در حال بارگذاری ...

در طول تاریخ علاوه بر علمای شیعه، بزرگانی از فرق اهل سنت و حتی غیر مسلمان مانند گاندی در تعظیم مقام سرور و سالار آزادگان جهان مطالبی بیان کرده اند که خواندنی ست. برخی گمان می کنند فقط تاریخ نگاران و علمای شیعه برای حضرت و یاران شان مطلب، مقتل یا روضه نگاشته اند. در صورتی که در کتب اهل سنت نیز از رخ دادهای کربلا ثبت شده است

در روزهای آغازین ماه محرم و شروع مجالس عزاداری در رثای سبط پیامبر اسلام(ص)، سومین امام شیعیان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام هستیم. وجود مبارک و با برکتی که با حماسه ای که آفرید دین اسلام را حفظ کرد و چهره یزید و یزیدیان را بر همگان برملا ساخت. براستی اگر گفته شود امام حسین علیه السلام متعلق به فرقه و مذهب خاصی نیست و تمام انسان ها می توانند از این چراغ هدایت و کشتی نجات بهره ببرند، بیراه نگفته است. کما اینکه در طول تاریخ علاوه بر علمای شیعه، بزرگانی از فرق اهل سنت و حتی غیر مسلمان مانند گاندی در تعظیم مقام سرور و سالار آزادگان جهان مطالبی بیان کرده اند که خواندنی ست. برخی گمان می کنند فقط تاریخ نگاران و علمای شیعه برای حضرت و یاران شان مطلب، مقتل یا روضه نگاشته اند. در صورتی که در کتب اهل سنت نیز از رخ دادهای کربلا ثبت شده است که در ادامه به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
در مسند احمد بن حنبل از ابن عباس نقل شده است:

«عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ‏ رَأَیْتُ النَّبِیَّ فِیمَا یَرَى النَّائِمُ ذَاتَ یَوْمٍ نِصْفَ النَّهَارِ أَشْعَثَ أَغْبَرَ بِیَدِهِ‏ قَارُورَةٌ فِیهَا دَمٌ فَقُلْتُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ قَالَ هَذَا دَمُ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِهِ لَمْ أَزَلْ أَلْتَقِطُهُ مُنْذُ الْیَوْمِ فَأُحْصِی بِذَلِکَ الْوَقْتِ فَوَجَدْتُهُ قُتِلَ ذَلِکَ الْیَوْم‏...».(مسند احمد بن حنبل، ج5 ص 454)

ترجمه: ابن عباس گوید: من حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله را در خواب دیدم در حالى که غبار آلود بود و در دستش شیشه ‏اى پر از خون داشت، عرض کردم: پدر و مادرم فدایت گردد این شیشه‏ چیست؟ فرمودند: این خون حسین و یاران اوست که از زمین جمع کرده‏ ام، من آن روز را در نظر گرفتم درست همان روز بود که سید الشهداء علیه السّلام به شهادت رسیده بودند.
در مورد شهادت حضرت مسلم علیه السلام در کتاب خوارزمی آمده است:

