من باسم عبدالامیر عیسی متولد کشور عراق هستم. در موصل عراق دانشجو بودم. جمعی حدودا 70 نفره بودیم که فعالیت های تبلیغی دینی انجام می دادیم....من قببل از انقلاب ایران به خاطر ترس از حکومت ستمگر بعث از عراق فرار کردم.
خیلی ها از به کار بردن تعبیر «جنگ ایران و عراق» ابا دارند. چراکه در واقع این جنگ ربطی به مردم عراق نداشت. نه تنها بسیاری از مردم علاقه ای به شرکت در این جنگ علیه ایران نداشتند که حتی بسیاری از جوانان عراقی به ایران فرار می کردند تا بتوانند علیه صدام بجنگند.
باسم عبدالامیر عیسی یکی از رزمندگان عراقی است که در جبهه های ایران شرکت کرده است. ایشان برای ما از خاطراتش از جنگ و انقلاب گفت.
از عراق فرار کردم
من باسم عبدالامیر عیسی متولد کشور عراق هستم. در موصل عراق دانشجو بودم. جمعی حدودا 70 نفره بودیم که فعالیت های تبلیغی دینی انجام می دادیم. هدف ما این بود که دانشجویان به سمت تفکرات حزب بعث منحرف نشوند. من قبل از انقلاب ایران به خاطر ترس از حکومت ستمگر بعث از عراق فرار کردم. این فرار به سفارش شهید محمدباقر صدر بود که با ما روابط خانوادگی داشت. ارتباط داشتن با محمدباقر صدر از نظر بعثی ها جرم بود. ایشان من را راهی لبنان کردند تا در خدمت امام موسی صدر باشم. بعد از سقوط صدام که به عراق رفتم متوجه شدم از آن تعداد 70 نفره سه چهار نفر از عراق فرار کردند و بقیه شهید شدند.
برو درس بخوان هزینه اش با من
وقتی خدمت امام موسی صدر رسیدم، اواخر جنگ داخلی لبنان بود. امام موسی صدر برای برگرداندن آرامش و امنیت به لبنان تلاش می کرد. حدود شش ماه در لبنان بودم. شهید چمران نیز در آن زمان در لبنان بود
و با امام موسی صدر کار می کرد و در همان زمان هم ازدواج کرد. امام موسی صدر به من گفت که بهترین کار برای تو تکمیل تحصیلاتت است. گفت برو درس بخوان و هزینه اش با من. برای تحصیل به انگلستان رفتم و سپس فرانسه.
امام موسی صدر توسط نیروهای لیبیایی ربوده شد و من دیگر نتوانستم تحصیلاتم را ادامه بدهم. به خاطر همین به الجزایر رفتم. در الجزایر تدریس می کردم، هم در دانشگاه و هم در دبیرستان. فیزیک، شیمی، ریاضی و ... را تدریس می کردم. دو سال در الجزایر بودم. مدت گذرنامه ام تمام شده بود و سفارت عراق در الجزایر گزارشاتی علیه من داده بود که باعث شد گذرنامه ام باطل شود. حزب بعث جاسوس هایی در میان عراقی های الجزایر داشت که علیه من گزارشاتی داده بودند. با مجاهدین عراقی در فرانسه تماس گرفتم و از طریق آنها به ایران آمدم.
هم مردم و هم حکومت الجزایر طرفدار ایران بودند
وقتی انقلاب اسلامی اتفاق افتاد من در الجزایر بودم. فضای الجزایر در آن زمان خیلی خوب بود. هم مردم و هم حکومت طرفدار انقلاب ایران بودند. من به سفارت ایران در الجزایر می رفتم و کتاب های انقلابی را می گرفتم و می خواندم. یکبار در خیابان رد می شدم، عکسی از حضرت امام روی یک کتابی روی دستم بود. بعضی ها تا عکس امام خمینی را می دیدند می آمدند جلو و می گفتند این را از کجا گرفتی؟! این عکس را به من می دهی؟! من هم همیشه چند عکس داشتم و هرکس تقاضا می کرد به او می دادم. در آن زمان حساسیت نسبت به شیعه و انقلاب اسلامی ایران در الجزایر نبود. استکبارستیزی انقلاب و ایستادگی اش در برابر آمریکا و دفاع از مستضعفین عالم، خیلی به مذاق الجزایری ها خوش می آمد.
