در حال بارگذاری ...

حدود پانصد نفر از مردم، که از اعمال عمال رژیم شاه به تنگ آمده بودند، با خروج از مسجد به نشانه اعتراض به هتک حرمت به مسجد با سر دادن شعارهای تند و انقلابی همانند: «مردم چرا نشستین! ایران شده فلسطین!» از جاده مرکزی به سوی فرمانداری به راه افتادند...

چهار سخنرانی آتشین علیه نظام شاهنشاهی

روز پنج شنبه، چهارم آبان، جمعی از مردم از میدان مولوی به طرف فرمانداری راه افتادند و در میدان کنار ساختمان شیر و خورشید پس از قرائت فاتحه برای شهدای تبریز پراکنده شدند. بعد از ظهر همان روز، ما مدیران مدرسه قرآن به صورت آشکار وارد میدان عملی مبارزه شدیم و به بهانه گرامی داشت ایام حج از امام جمعه وقت پاوه، اقای ملا ناصر ضیایی، درخواست کردیم که فردا در خطبه های نماز جمعه از مردم دعوت کند برای استماع سخنرانی جمعی از علما بعد از نماز عصر در مسجد جامع حضور داشته باشند. اقای ضیایی، بدون اطلاع از برنامه مدرسه قران، بعد از ایراد خطبه ها مردم را به جلسه ما دعوت کرد.

در آن ایام، این جانب امام جمعه جماعت روستای نوریاب بودم. علاوه بر اعلام خبر از منبر نماز جمعه پاوه همراه امامان جمعه روستاهای اطراف پاوه، مانند دوریسان و خانقاه، مردم را به حضور در این مراسم تشویق و ترغیب کردیم.

در جلسه عصر جمعه پنجم آبان ۱۳۵۷، حدود هزار و پانصد نفر در مسجد جامع جمع شدند. بیشتر مردم از موضوع جلسه مطلع بودند. در نماز جمعه نوریاب حدیثی را ترجمه کردم به این مضمون که هر گاه در جامعه ظلم و بدعت ظاهر شود، بر علمای اسلام است که علم خود را آشکار کنند و مردم را در جریان قضایا قرار دهند. خیلی تند صحبت کردم. بعد از نماز جمعه، حدود پنجاه نفر برای شرکت در مراسم پاوه مرا همراهی کردند. از آن جمعیت، به غیر از آقایان توفیق کیانی و حامد ولدبیگی، بقیه جوان بودند.

زمانی که به مسجد جامع محل تجمع رسیدیم، مسجد جامع مملو از جمعیت جوان بود. جمعیتی بیش از حد انتظار ما آمده بودند و بی صبرانه مشتاق شنیدن سخنان تازه از روحانیونی بودند که برای بیان گوشه ای از ظلم و ستم نظام شاهنشاهی در مسجد حاضر بودند.

جلسه بعد از اقامه نماز عصر با قرائت قرآن کریم شروع شد و چهار نفر به ترتیب، آقای ملا عبدالرحمن یعقوبی، بنده، آقای ملا عبدالرحمن ولدبیگی و آقای ملا ناصر سبحانی سخنرانی کردیم. سخنرانیها کاملاً رنگ و بوی سیاسی و جهادی داشت و مردم هم تشنه شنیدن آن بودند.

آقای ملا عبدالرحمن یعقوبی در ابتدای صحبتشی، پس از حمد خدا و نثار درود به پیامبر اسلام، آن حضرت به عنوان قائدالمجاهدین یاد کرد و در تفسیر آیه «و اعتصموا بحبل الله جمیعاولاتفر قوا» از مردم پاوه خواست در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی همدیگر را کمک کنند. آقای یعقوبی گفت که مردم ما از نظر اقتصادی در سطح خیلی پایینی هستند و به زندگی ساده روحانیون منطقه، از جمله به زندگی من و آقای سبحانی در نوریاب و دوریسان، اشارہ کرد و تقصیر فقر روحانیون و مردم را به صورت غیر مستقیم متوجه دولت و حکومت دانست پس از آقای ملا عبدالرحمن یعقوبی، این جانب به پشت تریبون رفتم. بنده جوانی بودم تا حدی اهل مطالعه و اخبار دنیا را رصد میکردم و در سخنرانی ها، به خصوص خطبه‌های نماز جمعه، مطالب تازه ای برای بیان کردن داشتم. بدون اغراق، در سایه لطف خداوند، مردم به بنده محبت داشتند و به صحبت های من خوب گوش می دادند و مرا تشویق می کردند. موضوع سخنرانی من هم جهاد در اسلام بود و شیوه بیان آن کاملا سیاسی بود. بهتر است بگویم موضوع به قدری روشن و آشکار بود که هر مخاطبی آن را به راحتی درک می کرد و میدانست که این جهاد در مقابل کیست و مراد من از جهاد چیست. ملاعبدالرحمن ولدبیگی نیز در سلامش بر پیامبر از کلمه زیبای جهاد بهره گرفت.