«فَقالَ مُسلِمٌ، وَیلَکُم! ما لَکُم تَرمونّی بِالحِجارَةِ کَما تُرمَى الکُفّارُ، وأنَا مِن أهلِ بَیتِ النَّبِیِّ المُختارِ؟! وَیلَکُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه، ولا حَقَّ قُرباهُ ؟ ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِم ـ فی ضَعفِهِ ـ فَهَزَمَهُم وکَسَرَهُم فِی الدُّروبِ وَ السِّکَکِ.
ثُمَّ رَجَعَ وأسنَدَ ظَهرَهُ عَلى بابِ دارٍ مِن تِلکَ الدّورِ، ورَجَعَ القَومُ إلَیهِ، فَصاحَ بِهِم مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: ذَروهُ حَتّى اُکَلِّمَهُ بِما اُریدُ، فَدَنا مِنهُ وقالَ: وَیحَکَ یَابنَ عَقیلٍ! لا تَقتُل نَفسَکَ، أنتَ آمِنٌ ودَمُکَ فی عُنُقی، وأنتَ فی ذِمَّتی. فَقالَ مُسلِمٌ: أتَظُنُّ یَابنَ الأَشعَثِ أنّی اُعطی بِیَدی وأنَا أقدِرُ عَلَى القِتالِ؟! لا وَاللّه ِ لا یَکونُ ذلِکَ أبَدا. ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِ فَأَلحَقَهُ بِأَصحابِهِ، ثُمَّ رَجَعَ إلى مَوضِعِهِ وهُوَ یَقولُ: اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّی، فَلَم یَجتَرِئ أحَدٌ أن یَسقِیَهُ الماءَ ویَدنُوَ مِنهُ. فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ لِأَصحابِهِ: إنَّ هذا لَهُوَ العارُ وَالشَّنار، أتَجزَعونَ مِن رَجُلٍ واحِدٍ هذَا الجَزَعَ؟ اِحمِلوا عَلَیهِ بِأَجمَعِکُم حَملَةَ رَجُلٍ واحِدٍ. فَحَمَلوا عَلَیهِ وحَمَلَ عَلَیهِم، وقَصَدَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الکوفَةِ یُقالُ لَهُ بُکَیرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ، فَاختَلَفا بِضَربَتَینِ: ضَرَبَهُ بُکَیرٌ عَلى شَفَتِهِ العُلیا، وضَرَبَهُ مُسلِمٌ فَبَلَغَتِ الضَّربَةُ جَوفَهُ فَأَسقَطَهُ قَتیلاً. وطُعِنَ [مُسلِمٌ] مِن وَرائِهِ فَسَقَطَ إلَى الأَرضِ، فَاُخِذَ أسیرا، ثُمَّ اُخِذَ فَرَسُهُ وسِلاحُهُ، وتَقَدَّمَ رَجُلٌ مِن بَنی سُلَیمٍ یُقالُ لَهُ عُبَیدُ اللّه بنُ العَبّاسِ، فَأَخَذَ عِمامَتَهُ.» (مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی : ج ١ ص ٢٠٩)
ترجمه: مسلم گفت: واى بر شما! چرا به سویم سنگ پرتاب مى کنید ـ آن گونه که به کفّار، سنگ مى زنند ـ در حالى که من از خاندان پیامبر برگزیده ام؟ واى بر شما ! آیا حقّ پیامبر خدا را پاس نمى دارید و حقّ نزدیکانِ او را حرمت نمى نهید؟! آن گاه با ناتوانى بر آنان یورش بُرد و آنان را به سوى کوچه ها و دروازه ها فرارى داد. آن گاه باز گشت و بر درِ خانه اى تکیه داد . جمعیت به سویش باز گشتند. محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد: رهایش کنید تا با او سخن بگویم. آن گاه به مسلم نزدیک شد و گفت: واى بر تو ، اى پسر عقیل! خودت را به کشتن مده. تو در امانى و خونت بر گردن من است. تو در پناه منى. مسلم گفت: اى پسر اشعث ! گمان مى کنى تا وقتى که نیرو براى جنگیدن دارم دست تسلیم دراز مى کنم؟ نه به خدا ! هرگز چنین نمى شود. آن گاه بر او یورش بُرد و او را تا پیش یارانش عقب راند و به جایگاه خود باز گشت و مى گفت: بار خدایا ! عطش توانم را بُرده است! ولى کسى جرئت نداشت به او آب بدهد، یا به وى نزدیک شود.

پسر اشعث به یارانش گفت: این ، براى شما ننگ و عار است که این چنین از یک نفر درمانده شده اید! همه با هم، یکباره بر او یورش برید. آنان بر مسلم حمله کردند و مسلم هم بر آنان یورش بُرد. مردى کوفى به نام بُکَیر بن حُمرانِ احمرى به سمت مسلم آمد و دو ضربت میان آن دو رد و بدل شد. بُکَیر بر لب بالاى مسلم ضربتى زد و مسلم نیز ضربتى بر او زد که کشته بر زمین افتاد. مسلم از پشت سر، نیزه خورد و بر زمین افتاد و به اسارت گرفته شد و اسب و سلاحش را برداشتند و مردى از بنى سُلَیم به نام عبید اللّه بن عبّاس جلو آمد و عمامه اش را برداشت.
در همین کتاب واقعه شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام نیز به شرح ذیل آمده است:

«فَتَقَدَّمَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ ـ واُمُّهُ لَیلى بِنتُ أبی مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِیِّ ـ وهُوَ یَومَئِذٍ ابنُ ثمانَ عَشرَةَ سَنَةً، فَلَمّا رَآهُ الحُسَینُ علیه السلام رَفَعَ شَیبَتَهُ نَحوَ السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ اشهَد عَلى هؤُلاءِ القَومِ، فَقَد بَرَزَ إلَیهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِکَ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، کُنّا إذَا اشتَقنا إلى وَجهِ رَسولِکَ نَظَرنا إلى وَجهِهِ.... فَلَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّى ضَجَّ أهلُ الکوفَةِ لِکَثرَةِ مَن قَتَلَ مِنهُم، حَتّى أنَّهُ رُوِیَ أنَّهُ عَلى عَطَشِهِ قَتَلَ مِئَةً وعِشرینَ رَجُلاً، ثُمَّ رَجَعَ إلى أبیهِ وقَد أصابَتهُ جِراحاتٌ کَثیرَةٌ، فَقالَ: یا أبَه! العَطَشُ قَد قَتَلَنی، وثِقلُ الحَدیدِ قَد أجهَدَنی، فَهَل إلى شَربَةٍ مِن ماءٍ سَبیلٌ، أتَقَوّى بِها عَلَى الأَعداءِ.» (همان، ج ٢ ص ٣٠)
ترجمه: على اکبر علیه السلام ـ که مادرش لیلا، دختر ابى مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى و آن هنگام هجده ساله بود ـ گام پیش نهاد. هنگامى که امام حسین علیه السلام او را دید محاسن سپیدش را رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا ! تو بر این قوم، گواه باش که جوانى به سوى آنان رفت که از نظر صورت، سیرت و سخن گفتن شبیه ترین مردم به پیامبرت محمّد صلى الله علیه و آله بود و ما هر گاه مشتاق روى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى شدیم، به روى او مى نگریستیم ... علی اکبر علیه السلام پیوسته مى جنگید تا ضجّه کوفیان از فراوانىِ کُشتگانشان بلند شد. حتّى روایت شده که او با وجود تشنگى، صد و بیست مرد از آنان را کُشت. سپس به سوى پدرش بازگشت و در حالى که زخم هاى فراوانى به او زده بودند، گفت: اى پدر! تشنگى مرا کُشت و سنگینىِ آهن، تاب مرا بُرد. آیا آبى براى نوشیدن هست تا با آن در برابر دشمن، نیرو بیابم؟

 

 

در کتاب تاریخ طبری که از اولین و معتبرترین کتب تاریخ نزد اهل سنت می باشد روضه حضرت قاسم علیه السلام این گونه بیان شده است:

«تاریخ الطبری عن حُمَید بن مسلم: خَرَجَ إلَینا غُلامٌ کَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، فی یَدِهِ السَّیفُ، عَلَیهِ قَمیصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ أحَدِهِما ـ ما أنسى أنَّهَا الیُسرى ـ فَقالَ لی عَمرُو بنُ سَعدِ بنِ نُفَیلٍ الأَزدِیُّ: وَاللّه ِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ! فَقُلتُ لَهُ: سُبحانَ اللّهِ! وما تُریدُ إلى ذلِکَ؟! یَکفیکَ قَتلُ هؤُلاءِ الَّذینَ تَراهُم قَدِ احتَوَلوهُم. قالَ: فَقالَ: وَاللّه ِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ؛ فَشَدَّ عَلَیهِ.فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّیفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ، فَقالَ: یا عَمّاه! قالَ: فَجَلَّى الحُسَینُ علیه السلام کَما یُجَلِّی الصَّقرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَیثٍ غُضُبٍّ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّیفِ، فَاتَّقاهُ بِالسّاعِدِ، فَأَطَنَّها مِن لَدُنِ المِرفَقِ، فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ وحَمَلَت خَیلٌ لِأَهلِ الکوفَةِ لِیَستَنقِذوا عَمراً مِن حُسَینٍ علیه السلام، فَاستَقبَلَت عَمراً بِصُدورِها، فَحَرَّکَت حَوافِرَها وجالَتِ الخَیلُ بِفُرسانِها عَلَیهِ فَوَطِئَتهُ حَتّى ماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ، فَإِذا أنَا بِالحُسَینِ علیه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ، وَالغُلامُ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ؛ وحُسَینٌ علیه السلام یَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ، ومَن خَصمُهُم یَومَ القِیامَةِ فیکَ جَدُّکَ! ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّه ِ عَلى عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ ، أو یُجیبَکَ ثُمَّ لا یَنفَعَکَ! صَوتٌ وَاللّه ِ کَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ. ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَکَأَنّی أنظُرُ إلى رِجلَیِ الغُلامِ یَخُطّانِ فِی الأَرضِ، وقَد وَضَعَ حُسَینٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ، قالَ: فَقُلتُ فی نَفسی: ما یَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ ابنِهِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وقَتلى قَد قُتِلَت حَولَهُ مِن أهلِ بَیتِهِ، فَسَأَلتُ عَنِ الغُلامِ، فَقیلَ: هُوَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ.» (تاریخ طبری: ج ٥ ص ٤٤٧)

