ما می توانیم عبارت دوران میانی و یا قرون وسطی را عصری بدانیم که گرایش های علوم و معارف اسلامی تغییر کرد و ساختارهای متفاوتی نسبت به گذشته پیدا کرد و تفکرات و نظریه های استواری در آن دوران شکل گرفت، که تا قرن ها اثرگذار بود.
* زکی میلاد
♦ قرون وسطی، واژه ای است که اروپایی ها برای بیان دوره ی ضعیف و سیاه تاریخشان به کار می برند. دوره ای که بین تمدن روم باستان و نهضت صنعتی شدن معاصر قرار داشت . اما از طرف دیگر ، با دوران شکوفایی و تمدن دنیای اسلام همزمان شده بود. لذا ما می توانیم عبارت دوران میانی و یا قرون وسطی را عصری بدانیم که گرایش های علوم و معارف اسلامی تغییر کرد. و ساختارهای متفاوتی نسبت به گذشته پیدا کرد. و تفکرات و نظریه های استواری در آن دوران شکل گرفت، که تا قرن ها اثرگذار بود. که این اثرگذاری تا به امروز نیز ادامه پیدا کرده است. ضروری است که تفکر اسلامی در این عصر بررسی شود. تا عناصر موثر آن و دلایل حضور طولانی آن را بشناسیم. «غزالی» و «ابن تیمیه»، متفکرانی هستند که در قرون میانی و حتی پس از آن بیشترین حضور و تاثیر را در جریان فکری اهل سنت داشته اند.
♦قرون وسطی و دوران میانی، دورانی است که خط اتصال دوران اولیه و دوران معاصر است. و از این رو اهمیت معرفتی و تاریخی زیادی در تاریخ فرهنگ و تفکر دارد. غرب با تعریفی که از قرون وسطی دارد، توجه بسیاری به این عصر داشته است. تفکر غربی اما توانسته است از آن عصر گذر کند. این گذار در غرب به معنای جدایی فکری و معرفتی از آن دوران و نابودی سخنان و گفتمان مربوط به آن است. به شکلی که عرصه ی معرفت در سایه تغییرات و دگرگونی شرایط و پیامدهای دوران معاصر، دستخوش رشد و پیشرفت شده است .هنوز هم مورخان اروپایی آن دوران را مورد مطالعه و بررسی قرار می دهند. برخی از آنان نیز نظراتی دارند که با نظر مشهور متفاوت است. برای مثال می توانیم از «سانت موس» نام ببریم. وی یقین دارد که: "نمی توانیم منکر این مساله شویم که قرون وسطا – که به قرون تاریک معروف شده است –از نقاط به شدت مبهم تاریخ اروپا است. با این حال تلاش هایی شده، که باعث روشن شدن برخی از مسائل شده است".
♦از جمله حقایقی که به عنوان شاهد مثال برای نظراتش می آورد، تجدید نظر در فهم مساله ی «برخورد اسلام با غرب» است. او این چنین می گوید: «دیگر کسی به هجوم اسلامی، از دریچه ی دید دشمنانش در قرون وسطی نگاه نمی کند. کسانی که اسلام برای عقایدشان خطری داشت، بر چشمانشان پرده کشید و کورشان کرد. و در نتیجه از اصل مشترک فرهنگ اسلام و مسیحیت غافل ماندند و این بدین خاطر است که نقد و بررسی دقیق و عمیق هنر و ادب آن عصر، به تقدیر و ستایش بیش از پیش اسلام منجر می شود».
این در حالی است که عبارت دوران میانی یا قرون وسطی، برای تاریخ فرهنگ اسلامی استفاده نشده است و آن چیزی که امروز رایج است و اسم قرون وسطی را بر آن گذاشته اند، نمی تواند بیانگر تاریخ فرهنگ اسلامی باشد بلکه نمایانگر تاریخ فرهنگ غربی است.