«الحمدلله رب العالمین والصلاه والسلام على آله و اصحابه المجاهدین.»

ملا عبدالرحمن در سخنرانی خود به وضوح و با استناد به متن یکی از کتاب های مرحوم سید قطب مطالب تندی را بیان کرد و خواستار تجدید زندگی اسلامی و تاسیس جامعه اسلامی شد. سخنان انقلابی او با تأیید مردم روبه‌رو شد. آن زمان وقتی مردم می خواستند سخنان خطیب و سخنرانی را تایید کنند، همه باهم سه بار جمله «صحیح است» را تکرار می کردند.

جلسه آن روز همانند تنوری بود که لحظه‌ به ‌لحظه داغ تر، شعله‌ورتر و آماده بهره برداری می شد. سخنران آخر آقای ملا ناصر سبحانی نیز از آن به خوبی بهره برد. همه جملات آقای سبحانی بار سیاسی داشت؛ حتی حمد و ستایش های ابتدای سخنانش کاملا پیام داشت. او گفت: «خدایا تو را شکر می کنم که به من عقلی دادی که بتوانم با آن خوب و بد را از هم تشخیص دهم؛ اما نمی گذارند. خدایا تو را ستایش می کنم که این همه معدن و منابع طبیعی مثال نفت و فلزات و زغال سنگ به من دادی؛ هرچند به من ندادند و دیگران به آن طرف بردند.»

سخنرانی آقای سبحانی آنقدر مهیج بود که در لابه‌لای سخنانش به جای «صحیح است» مردم به وجد آمدند و فریاد الله اکبر دادند. ملا ناصر در حین سخنرانی متوجه حضور ماموران شاه در اطراف مسجد شد که از چهار طرف مسجد را محاصره کرده بودند. او در آخر سخنرانی خود از شرکت کنندگان در مراسم تقاضا کرد که به آرامی از مسجد خارج شوند و بهانه دست دیگران ندهند.

هتک حرمت مسجد و آغاز تحصن

چهار سخنرانی آتشین به اندازه چهار لشکر به بدنه نظام شاهنشاهی ضربه زد؛ اما قبل از خروج مردم از مسجد، مأموران ساواک و شهربانی و ژاندارمری به صورت هماهنگ، بدون آنکه پوتینهای خود را از پا درآورند، وارد خانه خدا شدند و با زیر پا گذاشتن احترام مردم و حریم مسجد، چندین جلد قرآن کریم را هم پاره کردند. آنان با باتوم و مشت و لگد به جان روحانیون و مردم بی دفاع افتادند و تعدادی را دستگیر کردند و با خود به بیرون مسجد بردند.

