداوسیما انتخاب شد. وی پس از حضور چندباره در جبهه های حق علیه باطل، در تاریخ 7 فروردین ۱۳۶۱ در عملیات فتح المبین در جبهه «شوش» به درجه رفیع شهادت رسید و در کنارشهدای گلگون کفن تبریز به خاک آرمید .