در حال بارگذاری ...

در ایران­شهر در میان آن‌همه نوجوان و کودک فقط یک­ نفر دل و روحیه‌ی مبارزه را داشت و آن احمد آتش دست بود، امید من به همین یک­ نفر بود. او بچه­ ها را جمع می­کرد، مسجد را از حضور پرشور آن­ها رونق می­داد. کتاب از من می­گرفت و تقسیم می­کرد، سخنرانی می­کرد.

از جوانان و نوجوانان ایران­شهری، اولین نفری که با آقای خامنه ای ارتباط گرفت و مرید ایشان شد، نوجوانی بود دبیرستانی، به نام احمد آتش دست. نوجوانی خون‌گرم و فعال و نترس و پرجنب و جوش که بعد از آشنایی با سید علی‌آقای خامنه‌ای، به یک انقلابی فعال و تمام عیار بدل شد.

آتش دست که از همان اولین برخورد، مجذوب آقای خامنه‌ای شده بود، دائما در معیّت سید علی آقا بود و روزی نبود که به خانه‌ی او سر نزند. اوایل به بهانه‌ی پر کردن نفت فانوس و این چیزها خدمت آقای خامنه‌ای می­رسید، اما بعد از مدت کوتاهی، برای درس گرفتن و یادگیری معارف به دیدن ایشان می­رفت.

آقای خامنه‌ای هم که دید احمد آتش دست پسر با استعدادی­ست، حساب ویژه‌ای روی او باز کرد. بدین ترتیب، آتش دست جایگاه مخصوصی نزد سیدعلی آقا پیدا کرد و تحت تربیت ایشان، در مسیر رشد و تعالی و کمال قرار گرفت و شکوفا شد.

بعد از مدت کوتاهی، احمد جمعی از جوانان ایران­شهری را جمع کرد و گروهی راه اندخت. گروهی که مداوم با آقای خامنه‌ای جلسه داشتند و دل و جان به تعلیم و تعلّم سیدعلی ‌آقا سپردند. اولین جلوه‌ های اثرگذاری آقای خامنه‌ای بر این جوانانِ ایران­شهری، در همان زمستان 56 نمایان شد. جایی که جوان­های گروه، با هدایت احمد آتش دست، در یک شب، بر بسیاری از معابر شهر شعار نوشتند. اتفاقی که باورش، نه فقط برای نظامیان شهر، که برای مردم نیز سخت بود.

و آرام آرام کار به جایی رسید که حتی عزاداری‌های مردم نیز با نوحه های انقلابی آتش دست ـ که صدای بسیار خوب و دل‌نشینی هم داشت ـ رنگ و بوی دیگری گرفت و متحول شد. آتش دست در سیری دائمی، کتاب‌هایی را از آقای خامنه‌ای می­گرفت و با دقت مطالعه می­کرد. اکثر اوقات نیز در جلسات مختلفی که در آن شرکت می­کرد، از مطالب کتاب­هایی که خوانده بود، برای جمع حرف می­زد و سخنرانی می­کرد.

یک بار آقای خامنه‌ای کتاب صلح امام حسن را به احمد هدیه داد ـ کتابی که نوشته‌ی شیخ راضی آل یاسین و ترجمه‌ی خود ایشان بود ـ و در صفحه‌ی اول کتاب نوشت: تقدیم به نور چشم عزیزم، احمد آتش دست.

این کتاب برای آتش دست حکم گنجی بی‌حساب را پیدا کرد. کتاب را از خودش جدا نمی‌کرد و هر وقت می­خواست تقدیمیه‌ی کتاب را برای کسی توضیح بدهد، بغض راه گلویش را می­گرفت و چشمانش به اشک می‌نشست؛ می­گفت: ببین آقای خامنه‌ای من را چطور صدا زده‌اند...

احمد آتش دست تابستان سال 57 در رشته‌ی پزشکی دانشگاه اصفهان قبول شد. تا آن زمان ـ جز چند مورد انگشت‌ شمار ـ سابقه نداشت کسی از ایران­شهر، در دانشگاه قبول بشود، آن هم در رشته‌ی پزشکی.