حدود پانصد نفر از مردم، که از اعمال عمال رژیم شاه به تنگ آمده بودند، با خروج از مسجد به نشانه اعتراض به هتک حرمت به مسجد با سر دادن شعارهای تند و انقلابی همانند: «مردم چرا نشستین! ایران شده فلسطین!» از جاده مرکزی به سوی فرمانداری به راه افتادند؛ اما قبل از رسیدن به پشت مسجد دخان، مأموران جلو آنان را سد کردند. انقلابیون که اغلب جوان بودند، از کوچه ها به حاشیه شهر رفتند و با برنامه ریزی مناسب از طریق کوهستان پشت پاوه به چشمه مارانی بانه مران در پنج کیلومتری شمال شرقی شهر رفتند و شب در آنجا تحصن کردند. انگیزه آنان رساندن پیام و خواسته خود به مردم پاوه و مسئولان کشوری بود. ساعتی بعد، با آگاهی مردم از این اقدام انقلابی، جمعیت کثیری با همراه داشتن مواد غذایی و وسایل گرم کننده به محل تجمع رفتند و بعد باخبر شدیم که جمعیت به حدود هزار نفر رسیده است. آن روز مأموران به روحانیون و مردم و مسجد اهانت و بی ادبی سنگینی روا داشتند. حتی یکی از مأموران بومی اسلحه اش را روی سینه من گذاشت و به مرگ تهدیدم کرد و گفت: «باید همه شما را بکشیم.» در اطراف حوض مسجد جمع شده بودیم. فشار مأموران و بی ادبی شان به اوج خود رسیده بود. بنده و تعدادی از روحانیون به منزل جناب حاج "ماموستا ملا زاهد ضیایی"، که در مجاورت مسجد جامع بود، رفتیم. با ورود ما به منزل ماموستا، آن محل به محاصره مأموران درآمد. آن شب گرفتار شدیم. شب سختی برای همه ما بود؛ به خصوص ما روحانیونی که سخنرانی کرده بودیم. مأموران شاه با این حرکات وقیحانه شهر را دچار رعب و وحشت کرده بودند. ما در محاصره بودیم و نگرانی وضعیت مردم شهر و جوانانی که به کوهستان بانه مران رفته و در غارها و صخره ها پناه گرفته بودند، هر لحظه ما را بی قرارتر می کرد. از طریق تلفن با دفتر جناب آیت الله جلیلی(عبد الجلیل جلیلى متولد ۱۳۰۲ فرزند آیت الله محمد هادی جلیلی از روحانیون بزرگ کرمانشاه که علوم جدید را تا درجه لیسانس از دانشکده حقوق تهران به پایان می رساند و ادبیات و سطوح عالی را از محضر مدرسان حوزه، همچون حضرات ایات میرزا محمد مجاهدی تبریزی و شهاب الدین مرعشی نجفی، تمام می کند. او حدود ده سال در درس خارح فقه آیت الله العظمی بروجردی و خارج اصول امام خمینی حاضر می شود.) و ماموستا ملا محمد ربیعی(محمد ربیعی متولد ۱۳۱۱ روستای دراسپ از توابع دیواندره و فرزند ملا عبدالحکیم فرزند ملا محمد ربیعی بود. در پنچ سالگی قران را نزد پدر و کتب اولیه صرف و نحو عربی را نزد عمویش محمود ربیعی فرامی گیرد. سال ۱۳۳۳ از سید علاء الدین حسینی در قشلاق سفید اجازه افتا و تدریس دریافت میکند. مدت دوازده سال در قشلاق سفید همزمان با تدریس فقه در دفتر ازدواج و طلاق مشغول به کار می شود. سال ۱۳۴۵ در میان قاریان ۲۲ کشور جهان موفق بع دریافت مقام دوم مسابقه میشود و در واقع پس از عبدالباسط عبدالصمد، قاری مشهور مصری، جایگاه دوم را کسب میکند. پاییز سال ۱۳۵۷ از سوی مردم به عنوان خطیب و امام جمعه مسجد جامع امام شافعی کرمانشاه انتخاب میشود و تا هنگام فوت در همان مسجد به فعالیت دینی می پردازد) در کرمانشاه، آقای مفتی زاده در سنندج و دفتر چند نفر از آیات عظام قم تماس گرفتیم و ماجرای غم انگیز هتک حرمت مسجد و قرآن خدا را به اطلاع آنان رساندیم.