در الجزایر که بودم فعالیت های تبلیغاتی زیادی برای انقلاب اسلامی انجام می دادم.
فکر کردند آمریکایی ام!
وقتی سفارت آمریکا اشغال شد در ایران بودم. یکبار از تهران به قم آمدم. کنار درب حرم ایستاده بودم و داشتم سلام می دادم. داشتم انگلیسی صحبت می کردم. همین طور که داشتم به حضرت معصومه «س» سلام می دادم، یک نفر از حراست حرم آمد و من را دستگیر کرد! او فکر کرده بود من از گروگان های آمریکایی هستم که از سفارت فرار کردم!
بعد شروع کردند به بازرسی جیب های من. دفترچه تلفن را ورق زدند و دیدند شماره سید محمود شاهرودی (که بعدا رییس قوه قضاییه شد)، شیخ محمد آصفی، سید کاظم حائری و دیگر بزرگان در دفترچه هست. وقتی اینها را دیدند گفتند این چه جاسوس بزرگی است که با همه این ها در ارتباط است!
بعد به آقای تسخیری اطلاع دادم که من را گرفته اند. بالاخره بعد از ساعت ها ایشان با کمک برادرشان توانستند من را آزاد کنند.
سه بار به جبهه رفتم
وقتی به ایران آمدم سه بار به جبهه رفتم. دفعه اول 270 روز در جبهه بودم و در دفعات دیگر دو سه ماه در جبهه ماندم. آخرین بار به عنوان روحانی به هورالهویزه و گردان حضرت ابوالفضل «ع» و حضرت سیدالشهدا «ع» رفتم.
مردم عراق در ایام جنگ مخالف حکومت بودند و نمی خواستند با ایران بجنگند. ولی جرات اعتراض به صدام را نداشتند. خیلی ها دل شان با ایران بود. حکومت می گفت که این جنگ عرب و فارس است
و ما می خواهیم خوزستان که برای اعراب هست را آزاد کنیم! ولی مردم باور نمی کردند.
شرکت در جنگ هم برای سربازان عراقی اجباری بود. بعضی ها از سربازی فرار می کردند. دو تا از برادران من و پسرعموی من فرار کردند و مخفیانه به ایران آمدند. اگر کسی از سربازی فرار می کرد و توسط حکومت دستگیر می شد، مستقیما و بدون تشکیل دادگاه در ملا عام اعدام می شد. بعضی از رفقای ما که مجبور شده بودند به جنگ بیایند، در جبهه های عراق خرابکاری می کردند. مثلا ابزارآلات جنگی را دست کاری و خراب می کردند. البته آنهایی که توسط جاسوس ها لو می رفتند اعدام می شدند.
بعضی عراقی ها عمدا اسیر می شدند!
اکثریت عراقی هایی که در ایران سپاه بدر را تشکیل دادند و با صدام جنگیدند، کسانی بودند که توانسته بودند از عراق فرار کنند. بعضی ها قبل از جنگ و بعضی ها در حین جنگ توانستند فرار کنند. فرار از مرز در حین جنگ خیلی سخت بود و بیشتر از طریق کردستان عراق وارد ایران می شدند. اگر رژیم صدام می فهمید که فلان فرد به ایران فرار کرده برای خانواده اش دردسرهای زیادی ایجاد می کرد.
بعضی از این ها اسیران عراقی بودند که توبه کرده بودند. البته افراد دیگری هم بودند که تعمدا کاری می کردند که اسیر شوند و وقتی به ایران می رسیدند، به نیروهای ایرانی می پیوستند.
علاوه بر رزمندگان عراقی، در ابتدای انقلاب بسیاری از مقامات کنونی عراق در ایران بودند. دکتر ابراهیم جعفری وزیرخارجه، نوری مالکی نخست وزیر و ... از این جمله بودند.