♦در حوزه ی تاریخ پیشرفت تفکر اسلامی و در بررسی عصر میانه، ما با پژوهش هایی روبه رو نمی شویم که از مهارت و تخصص قابل توجهی برخوردار باشد. در حالی که آن عصر، عصر بسیار مهمی بود که در آن علوم و معارف اسلامی به پیشرفت و تحول چشم گیری دست یافتند که تاثیرآن تا سال های متمادی، وحتی تا به امروز باقی است و به راحتی می توان این نکته را کشف کرد که تفکرات اسلامی معاصر چقدر زیاد از منابع و اصول فکری آن دوران تاثیر پذیرفته اند. و از همین رو است که بررسی تفکر اسلامی در عصر میانه اهمیت دارد. تا از خلال آن ، بتوان فهمید که آن منابع فکری چگونه به وجود آمده اند و چه عناصری در شکل گیری آن دخیل بوده اند و چه عواملی چنین قدرت تاثیرگذاری به آن داده است، که توانسته زمان ها و مکان ها را درنوردد و از تاریخ و جغرافیا عبور کند و همین عوامل است که این تفکرات را به منبع و مرجع تبدیل می کند. عواملی که نه می توان آنها را ساده انگاشت و نه می توان آنها را خارق العاده خواند .
اگر «منابع فکری» را عرصه ای معرفتی بدانیم، این عرصه، موضوع جدیدی در تحقیقات فکری و تاریخی معاصر نیست. بلکه از دیر باز در نزد مسلمانان مطرح بوده است. و در گذشته از آن به «مطالعات فرق و ملل و نحل» (گروه ها و آیین ها و فرقه ها ) تعبیر می شده است و امروز اصطلاح «مطالعات جریان ها و مذاهب» را برای بیان آن به کار می برند. هر چند بین عرصه ی ملل و نحل و مقصود ما از منابع فکری قرون میانه، تفاوت اساسی وجود دارد.
♦منابع اساسی که به نام مکاتب و مذاهب مختلف نام گذاری شده اند . و در دوره ی اولیه ی اسلامی و پیش از دوره ی میانه ظهور پیدا کرده اند ، به چهار منبع کلی تقسیم می شوند :
۱ – مکاتب و منابع کلامی: مانند معتزله ، اشاعره ، خوارج و دیگران
۲ – مکاتب و منابع اصولی: مانند مکتب اهل حدیث و اهل رای
۳ – مکاتب و منابع فقهی: که همان مذاهب اسلامی معروف می باشد . مانند : مالکی ، حنفی ، شافعی ، حنبلی و جعفری امامی
۴ – مکاتب و منابع سلوکی عرفانی: مانند مذاهب صوفیه با گرایش های مختلف آن . و چنانکه غزالی تقسیم بندی کرده است: طائفة الحلول ، طائفة الاتحاد و طائفة الوصول
«آلبرت حورانی» در تقسیمی دیگر نقش «ابن تیمیه» را مورد بررسی قرار می دهد و معتقد است : «باز آفرینی میراث حنبلی که توسط او انجام پذیرفت، عنصری ویژه در میراث دینی مناطق اسلامی مرکزی محسوب می شود».
برخی افراد مانند «محمد ارکون» تفکر اسلامی در عصر میانه را در عرصه ی مناظرات فکری و کلامی، پیشرفته تر از تفکر اسلامی معاصر دانسته اند که شاهد مثال آن، مناظراتی است که بین «غزالی» و «ابن رشد» انجام می شد.
♦متفکر دیگری که امروز به او استناد می شود «ابن خلدون» است. کسی که مقدمه ی مشهورش به شدت مورد توجه فرهیختگان و پژوهشگران عربی بوده است. به شکلی که به آن ، به عنوان میراث گذشته و تالیفی از قرن های پیشین، نگاه نمی کنند . بلکه از تالیفاتی است که بیشترین پایان نامه ها و رساله های دانشگاهی را به خود اختصاص داده است.
♦یکی دیگر از عناصر تفکر عصر میانه، که باید مورد بررسی دقیق قرار گیرد، طبیعت عناصری است که باعث پیشرفت های عمومی آن دوران شده است.
برای مثال، غزالی در دوره ی جنگ های صلیبی زندگی می کرده است. جنگ هایی که از نظر عقیدتی، بزرگترین مواجهه ی مسیحیت و مسلمانان محسوب می شد. و از نظر جغرافیایی، بزرگترین درگیری اسلام و غرب. و یا ابن تیمیه، معاصر حمله ی مغول بود. حادثه ای که به سقوط و نابودی بغداد انجامید و به دنبال آن، سقوط و پایان تمدن اسلامی را موجب گشت .بنابراین، تفکر اسلامی در دوران میانه را نمی شود بدون این وقایع و شرایط بررسی کرد. زیرا طبیعتا بر ساختارها، ویژگی ها، افکار و مفاهیم آن دوران اثر گذار بوده است .