احمد وقتی خبر قبولی‌اش را به آقای خامنه‌ای داد، آقای خامنه‌ای بسیار خوشحال شد و مبلغ قابل توجهی را به عنوان جایزه و کمک هزینه‌ی تحصیل به آتش دست هدیه داد.

آتش دست نیز مانند کریم‌پور، بعد از انقلاب ارتباطش را با آقای خامنه‌ای حفظ کرد. آخرین دیدار این مرید و مراد، مربوط بود به مراسم عقد آتش دست؛ مراسمی که درست چهل روز قبل از شهادت آتش دست در زیرزمین ساختمان ریاست جمهوری برگزار شد. آتش دست که از زمان شروع جنگ، بیشترِ شب و روزهایش در جبهه سپری می­شد، 20 بهمن سال 60، در سن بیست ودو سالگی، و در منطقه‌ی عملیاتی فکه به شهادت رسید. بعد از آسمانی شدنِ آتش دست، آقای خامنه‌ای که رئیس جمهور بودند، با حالی منقلب، دل نوشته‌ای برای شهید آتش دست نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحیم

 "در ایران­شهر در میان آن‌همه نوجوان و کودک فقط یک­ نفر دل و روحیه‌ی مبارزه را داشت و آن احمد آتش دست بود، امید من به همین یک­ نفر بود. او بچه­ ها را جمع می­کرد، مسجد را از حضور پرشور آن­ها رونق می­داد. کتاب از من می­گرفت و تقسیم می­کرد، سخنرانی می­کرد. پدر نجیبش بعد از سیل به بیرجند رفت اما او دلش می­خواست در ایراشهر بماند و از من استفاده کند. او تنها نماینده‌ی نسل خود در آن شهر بود که شور مبارزه داشت. بعدها هرگز رابطه‌اش با من قطع نشد، جوان و دانشجو شدنش را شنیدم، از اینکه حزب‌اللهی  مانده است خدا را شکر کردم، دلم می سوخت که این تنها محصول یک شهر را از دست رفته ببینم. و خدا را شکر که هرگز از دست نرفت...

چند ماه پیش عقدش را خواندم و امروز خبر عروجش را می‌شنوم.. ای خدای شهیدان بر دل پدر او و مادر و پدر همه‌ی شهیدان رحمت آور. و این عزیز را با شهدای بزرگ اسلام محشور فرما!

 خاکپای همه‌ی شهدا و آرزومند مقام آن­ها"  (سید علی خامنه‌ای)

منبع: کتاب بر تبعید، صص93-95

پی نوشت:

کتاب «آن یک نفر» روایت زندگی این شهید بزرگوار است که توسط خانم «مرضیه نظرلو» در 280 صفحه نوشته شده است. نویسنده کتاب در گفتگو با خبرگزاری دفاع مقدس درباره ارتباط و دوستی این شهید نخبه با اهل سنت منطقه ایرانشهر میگوید: نکته قابل تامل در زندگی شهید، دوست اهل سنت اوست. قبل از انقلاب رابطه بین اهل تسنن و تشیع در زاهدان و ایرانشهر نزدیکتر بوده. شهید، دوست اهل تسننی به نام «برهان زهی» داشت که باهم درس خواندند و دانشگاه قبول شدند. این دو جزء نخبه های مدرسه بودند که امروز این آقا جراح است و در انگلیس زندگی می کند. این نکته بسیار مهم است، چون مقام معظم رهبری زمانی که در ایرانشهر بودند دهه وحدت را پایه گذاری کردند. قصه جالبی این دوستها با یکدیگر دارند. مدتی پیش بود که دوستش به ایرانشهر رفته بود به دنبال احمد، عکس او را پیدا کرده و با شهید درد و دل کرد که نشان می دهد همچنان این شخص از نظر روحی با احمد ارتباط دارد.

 




نظرات کاربران