در دولت عباسی «عرب» همچنان در صدر قرار داشت. و عجیب این که دیگر قومیت ها نیز آن را امری طبیعی می پنداشتند. و هیچ حس حسادتی یا هیچ احساس رقابتی با آن نداشتند. زیرا «عرب» در نظر دیگران، قطب جامعه اسلامی به حساب می آمد
* عبدالکریم آل نجف
مترجم: س. اقدامی
در بخش قبلی برخی از مسائل و جلوه های تعصب و ضربه های آن به امت اسلامی در دوره ی اموی را بررسی کردیم و در این بخش به جلوه های تعصب در دوران عباسی می پردازیم.
تعصبات عباسیان
سرانجام شورش های پی در پی منجر به سقوط حکومت اموی شد .شورش هایی که آخرین آن متعلق به عباسیان بود. جنبش عباسیان بر سه عنصر مهم تکیه داشت:
1 - تعصب نسبت به « عباس بن عبدالمطلب » و دودمان او
2 - شعار رضا من آل محمد
3 - حمایت از موالیان
این عناصر بیان کننده ی مسائل تاریخی مهمی است و نشانگر پیشرفت فکری سیاسی و اجتماعی عمیقی است که به صلاح جهانیان است و به شکل عام نشان ضعف از خط تعصب دارد. اما باید گفت، تعصب همچنان محور حکمرانی به حساب می آمد. هر چند در دایره ای کوچک تر. بدین شکل که حکومت عباسی از تعصبات عربی و قریشی کوتاه آمدند. و به تعصب به خانواده عباسی تکیه کردند. اما بر خلاف حکومت اموی این تعصب بیشتر از آنکه تعصب خونی باشد بهانه ای سیاسی بود برای توجیه حکمرانی شان. و برای استفاده از شعار رضا من آل محمد شعاری که امت را یکپارچه و در موضعی ضد حکومت گردهم آورده بود. همچنین این تعصب راهی بود برای تأمین انحصار سلطنت در بین دودمان عباسی. و جلوگیری از دست درازی طمع کنندگان به آن. و از آنجایی که حکومتشان حکومتی مشروع نبود که در راه مصلحت اسلام بکوشد و امت را یکپارچه سازد و وحدت حکومت امت را رقم بزند، طبیعی بود که دنبال جایگزین هایی باشند که قدرت و سیطره عباسی را استمرار ببخشد. و حکومت را در مواجه با تهدیدات یاری برساند. و آن جایگزین چیزی نبود مگر بازی با تعصب ها و نزدیک تر کردن این قومیت و دور کردن آن یکی.
زمانی هم که لازم می شد حاکم قومی را وسیله قرار می داد تا به قوم دیگر ضربه بزند. و نتیجه ی همه این ها تیره و تار شدن روابط بین عرب و فارس و ترک و سیاه پوست بود. سقوط حکومت اموی یعنی سقوط تعصبات عربی و در پی آن شروع گشایش و اعتدال بین اقوام مختلف اسلام. از این رو در دوره عباسی، فارس و ترک و کرد و سیاه پوست، حضور آشکاری در صحنه سیاست و اجتماع پیدا کردند. هنگامی که از دغدغه های قومیتی در عصر عباسی صحبت می کنیم، باید اوضاع قومیت های تشکیل دهنده این حکومت را نیز بررسی کنیم:
1. عرب
در دولت عباسی «عرب» همچنان در صدر قرار داشت. و عجیب این که دیگر قومیت ها نیز آن را امری طبیعی می پنداشتند. و هیچ حس حسادتی یا هیچ احساس رقابتی با آن نداشتند. زیرا «عرب» در نظر دیگران، قطب جامعه اسلامی به حساب می آمد. و هر چه قدر هم درگیری بین دو طرف بالا می گرفت، امکان نداشت که غیرعرب به فکر گرفتن این جایگاه از عرب باشد. از طرفی نیز شورش عباسیان به رهبری عرب ها انجام گرفت. و نیز زبان حکومت و اجتماع در تمام عرصه ها از علم گرفته تا سیاست و .... عربی بود. و بالاتر از این همه، اکثر فقهای اهل سنت شرط کرده بودند که خلیفه ی مسلمانان باید قریشی منصب باشد. خلاصه تمام این ها باعث می شد که این جایگاه برای عرب پایدار بماند. و کسی اجازه از بین بردن آن را نداشته باشد. با این حال این جایگاه، دوره های مختلفی را پشت سر گذاشت. در دوره اول حکومت عباسی مرکزیت حکومت فارسی بود. اما خلیفه ی عربی به شدت حکومت را در قبضه داشت. از این رو هرگاه این مرکزیت از حدی که برایش در نظر گرفته بودند پا را فراتر می گذاشت، خلیفه در سرکوب آن فرو گذاری نمی کرد. مانند آنچه در زمان منصور و رشید و مأمون بر سر ابومسلم و برمکیان و فضل بن سهل آمد. اما در عصر دوم عباسی (از زمان متوکل تا قرن چهار هجری) مسئله