در حال بارگذاری ...

آیه کریمه ای که در مورد نهی از غیبت وارد شده است و همچنین روایات شریف، قابلیت دارند که شامل بحث ما باشند، در حالی که ما ثابت کردیم که مخالف نیز مسلمان است. پس صحیح آن است که حکم غیبت تمام مسلمانان در تمامی طوائف و مذاهب، حرمت است

 حیدر حب الله

 

شیخ حیدر حب الله در سال 1973 م، در لبنان متولد شد. دروس مقدمات و سطوح حوزه علمیه را گذراند و در سال 1995م به ایران برای تکمیل سطوح عالی حوزه آمد. در سال 2002م، به گروه مطالعات کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث در دانشکده اصول دین پیوست و سپس در علوم اسلامی نیز از جامعه المصطفی العالمیه موفق به اخذ فوق لیسانس شد.

 

اگر قول کسانی که معتقد به کفر تمامی مخالفان مذهبی هستند، بر طبق این ادله - که در بخش اول ارائه شد - صحیح باشد، این خود در حکم به جواز غیبت کافیست، البته بنا بر اختصاص حرمت غیبت به مسلمان، همانطور که آن را امری مسلم دانسته اند.

ولی بدلیل بعضی اشکالات این نتیجه قطعی نیست که این اشکالات عبارتند از:

اولا: تعبیر(کافر) در روایات دینی بصورت عمومی به معانی گوناگونی و در مواضع مختلفی بکاربرده شده است تا جایی که حتی گناهکار و تارک الصلاه را نیز کافر دانسته است و از این جا در می یابیم که بایستی در نحوه بکارگیری این عنوان در این جا دقت کنیم مانند زیارت جامعه، به این صورت که دریابیم دقیقا چه چیزی مراد است؟ آیا بیان بارزترین مصادیق کفر است یا درجات پایین کفر که در موارد بسیاری در روایات لفظ کفر به همین معنا بکار برده شده است.که اگر غیر از این باشد آیا ما بطور مثال قائل به کفر تارک الصلاه خواهیم شد؟

پس شاید بکار بردن صفت کفر در این جا نسبت به امامت می باشد نه کفر مصطلح در فقه و این امری است که بخاطر تعدد استعمالات در روایات نیاز به اثبات دارد روایت درمورد کفر جاحد(منکر) وارد شده است که مساوی مطلق کسانی که به اعتقادی شعیه امامی اعتقاد ندارند نیست بلکه اخص از آن است.

ثانیا: اینکه استخدام روش عکس نقیض در فهم دلالت حدیث یکنوع استخدام غیرعرفی است و فقط یک منطق دان در فهمش اینقدر دقت به خرج می دهد. زیرا زمانی که گفتی: هر کسی که به خداوند ایمان آورد باید از پیامبر تبعیت کند، این به این معنی نیست که کسی که از پیامبر تبعیت نکرد به خداوند ایمان نیاورده است. این درحالی است که در قرآن کریم آیاتی است که مفاد آنها اوصافی برای کسانی است که به خداوند سبحان ایمان آورده اند و ما این اوصاف را امروزه در بسیاری از مردم نمی بینیم.

خداوند تبارک و تعالی می فرماید:«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آَمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ»(البقرة: 165)

و از مردم کسانی هستند که همتایانی برای خدا می گیرند که آنها را مانند خداوند دوست دارند و کسانی که ایمان آورده اند محبتشان به خداوند شدید تراست و اگر کسانی که ظلم کرده اند ،عذاب الهی را ببینند ،درمی یابند که تمامی قدرت برای خداست و همانا خداوند دارای عذاب شدید است.

اگر انسان به اندازه ای که پرستنده بت، بت را دوست دارد، خداوند را به آن اندازه دوست نداشته باشد و محبتش به آن اندازه نباشد ولی به خداوند ایمان داشته باشد، آیا ما به مومن نبودن او حکم میکنیم؟ فهم عرفی این روایت و حدیث گویای این است اگر کسی به وحدانیت خدا اعتقاد داشته باشد پس همانا او بصورت قطعی و منطقی کلام اهل بیت علیه السلام را می پذیرد، نه اینکه اگر کسی کلام اهلبیت را نپذیرفت، به وحدانیت خداوند اعتقاد ندارد. علاوه بر آن پذیرفتن کلام اهلبیت اعم از تشیع مصطلح است زیرا گاهی انسان آنچیزی که اهلبیت گفته اند را قبول می کند و آن را عمل می کند ولی به او در اصطلاح شیعی نمی گویند، همانطور که اگر معتقد به امامت بیش از دوازده امام شود(زمانی که برای او حصر ائمه در دوازده تا ثابت نشده باشد)، با اینکه فرمایشات اهل بیت را قبول دارد ولی بازهم به او در مذهب امامیه، شیعه مصطلح کلامی و فقهی اطلاق نمی شود.