شب رفت و صبح روشن فرا رسید. تهدید و ارعاب جوابی معکوس داد؛ نه تنها مردم نترسیدند و فرزندان خود را ملامت نکردند، بلکه برای متحصنان مواد غذایی و پوشاک بردند. لحظه به لحظه به تعداد متحصنان در کوه اضافه میشد. ساعت هشت صبح روز شنبه ششم آبان ۱۳۵۷، دانش آموزان به نشانه اعتراض به هتک حرمت مسجد و قرآن جلوی مدارس تجمع و شروع به شعار دادن و اعتراض کردند. صدای آنان از میدان مولوی به مسجد جامع و محله سرده می رسید. ساعت نه صبح، در دسته های منظم به طرف فرمانداری راه افتادند و در مقابل ساختمان نشستند و خواستار شکسته شدن حصر منزل امام جمعه پاوه و مجازات عاملان و حرمت شکنان جلسه عصر جمعه و بازگشت متحصنان و معترضان از کوهستان به شهر پاوه شدند. مدتی نگذشته بود که همه ما روحانیون از منزل آقای ضیایی خارج شدیم. لحظه خروج با تشییع جنازه والده آقای محمد عزیز صالحی و زوجه مرحوم حاج احمد صالحی، از بستگان خانواده ماموستا ضیایی، مصادف شد و به احترام خانواده ماموستا ملا زاهد، همگی در تشییع جنازه و مراسم تدفین شرکت کردیم، پس از خاکسپاری، تلقین را بنده به زبان کردی و لهجه خاص کرمانجی خواندم، ذکر تلقین ذکری محزون است و قرائتش به لهجه کرمانجی و در آن لحظات بر حزن و غم مردم اضافه کرد. به نظرم مرگ را نزد شنوندگان ساده می کرد؛ به خصوص مرگ مردانه در مقابل ظلم!

حدود ساعت ده صبح، شهر پاوه کاملا تعطیل شد و بیشتر کارمندان به دانش آموزان و متحصنان کوهستان پیوستند. این جبهه‌گیری ضربه بزرگی به روحیه مسئولان امنیتی و سیاسی شهر وارد کرد. صمدی، فرماندار وقت پاوه، قول مساعد داده بود که به خواسته های دانش آموزان جامه عمل بپوشاند. دانش آموزان و فرهنگیان به فرماندار اعلام کرده بودند باید مسئولان شهر در کوهستان حاضر شوند و نسبت به حادثه روز گذشته عذرخواهی کنند. حادثه مسجد جامع و تعطیلی مدارس و تجمع دانش آموزان و اعتراضی بیش از یک هزار نفر از جوانان در کوهستان به همه جا رسید و بحث پاوه در کنار نام کرمانشاه و مسجد جامع کرمان گره خورد. در راهپیمایی های شهرستانها مردم شعار میدادند: «کتاب قران را شاه به آتش کشید؛ پاوه و کرمان را شاه به آتش کشید!»

پیروزی متحصنین انقلابی بر مسئولین شاهنشاهی

آقای صمدی، فرماندار پاوه، فردی معتدل بود و علاقه داشت مشکلات شهر را با گفتوگو حل کند. حدود ساعت دوازده ظهر برای یک امر خاصی از پاوه عازم نوریاب شدم. بعد از دیدن خانواده، هنگامی که قصد داشتم به پاوه بازگردم تا با همفکران خود در کوهستان چاره‌ای جستوجو کنیم، پیکی از سوی فرماندار پاوه پیش من آمد که آقای فرماندار تقاضا دارد همراه یک نفر فرهنگی صاحب نفوذ به محل تجمع جوانان در کوهستان برود تا آنان را به شهر برگرداند. بنده به پاوه برگشتم و با دوستان روحانی و فرهنگی مشورت کردم. در نهایت، موافقت شد بنده و آقای کمال زردشتیان، از فرهنگیان صاحب نفوذ، نزد دوستان در کوهستان رفتیم تا خواسته نهایی آنان را بشنویم. دو نفری، همراه یک بلندگوی دستی، پیاده به بانه مران، محل تجمع جوانان، در چهار کیلومتری شمال شهر رفتیم. در بانه مران از طریق بلندگو جوانان را به تجمع دعوت کردیم تا با مشورت و هماهنگی تصمیم واحدی بگیریم. ابتدا جوانان حاضر نشدند و به ندای بلندگو و دعوت ما جواب منفی دادند، ولی وقتی ما را شناختند، بعد از حدود بیست دقیقه از غارهای بانه مران و اطراف آن نزد ما آمدند. نماینده معترضان پس از شنیدن تقاضای ما، گفت که فرماندار و اعضای شورای شهر و رئیس ساواک باید به محل تجمع بیایند و حرف‌‌های آنان را بشنوند. در صورت قبول مطالب، معترضان قبول خواهند کرد به شهر برگردند.

