در حال بارگذاری ...

ما به دنبال اصول اجتماعی هستیم. مقصود از اصول اجتماعی اصولی است که از نظر دین در جامعه مجاز است، یا اینکه دین آنها را به عنوان اصول بدیهی اجتماعی انسانی مجاز یا حتی ضروری می شمارد، ضروری یعنی فراتر از مجاز و طبیعی بودن، بلکه به عنوان یک عمل انسانی، عملی ضروری است. البته بخش اصول ضروری را استفاده نمی کنیم

   آیت الله احمد مبلغی

"فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا" (سوره کهف آیه77) برخی پیش فرض های انسانی و اجتماعی را می توانیم از این آیه بدست آوریم. آیه فرموده است "حتی اذا اتیا اهل قریة " نفرموده است " اتیا قریة " و در حقیقت اهل را دو بار تکرار کرده است، یک بار در اینجا که " اتیا اهل قریة " و یک بار در کلام بعدی که " استطعما اهلها " دو بار اهل این جا آمده است، یک بار اهل قریه مورد استطعام قرار گرفته و بار دیگر وقتی این دو نفر به سمت آنها رفتند. چرا اهل گفته است؟ نوعا دو یا چند نفر وقتی وارد قریه ای می شوند، آنچه در بیان ما گفته می شود این است که وارد قریه شدند. اینکه می فرماید " اتیا اهل قریة " شاید بشود استفاده کرد که نوع ورود این دو نفر به آن روستا به گونه ای بوده که همه ی اهالی روستا متوجه این ورود شدند و گویی آنها در یک جایی حضور داشتند و اجتماع کرده بودند یا به خاطر اینکه موقع استراحتشان بوده، یا چون این دو غریبه وارد قریه شده بودند همه جمع شدند اطرافشان، یا دلیل دیگری دارد. به هر حال شاید از این آیه بشود استفاده کرد که ورود اینها به قریه، مقرون با آگاه شدن اهل قریه از این ورود بوده است. اگر هر کدام از اهالی قریه در خانه ی خود بودند یا سر کار بودند و اینها وارد شده بودند و یکی دو نفر را دیده بودند ورودشان با" اتیا اهل قریة " بیان نمی شد.

"استطعما اهلها" از اهلش(قریه) طلب طعام کردند، که این بخش از آیه مؤید این است که تمامی اهل قریه زمان ورود این دو نفر جمع بودند. اگر از یک نفر طلب طعام می کردند قاعدتا نباید" استطعما اهلها" بگوید. سه تا فرض در مورد استطعام می توانیم داشته باشیم؛ فرض اول؛ اهل قریه در خانه هایشان بودن واین دو نفر درب همه ی خانه ها را زدند و طعام خواستند، بعید است که آن دو نفر آنقدر حال داشته باشند که بروند درب هر خانه ای را بزنند و طلب طعام کنند. فرض دوم؛ فقط از چند نفر تقاضای طعام کردند. در این صورت این اطلاق، اطلاق قابل قبولی نیست که از چند نفر استطعام کردند، اما قرآن بگوید از اهلش طلب کردند. فرض سوم؛ اهل قریه در جایی جمع بودند یا بعدا جمع شدند و این دو نفر طلب  طعام کردند و گرسنه بودند، طلب طعام زمان گرسنگی است و در هنگام سیری کسی حاضر نیست طلب کند. طلب معونه دارد چون باید رو بیاندازی، این نشان می دهد اینها گرسنه بودند. از اعتراض حضرت موسی هم به دست می آید که گرسنه بودند، چون در آنجا می گوید این چه کاری است که تو انجام می دهی؟ وقت گرسنگی ایستاده ای دیوار درست می کنی! یک موید دیگر برای اینکه فرض سوم تقویت شود این است که در ادامه آیه می فرماید" فأبوا "همه ی اهل از اطعام این دو نفر سر باز زدند و ابا کردند. با قرآن نمی سازد که اگر از یک نفر تقاضا کردند و او پاسخ نداد بعد این را به حساب همه بگذارد. معلوم می شود خطاب به عام بوده است، خطاب به مجموعه بوده و همه ی این مجموعه ار اطعام ابا کردند. آنها در حقیقت یک عمل ضد اخلاقی انجام دادند. بعد می گوید " فوجدا فیها جِدَارًا یُرِیدُ أَنْ یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ " دیواری را می یابند که در حال خراب شدن بوده است. حضرت خضر می رود به سمت آن دیوار، با آن حالت گرسنگی " فاقامه " آن دیوار را کاری می کند که سر پا بیستد و نریزد. این ضمیر مفردی که در "فاقامه" است نشان می دهد حضرت موسی حال نداشته و آماده ی همکاری نبوده و خضر به تنهایی این کار را انجام داده است. ضمن اینکه اعتراض بعدی حضرت موسی " قال لو شئت لاتخذت علیه اجرا " نیز شاهدی بر این است که خضر به تنهایی کار دیوار را انجام داده است. اگر صورت وضعیت به گونه ای غیر از اینکه عرض شد می بود باید کلمات را عوض می کرد. خداوند کلماتش حساب شده است.