به طور کلی تغییر کرد. زیرا نفوذ حقیقی در دست ترک ها بود و نفوذ ظاهری در نزد خلیفه عربی. و در واقع خلیفه، تبدیل به بازیچه دست ترک ها شده بود. اگر نگاهی به عرب، در عصر دوم عباسی و عصر پس از آن بیندازیم، می بینیم که موجودیت سیاسی آن ها به چند نقطه تقسیم شده است: امویان در آندلس، ادارسه در مغرب، دلفیه در کردستان ایران، دولت حمدانیان در موصل و حلب (317-394هـ)، دولت مرادسیان در حلب (414-772هـ)، دولت بنی عقیل در سرزمین بکر و الجزیره – در ترکیه (386-489هـ) - و دولت مزیدیان در حله (403-545هـ). و اما بغداد که مرکز خلافت عباسی بود، در این دوره گاهی اسیر نفوذ «ترک» بود و گاهی گرفتار نفوذ «فارس». باید گفت که از ویژگی های آشکار این عصر - که عصری سیاه برای عرب به حساب می آمد - دشمنی ترک ها با خلیفه ی عباسی و در پی آن درگیری، ضربه زدن و قتل خلفا توسط آنها است. آنچه که شایان توجه است عرب هر چه بیشتر تنها می شد، بیشتر به اصل و اساس قبیله ای خود باز می گشت. بدین شکل که دولت حمدانی تغلبی بود. دولت مرداسی کلابی. و دولت مزیدی، که در حله اقامت داشت اسدی بود. در نتیجه این دولت به جای این که وحدت تفکر واحساس عربی – که نیاز زمان بود – را مد نظر قرار دهد، تفکرات و احساسات قبیله ای گذشتگان را سرلوحه ی کار خود قرار داده بود. نمونه اش حمدانیان است. آن ها که قوی ترین دولت در بین این دو دولت ها بودند، بر اساس همان تعصبات قدیمی، نسبت به قبیله خودشان و بر ضد بنی کلاب و بنی عقیل تعصب می ورزیدند. البته شاید بتوان گفت که عباسیان نیز در شعله ور کردن تعصبات کهن قبیله ای نقش داشتند. در این دوره، تعصبات یمنی – قیسی در خراسان به بالاترین حد خود رسید. و از طرفی دیگر، بسیاری از این تعصبات به آندلس نیز صادر شد. به نوعی که آندلس تبدیل شد به پایگاه تعصبات وارداتی عربی.
2. فارس
«فارس ها» پایگاه و محور حکومت در عصر عباسی و بسیار مورد توجه حاکمان آن بودند. هر چند که گاهی این روابط بحرانی می شد؛ اما آنها توانایی این را داشتند که به سرعت از این بحران ها عبور کنند و به جایگاه اول خویش بازگردند. از نشانه های تمایل عباسیان به فارس ها این است که بیشتر مسئولان حکومت منصور را موالیان تشکیل می دادند. حتی کار به جایی رسید که مردی رو به مأمون کرد و گفت:«یا امیرالمؤمنین! اهل شام را چنان بنگر که اهل خراسان را می نگری!» اولین دوره ی نفوذ فارسی حدود هشتاد و پنج سال به طول انجامید. و پس از آن به یکباره نوبت به اتراک رسید. که در نتیجه ی ازدواج رشید با مادر معتصم و بدون آنکه انتظارش را داشته باشند وارد تاریخ اسلام شدند. اما این جهش که بخت نیک برای آنها فراهم کرد بود، فقط از طریق مادر ترک معتصم ایجاد نشد؛ بلکه درگیری عربی – فارسی نیز در آن دخیل بود. این درگیری با جدال امین و مأمون و در سایه طرفداری از آن دو به اوج خود رسید. امین، مادری عربی و وزیری عربی – یعنی فضل بن ربیع – داشت. و مأمون مادری فارسی و وزیری فارسی، یعنی فضل بن سهل. و در آخر، فارس ها نسبت به «عباس بن مأمون» تعصب ورزیدند و به جای معتصم او را به عنوان خلیفه برگزیدند. که این امر معتصم را وا داشت تا در پی انتقام از آن ها برآید. و از دایره ی سیاسی حذفشان کند و به جای آن ها ترک ها را به صحنه وارد سازد. و از آن زمان بود که ترک ها به طور جدی وارد صحنه سیاسی شدند و خلیفه را بازیچه ی خودشان ساختند. به او فرمان می دادند و او می پذیرفت، سیاست گذاری می کردند و او اجرا می کرد و هر گاه هم که صلاح می دیدند او را به قتل می رساندند! تا این که بالاخره حکومت عباسی چند پاره شد و سهم زیادی از آن نصیب فارس ها شد. صفاریان در فارس، سامانیان در فارس و ماوراء النهر، زیاریه در جرجان و فرزندان بویه در بغداد. و این شرایط باعث شد که تعصب بین عرب و فارس کمرنگ شود.