معترضان به مقبره "پیرمحمد"، که حدود دو کیلومتر پایین تر از محل تجمع بود، آمدند. دو نفر معتمد را نزد فرماندار صمدی و هیئت همراه وی، که در سرچشمه میرآباد منتظر بودند، فرستادیم تا خواسته معترضان را به گوش آنها برساند. مدتی نگذشت که دیدیم فرماندار صمدی، علیا نسب، معاون اداره ساواک پاوه، رئیس شورای شهر و شهرستان و چند نفر روحانی، دارند آرام آرام پیاده به طرف پیرمحمد می‌آیند. روز قبل کمی باران باریده بود و زمین خیس بود ولی آن روز هوا صاف و نسبتاً گرم بود. حوالی عصر، معترضان و مسئولان شهر دور هم جمع شدند. آقای کشف الدین محمدیان طلبه خوش صوت تالشی برنامه را با قرائت آیاتی از سوره بلد شروع کرد. صوت و قرائت زیبای آقای محمدیان همه ما را تحت تأثیر قرار داد. سپس چند نفر از جوانان در مقابل مسئولان شهر، از جمله فرماندار صمدی، علیا نسب، معاون ساواک و رئیس انجمن شهر، رئیس انجمن شهرستان و آقایان حاج شیخ طه، حاج خلیفه احمدى ماموستا کاک ملا و آقای محمد انصاری و چند نفر دیگر از مسئولان شهر خواسته های خود را مطرح کردند و بعد از اعتراض به حرکت زشت شهربانی، ژاندارمری و ساواک در مسجد جامع، پایان تحصن را منوط به عذرخواهی مسئولان شهر از متحصنان اعلام کردند.

پس از اعلام خواسته جوانان انقلابی، آقای ملا ناصر سبحانی به نمایندگی از معترضان مطالب مهمی ایراد کرد و روی آیه «لقد خلقنا الانسان فی کبد» بحث کرد. سخنان وی افراد را تحت تأثیر قرار داد؛ تا جایی که صمدی فرماندار گفت: «این خلیفه کیست؟»

یکی از روحانیون شهر با حالت خنده گفت: «خلیفه نیست. ملا ناصر سبحانی است.»

فرماندار سرش را تکان داد. گویا قبلاً مطالبی از آقای سبحانی در گوشش خوانده بودند. بعد از سخنرانی آقای سبحانی، آقای جبار کیوانفر قطعنامه و خواسته متحصنان را در ۱۹ ماده قرائت کرد.

آقای صمدی فرماندار رسماً از هتک حرمت به مسجد و قرآن و واقعه عصر روز قبلی عذرخواهی کرد و علاوه بر قول پیگیری و برخورد با متخلفان، وعده آزادی همه دستگیرشدگان را اعلام کرد. در خصوص تصمیم دستگیری روحانیون و جوانانی که در شورای تامین مطرح شده بود و دستور بازداشت آنان را نیز صادر کرده بودند، وعده داد که موضوع «کان لم یکن» تلقی شود.

با این عقب نشینی، در واقع همه تصمیمات اتخاذ شده مسئولان طی ۲۴ ساعت گذشته ملغی اعلام شد و با این تفاهم، متحصنان راضی شدند به شهر برگردند. با بازگشت پیروزمندانه جوانان متحصن از کوهستان، شهر حالت وصف ناپذیری داشت. در حالی که روحانیون پیشاپیش جمعیت در حرکت بودند، همگی با خوشحالی و فاتحانه به شهر برگشتند. در این رخداد، مردم خود را پیروز و مسئولان خود را بازنده می دانستند.

جوانان، روحانیون و پیرمردهای عصا به دست چنان باشکوه قدم برمی داشتند که گویی از فتح بزرگی برمی‌گردند و واقعیت هم همین بود. در ابتدای شهر، مادران و پدران منتظر فرزندان خود بودند.

تحصن دو روزه جوانان شهر و پایان پیروزمندانه آن موجب عصبانیت مسئولان حکومت در استان کرمانشاه و سالار جاف، نماینده اورامانات در مجلس شورای ملی شد. مسئولان از تهران و مرکز استان، سالار جاف را وادار کردند که به همراه هوادارانش روز هشتم آبان ۱۳۵۷ به شهر پاوه بروند و مانوری در دفاع از حکومت پهلوی در برابر تظاهرات مردم پاوه انجام دهند.

منبع: کتاب ماموستا-از ص 159 تا 169




نظرات کاربران