ترجمه: تاریخ الطبرى ـ به نقل از حُمَید بن مسلم ـ : جوانى به سان پاره ماه شمشیر به دست، به سوى ما آمد. او پیراهن و بالاپوش و کفش هایى داشت که بند یک لِنگه اش پاره شده بود، و از یاد نبرده ام که لنگه چپ آن بود. عمرو بن سعد بن نُفَیل اَزْدى به من گفت: به خدا سوگند بر او حمله مى برم. به او گفتم : سبحان اللّه! از آن چه مى خواهى؟! کُشتن همین کسانى که گرداگردِ آنها را گرفته اند براى تو بس است. گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد! آن گاه بر او حمله بُرد و باز نگشت تا با شمشیر بر سرش زد. آن جوان به صورت [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد: عموجان! حسین علیه السلام مانند باز شکارى نگاهى انداخت و مانند شیر شرزه به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد. او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج ، قطع شد. فریادى کشید و از امام علیه السلام کناره گرفت. سواران کوفه یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سینه مَرکب ها قرار گرفت و سواران با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال کردند تا مُرد. غبار [ نبرد ] که فرو نشست حسین علیه السلام بر بالاى سر جوان ایستاده بود و او پاهایش را از درد به زمین مى کشید. حسین علیه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى که تو را کُشتند و کسانى که طرفِ دعوایشان در روز قیامت جدّ توست!». سپس فرمود: «به خدا سوگند ، بر عمویت گران مى آید که او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدایى که ـ به خدا سوگند ـ جنایتکاران و تجاوزگران بر آن فراوان و یاورانش اندک اند». سپس او را بُرد و گویى مى بینم که پاهاى آن جوان بر زمین کشیده مى شود و حسین علیه السلام ، سینه اش را بر سینه خود ، نهاده است. با خود گفتم : با او چه مى کند؟ او را آورد و کنار فرزند شهیدش على اکبر و کشتگان گِرد او ـ که از خاندانش بودند ـ گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است.
در مورد به شهادت رسیدن طفل شش ماهه اباعبدالله الحسین(ع)، حضرت علی اصغر علیه السلام در کتاب تاریخ یعقوبی آمده است:
«تَقَدَّموا رَجُلاً رَجُلاً، حَتّى بَقِیَ وَحدَهُ ما مَعَهُ أحَدٌ مِن أهلِهِ، ولا وُلدِهِ ولا أقارِبِهِ، فَإِنَّهُ لَواقِفٌ عَلى فَرَسِهِ، إذ اُتِیَ بِمَولودٍ قَد وُلِدَ لَهُ فی تِلکَ السّاعَةِ، فَأَذَّنَ فی اُذُنِهِ، وجَعَلَ یُحَنِّکُهُ إذ أتاهُ سَهمٌ فَوَقَعَ فی حَلقِ الصَّبِیِّ فَذَبَحَهُ، فَنَزَعَ الحُسَینُ علیه السلام السَّهمَ مِن حَلقِهِ، وجَعَلَ یُلَطِّخُهُ بِدَمِهِ ویَقولُ: وَاللّه ِ لَأَنتَ أکرَمُ عَلَى اللّه مِنَ النّاقَةِ، ولَمُحَمَّدٌ أکرَمُ عَلَى اللّه ِ مِن صالِحٍ! ثُمَّ أتى فَوَضَعَهُ مَعَ وُلدِهِ وبَنی أخیهِ.» (تاریخ یعقوبی: ج ٢ ص ٢٤٥)
ترجمه: یاران امام حسین علیه السلام یک به یک گام پیش نهادند [و رزمیدند و شهید شدند] تا این که امام علیه السلام تنها ماند و هیچ یک از [ مردان ]خانواده و فرزندان و نزدیکانش با او نماند. او بر بالاى اسبش بود. کودکى را که همان ساعت متولّد شده بود، برایش آوردند. امام حسین علیه السلام در گوشش اذان گفت و کامِ او را بر مى داشت که تیرى آمد و در گلوى کودک نشست و ذبحش کرد. امام حسین علیه السلام تیر را از گلوى او بیرون کشید و خونش را به بدن او مالید و گفت: «به خدا سوگند تو نزد خدا از شتر صالح گرامى ترى و محمّد صلى الله علیه و آله نیز نزد خدا از صالح، گرامى تر است». سپس آمد و او را کنار فرزندان و برادرزادگانش نهاد.