ثالثا: اینکه آن چیزی که در روایات ما درباره قضاء مستبصر(شیعه شده) آمده است، ربطی به تعیین و تعریف عنوان کفر ندارد زیرا باوجود اینکه ترک ایمان به ولایت اهل بیت بدون شک از ترک نماز بزرگتر و بدتر است ولی این نه به آن معناست که هر چیزی که بزرگتر از ترک نماز باشد پس همانا صاحبش اگر آن را ترک کند،کافر است.

رابعا: اینکه ناصبی بدتر از یهود است، دلالت بر شمول حکم برای تمامی مخالفین را ندارد، زیرا ناصبی یا بخاطر دشمنی و عداوت با اهل بیت، ناصبی است یا بخاطر دشمنی با شیعیان آنها و در هر دو صورت، آن اخص از عنوان مخالف است و کسانی که امروز اهل بیت را دوست دارند و دشمنی با شیعیان آنها ندارند را نمی توان ناصبی نامید.

ولی امکان دارد که ما این توجیه های چهارگانه را به صورت زیر جواب دهیم:

الف. بررسی متن قرآن بصورت موکد نشان می دهد که از عنوان مومن کسی اراده شده است که به خدا و پیامبرش و فرشتگانش و کتابهایش ایمان آورده باشد و آیات قرآن در ده ها مورد این مفهوم را تقویت می کند و این همان چیزی است که ذات کلمه از جهت شرایط صدور آن اقتضا دارد، بنابراین با نگاه اولیه ایرادی ندارد که در این مضمون تشکیک کرد و برای همین است که آقای خویی اعتراف کرده است که کلمه مومن در آیات قرآنی به معنای مطلق مسلمان است زیرا اثر و ردپایی در آیات قرآنی از نقش شیعه در توصیف ایمان وجود ندارد.

ب. بنابر آنچه که گذشت، در آیات قرآن، برادری بین مومنین شامل تمام مسلمانان می شود، پس دلیلی ندارد که ما برادری مسلمانان را زمانی که اختلاف مذهبی دارند، نفی کنیم.

ج. امام خمینی به صورت واضح بیان نکرده است که چگونه ولایت رکن ایمان شده است. به معنایی که آثار کفر بر عدم ولایت مترتب شود و چگونه اطلاقات قرآنی اینجا قید می خورد؟ که در این صورت منکر هر تفکر اعتقادی مانند عصمت یا امر بین الامرین – اگر چه که بر اثر اجتهاد کلامی باشد - غیر مومن شمرده می شود زیرا ایمان واقعی را نقض کرده است.

د. ائمه علیهم السلام غیر از آن چیزی که خداوند تبارک و تعالی می فرماید، نمی گویند و این نه به آن معناست که آن ها مقید به اصطلاحات هستند و اینکه آن ها اجازه ندارند که هیچ مصطلحی را ابتکارا مطرح کنند حتی زمانی که با عقائد قرآنی تعارضی نداشته باشد. پس نهایت چیزی که وجود دارد آن است که آنها کلمه مومن را در مورد شیعی بکاربرده اند(البته اگر تخصیص ادعا شده صحیح باشد)نه اینکه استعمال قرآنی را باطل کرده باشند یا اینکه معنای آن را تحریف کرده باشد زیرا این فقط یک اصطلاح است.

ه: بنابرآنچه که گذشت با وجود تاکید مفهوم قرآنی بر وجود برادری بین ما و آنها، برای نفی این برادری دلیلی را نمی شناسیم. اما تبری از آنها هیچ تنافی و تناقضی با برادری و ایمان ندارد مانند بیزاری جستن از اهل بدعت و ظالمان و غیر آنها. تبری فقط یک حالت قلبی است مشتمل بر رد و منع و بیزاری از آن چیزی که آنها انجام داده اند که نهایت آن قطع ارتباط با آن شخصی است که از او تبری می جوییم، نه اینکه غیبت او جایز باشد و نه اینکه دیگر حرمت و احترام نداشته باشد. پس همانا ما از اهل کتاب بیزاری می جوییم در حالی که قرآن کریم ما را از نیکی به آنها و همزیستی با آنها و احترام به حقوقشان منع نکرده است، بنابراین تبری، ملازم با سقوط حرمت هیچ شخصی نیست.

و بنابراین آشکار می شود که آیه کریمه ای که در مورد نهی از غیبت وارد شده است و همچنین روایات شریف، قابلیت دارند که شامل بحث ما باشند، در حالی که ما ثابت کردیم که مخالف نیز مسلمان است. پس صحیح آن است که حکم غیبت تمام مسلمانان در تمامی طوائف و مذاهب، حرمت است، البته تا زمانی که شخص با عنوانی از عناوین ثانویه غیبتش جایز نشده و این مسئله بین شیعه و غیر آن فرقی ندارد. و الله العالم.

مترجم: علی اکبر هادی پور

 

آیا غیبت مسلمان غیر شیعی جائز است؟ - بخش اول




نظرات کاربران