ما به دنبال اصول اجتماعی هستیم. مقصود از اصول اجتماعی اصولی است که از نظر دین در جامعه مجاز است، یا اینکه دین آنها را به عنوان اصول بدیهی اجتماعی انسانی مجاز یا حتی ضروری می شمارد، ضروری یعنی فراتر از مجاز و طبیعی بودن، بلکه به عنوان یک عمل انسانی، عملی ضروری است. البته بخش اصول ضروری را استفاده نمی کنیم.

چند اصل اجتماعی را می توانیم از این آیه استنباط کنیم.

اول: " السفر الی دیار الکفر " آن قریه، یک قریه ی مؤمنه نبوده است، چون اگر مؤمن بودند رفتار دیگری می کردند. البته در آن روستا انسانهای صالح بوده اند" وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا" اما ظاهرا اهل قریه غالبا کافر بوده اند. صالح به دو معنا در ادبیات دینی ما به کار می رود یکی صالحانی که پای آموزه های پیامبران بیرونی نشسته اند و یکی صالحانی که از وضعیت درونی  بیشتر بهره گرفته اند، از عقل و پیامبر درونی، صلاح و خوبی یک امر منحصر به حضور در پای درس انبیاء نیست. البته قبول داریم که صلاحیت قسم دوم کامل نیست اما اینکه گمان کنیم ارتباط با خدا فقط برای کسانی است که در پای درس پیامبران بوده اند، درست نیست. مثلا سلمان فارسی اصلا پیامبر ندیده بود ولی انسان صالحی بوده و تقوای قبل از ایمان داشته است.

همچنین در آیه ی قبل می فرماید: "  فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ " یعنی آن نوجوانی که حضرت خضر به قتل می رساند پدر و مادرش مومن بودند و اگر در این آیه نیز پدر  اینها ایمان داشت تعبیر "مومنا" به جای "صالحا" به کار می برد اما گفته صالحا، پس می توانیم استظهار کنیم که مومن نبوده است و این مویدی است برای اینکه اهل قریه مومن نبودند.

دوم: اصل مهمان شدن، اینها تقاضا کردند مهمان آنها بشودند "استطعما اهلها" چه بسا در برخی ذهنیت ها، انسان نباید مهمان غیر مسلمان بشود. انسان در زندگی باید با نگاه اولی طبیعی بیندیشد، همه در شرایط خاص حاضرند مهمان بشوند، این یک امر طبیعی است و قرآن هم همین را بیان می کند.

سوم : تبادل با اهل کفر، معامله و تجارت که بخشی از تعایش است عبارت است از کار و تلاش و تبادل، که از "لو شئت لاتخذت علیه اجرا" استفاده می شود، پس تبادل و معامله یک امر رایجی بوده است. اینکه شما فقط برای مؤمن کارکنید و لا غیر، غلط است. برای انسان غیر مؤمن هم می شود کار کرد. در برخی نصوص دینی داریم که بعضی از مومنین برای یهودی کار می کردند و از این جهت مورد نهی از طرف معصومین قرار نمی گرفتند. یکی از مقتضیات روابط انسانی و تعایش، تبادل و تعامل و کار کردن است. بله، ما نباید با ورود در دستگاه ظالم به ظالمان کمک کنیم.

بخشی از تعالیم اسلام جنبه ی تربیتی و کنترل تربیتی دارد این معنایش این نیست که ما اصول همزیستی و رفتارهای نرمال زندگی را به هم بزنیم چون که احتمال می دهیم مثلا لقمه ی حرامی در کار باشد، البته این بر می گردد به شناخت های شخصی از افراد، اما اصلی را دین پذیرفته است که، ما باید نسبت به زندگی افراد مختلف، بر اساس وضع اولی یک زندگی درست تصور کنیم و این طور نباشد که اصل شبهه ناک بودن باشد. یک اصل اجتماعی این است که نباید اصول ناظر به وضعیت های فردی را به جامعه سرایت دهیم. مؤیداتی هم برای این اصل داریم، از جمله مویدات، همین آیه است. آن دو پیامبر حاضر بودند طعام اهل قریه را بخورند و نگفتند شاید طعام اینها حرام باشد. یعنی ما نمی توانیم تعالیم ناظر به وضعیت های فردی را به وضعیت های اجتماعی سرایت بدهیم.

اسلام نسبت به ازدواج، ازدواج همه ی اقوام را می پذیرد. درست است که اسلام یک چهار چوبی برای ازدواج دارد، اما معنایش آن نیست که همه ی نسل هایی که در غیر این چهار چوب ایمانی و دینی ما هستند، همه را زنا زاده به حساب بیاوریم، آن ها هم چهار چوب های زندگی خودشان را دارند.

 

درس گفتار ضرورت مناسبات اجتماعی مسلمین - قسمت دوم

درس گفتار ضرورت مناسبات اجتماعی مسلمین - قسمت اول




نظرات کاربران