 

 
 
حتی وقایع بعد از روز عاشورا نیز از طریق اهل سنت نقل شده که به عنوان کرامات امام حسین علیه السلام توسط وعاظ نقل می شود و در پایان به یکی از این کرامات اشاره می کنیم:
«إنَّ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام لَمّا حُمِلَ إلَى الشّامِ جَنَّ عَلَیهِمُ اللَّیلُ، فَنَزَلوا عِندَ رَجُلٍ مِنَ الیَهودِ، فَلَمّا شَرِبوا وسَکِروا، قالوا لَهُ: عِندَنا رَأسُ الحُسَین فَقالَ لَهُم: أرونی إیّاهُ، فَأَرَوهُ إیّاهُ بِصُندوقٍ یَسطَعُ مِنهُ النّورُ إلَى السَّماءِ، فَعَجِبَ الیَهودِیُّ، وَاستَودَعَهُ مِنهُم ، فَأَودَعوهُ عِندَهُ.

فَقالَ الیَهودِیُّ لِلرَّأسِ وقَد رَآهُ بِذلِکَ الحالِ: اِشفَع لی عِندَ جَدِّکَ. فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ، وقالَ : إنَّما شَفاعَتی لِلمُحَمَّدِیّینَ ولَستَ بِمُحَمَّدِیٍّ، فَجَمَعَ الیَهودِیُّ أقرِباءَهُ، ثُمَّ أخَذَ الرَّأسَ ووَضَعَهُ فی طَستٍ، وصَبَّ عَلَیهِ ماءَ الوَردِ، وطَرَحَ فیهِ الکافورَ وَ المِسکَ وَالعَنبَرَ. ثُمَّ قالَ لِأَولادِهِ وأقرِبائِهِ: هذا رَأسُ ابنِ بِنتِ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ قالَ : وا لَهفاه! لَم أجِد جَدَّکَ مُحَمَّدا فَاُسلِمَ عَلى یَدَیهِ، ثُمَّ وا لَهفاه لَم أجِدکَ حَیّا فَاُسلِمَ عَلى یَدَیکَ واُقاتِلَ دونَکَ، فَلَو أسلَمتُ الآنَ أتَشفَعُ لی یَومَ القِیامَةِ ؟ فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ، فَقالَ بِلِسانٍ فَصیحٍ: إن أسلَمتَ فَأَنَا لَکَ شَفیعٌ . قالَها ثَلاثَ مَرّاتٍ وسَکَتَ؛ فَأَسلَمَ الرَّجُلُ وأقرِباؤُهُ ».(مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج ٢ ص ١٠٢، بحار الأنوار : ج ٤٥ ص ١٧٢ ح ٢٠)

ترجمه: هنگامى که سر امام حسین علیه السلام را به شام مى بردند، شب بر آنان در آمد. آنان، بر مردى یهودى فرود آمدند و چون شراب نوشیدند و مست شدند، گفتند: سر حسین، نزد ماست. او به آنان گفت: آن را به من، نشان بدهید. آنان، سر را در صندوقى به او نشان دادند که از آن تا آسمان، نور بر مى خاست. یهودى به شگفت آمد و از آنان خواست که آن را به او امانت دهند. آنان نیز آن را امانت دادند. یهودى، هنگامى که سر را به آن حال دید، به آن گفت: شفاعت مرا نزد جدّت بکن . خدا، سر را به زبان در آورد و گفت: شفاعت من، فقط براى معتقدان به دین محمّد صلى الله علیه و آله است و تو محمّدى نیستى. یهودى، نزدیکانش را گِرد آورد و سپس سر را گرفت و در تشتى نهاد و گلاب بر آن ریخت و کافور و مُشک و عنبر بر آن نهاد. آن گاه به فرزندان و نزدیکانش گفت: این، سر فرزند دختر محمّد صلى الله علیه و آله است. سپس گفت: آه که جدّت محمّد(ص) را نیافتم تا به دست او اسلام بیاورم! و آه که تو را زنده نیافتم تا به دست تو مسلمان شوم و برایت بجنگم! اگر اکنون مسلمان شوم، روز قیامت، شفاعتم را مى کنى؟ خدا، سر را به سخن در آورد و آن، با زبانى شیوا گفت: «اگر اسلام بیاورى، من شفیع تو خواهم بود». این را سه بار گفت و خاموش شد. مرد یهودى و نزدیکانش، مسلمان شدند.
 

 




نظرات کاربران