ایام میلاد امام رضا علیه السلام بود و کاروان زیر سایه خورشید بهمراه چند خادم توی مزارشریف بودند. به آنها توصیه کردم که به یکی از مدارس علمیه اهل سنت انجا نیز بروند که بخاطر چند مراسم پشت سر هم واقعا خسته بودند و نرفتند
ایام میلاد امام رضا علیه السلام بود و کاروان زیر سایه خورشید بهمراه چند خادم توی مزارشریف بودند. به آنها توصیه کردم که به یکی از مدارس علمیه اهل سنت انجا نیز بروند که بخاطر چند مراسم پشت سر هم واقعا خسته بودند و نرفتند. من هم دو بسته نمک متبرک حرم رضوی را از آنها گرفتم و برای مدیر ان مدرسه که تازه عمل جراحی سختی هم کرده بود فرستادم.
چند روز بعد این مولوی اهل سنت با من تماس گرفت و گفت من شما را کار دارم. گفتم الان مزار نیستم ولی خدمت تان خواهم رسید. شاید یکی دو هفته بعد بود که به دیدن شان رفتم. ایشان از دوران نقاهت عمل عبور کرده و دیگر روی پای خودش راه می رفت و به مدرسه رفته بود.
به من گفت می دانی آن دو بسته نمک متبرک چه سرانجامی پیدا کرد؟ گفتم نه! گفت مادرم به دیدن من آمده بود که نمک ها را دید و گفت اینها چیست؟ گفتم اینها نمک حرم امام رضا است. آنها را برداشت و رفت.
بعد از مدتی دیدم صدای سر و صدا می آید. وقتی پرس و جو کردم گفتند دارند شوربا – نوعی آش- درست می کنند. مادرم گفت من هیچ ادویه و نمکی جز همان نمک حرم را به این شوربا نزدم. خودم خوردم و الحمدلله بهبود حاصل کردم. از آن آش به همه همسایه ها هم داده بودند.
یکی از همسایه ها هم که مریض بسیار سختی بود و دکترها جوابش کرده بودند آمد و گفت این غذا من را شفا داد. او نمی دانست که نمک حرم امام رضا علیه السلام توی آن غذا بوده است. گفت وقتی این را خوردم حالم خوب شد و به دکتر که رفتم باور نمی کردند که من اینقدر تغییر کرده باشم و گفتند علائم مریضی دیگر در تو نیست.