3. ترک
در سال 220 هجری، معتصم ترک ها را به همراهی و همکاری طلبید. و به نوعی آن ها را عصای دستش قرار داد. تا این که تعدادشان به هجده هزار غلام رسید. و از آن زمان بود که نام هایی چون اشناس، بغا، وصیف و ابن طولون و ... در تاریخ اسلامی نیز درخشیدن گرفت. این روند باعث شد که خشم عرب ها بر ضد ترک ها و معتصم بر افروخته شود. و در نهایت بر ضد معتصم دست به شورش بزنند. اما وقتی که آنچه را در اختیار داشتند از دست دادند، نفوذ اتراک بیش از پیش شد. تا جایی که معتصم به والی اش در مصر نامه نوشت و خواستار آن شد که عطایا و بخشش های حکومتی به عرب ها را قطع کند. متوکل نیز بر همان سبیل قدم برمی داشت اما سرانجامش کشته شدن به دست همین ترک ها بود. این مسائل بود که مرکزیت خلافت را به شدت ضعیف می کرد. و در عوض برای ترک ها، پایگاهی مستحکم در دنیای اسلام به وجود آورد. تا جایی که گذشته از عراق، حکومت های دیگری را در نقاط دیگری بنا کردند. مانند طولونیان و اخشیدیان در مصر و شام و غزنویان در افغانستان و هند.
4. سیاه پوستان
در عصر عباسیان، نقش سیاه پوستان بیش از پیش آشکار شد. مخالفت آن ها با حاکمان اموی نیز انگیزه ای شد تا در قیام عباسیان مشارکت داشته باشند. تا حدی که حتی بخشی از سپاه ابومسلم را سیاه پوستان تشکیل می دادند. اما در همان هنگامه که خود را خوشبخت می پنداشتند زنی در آمد و یکی از رهبران عرب مورد عتاب و خطاب قرار داد. و فریاد سربرآورد: «آیا ننگت نیست که زنان مسلمان عرب به عقد زنگیان در آیند» و فردا که رسید آنها را شمارش کرد و چهارهزار نفر یافتشان و سپس امر کرد که با شمشیرهای خراسانی کشته شوند.
از نتایج تعصب بر ضد سیاه پوستان گرایش آنها به خوارج بود. خوارج مدعی بودند که حکومت حق تمامی مسلمانان است اگر چه قریشی نباشند. لذا سیاه پوستان در این نظریه جایگاه بهتری برای خود یافتند و به این تفکر گردن نهادند. در سال 140 هجری خوارج موفق به تأسیس دولت مستقل بنی مدرار در جنوب غربی مغرب شدند. و پایتخت آن را سلجماسه قرار دادند. موسس این دولت زنگی سیاه پوستی بود به نام «عیسی بن یزید سیاه».
اسلام توانست این فرصت را برای سیاه پوستان فراهم کند که توسط «کافور اخشیدی» و در سایه دولت اخشیدی در مصر به حکومت برسند. دیگر این که سیاه پوستان، گذشته از این که در این عصر دولتی داشتند که حکایت از وجود فشار دیده ی آنها داشت. از شورش و قیام نیز فرو گذاری نمی کردند. شورش زنگی که بین سال های 255 – 270 به طول انجامید. آنها در پی این شورش توانستند بر آبادان، ابلّه، اهواز، بصره، رام هرمز و واسط تسلط پیدا کنند. هر چند که وضع اقتصادی بدی داشتند و در حاشیه اجتماع و در شرایطی سخت روزگار را می گذراندند. آن ها در مقابله با تعصبات عربی، برخی از متون دینی را شعار خویش قرار داده بودند. از جمله آیه شریفه «انما المؤمنون اخوة». و یا حدیث گوهر بار «بدترین مردم کسی هست که تنها بخورد و خیرش به دیگران نرسد و برده ی خود را بزند.» در سایه ی این شرایط بود که سودای شورش در وجودشان انباشته شده بود. و فقط رهبری لازم بود تا گرد او جمع شوند. و با محوریت او قیام خویش را آغاز نمایند و این رهبر کسی نبود جز «محمد بن علی» معروف به «صاحب زنگ». وی توانست رهبری شورش را به دست گیرد. و از بصره شروع و به دیگر مناطق اطراف آن بکشاند. حکومت عباسی نیز در مهار این شورش ناتوان نشان داد. بنابراین شورش 14 سال به طول انجامید تا بالاخره به دست «موفق عباسی» سرکوب شد و صاحب زنگ هم به قتل رسید. این مجموعه ای از تعصباتی بود که جهان اسلام را در آن دوران چند پاره ساخت. و آن را تبدیل به میدان جنگ و جدال کرد. به شکلی که سالی نبود که جهان اسلام از جنگ و درگیری فارغ باشد. حتی گاهی می شد جماعتی با جماعت دیگر متحد می شدند تا با گروه سوم مقابله کنند. اما در کنار این تعصبات، تعصبات کوچک دیگری هم وجود داشت. مانند کردها و دولت حسنوی شان در کردستان و مولدین – فرزندان عرب زن های عجمی - و رومیان.
الحمدالله رب العالمین