ابوحامد غزالی ، از مدرسه تا صومعه
♦غزالی توانست تاثیر به سزایی بر معارف و افکار اسلامی عصر خودش داشته باشد. سلطه ی او بر جریان فکری عصر خودش به قدری بود که توانست رویکردها و گرایش های عصر خودش را تغییر دهد و تبدیل به مرجع فکری آن دوران شود .او استاد مسلم این معارف بود. و در مناظرانش به آنها استدلال می کرد و برای اثباتش برهان می آورد. از همین رو او ، تفکر وکلامش را به عنوان منبع و مرجعی فکری قلمداد می کنند. تفکر غزالی و تاثیر و پایداری آن را با همین ویژگی او تفسیر می کنیم . یعنی مرجع و منبع بودن تفکر و کلام او. و محققان، مورخان و مستشرقانی که به غزالی و فکر و علم او پرداخته اند نیز به همین ویژگی او اشاره می کنند و آن را برجسته می دانند. « جابری » در باره ی مولفه های تفکر غزالی می گوید : « مولفه ها و عناصر تشکیل دهنده ی تفکر غزالی ، عناصری است که از تمام فرهنگ های عربی و اسلامی برگرفته شده است . از فرهنگ های مختلف، با گرایش های مختلف و رویکردهای متفاوت . زیرا غزالی به سان آیینه ای نبود که فقط نمایانگر فرهنگ عصر خودش باشد و بس . بلکه او میدان تجمع ایدئولوژی ها و جریان های فکری مختلف پیش از خودش نیز بود که بوسیله ی او پیشرفت کردند و به کمال رسیدند».
به عقیده ی جابری: «کوتاه ترین را ه به سوی تفکرات و مولفه های فکری غزالی، خود تفکرات او نیست. بلکه تفکر او به عنوان پدیده ای فکری است که در طول نه قرن گذشته ، همواره در عرصه ی فرهنگ عربی اسلامی حاضر بوده است».
اما «زعبی» برای این حقیقت، دلیل و برهان می آورد. و آن را مانند فرضیه ای می داند که نیاز به استدلال و اثبات دارد. البته آن را امری اجماعی می پندارد. و چنین می گوید: «تمام کسانی که اندیشه ی غزالی را مورد مطالعه قرار داده اند، بر این مساله اجماع کرده اند. چه آنان که طرفدار او هستند و چه آنان که مخالف او هستند». اما در هر حال او این پدیده را بی نیاز از تفسیر و تحلیل نمی داند. او معتقد است تاثیر تفکر و کلام غزالی، ناشی از این است که او مساله ای را رعایت می کرده است که بسیار با اهمیت است. زعبی این مساله را این گونه شرح می دهد: «سیاست علم؛ این مفهوم به شکل اساسی به این نکته توجه دارد که چگونه باید تفکر و گفتمانی را در محافل مختلف عرضه کرد و گسترش داد».
♦«عبدالحسین زرین کوب» که زندگی غزالی را مورد بررسی قرار داده است معتقد است: «در تمام تاریخ اسلامی به سختی می توان شخصی مانند غزالی پیدا کرد، که توانسته باشد به این پویایی، تنوع فرهنگی را در تفکر و زندگی اش منعکس کند». زرین کوب علت توجه بسیار متفکران و محققان به غزالی را این گونه برمی شمرد: «تحول عمیق در زندگی غزالی، تنوع زیاد آثار او و خصوصا تاثیر شایان افکار او در دین، فلسفه و تصوف اسلامی ».
این تفسیرها، تحلیل ها و نقطه نظرات، بدون شک معقول و منطقی است. اما به گمان نگارنده، اصلی ترین مساله و دلیلی که غزالی را به این درجه رسانده است، روش و منش غزالی در مواجهه با علوم و معارف بوده است. خود او در مقدمه ی کتابش می گوید: «حق را چون نظردهنده ای بطلب. تا خودت صاحب مذهب باشی. نه این که مقلدی کور را بمانی». دکتر فهمی جدعان می گوید: «غزالی یکی از اصلاح گرانی است که احیاء اسلام در قرن پنجم هجری مرهون وی است و از همین رو نیز کتاب بزرگش احیاء علوم دین را تالیف کرد».
♦شاید ریشه ی این نوع روش مندی غزالی در تحصیل علوم و اکتساب معارف، به دو عامل اساسی برگردد:
عامل اول :غزالی، خیلی زود شدت اختلافات، تناقضات و درگیری های بین مذاهب، گروه ها، جماعت ها و فرقه های اسلامی را کشف کرد و دید که هر کدام از آنها خود را بر حق می داند و از نظریه هایش دفاع می کند و نظرات دیگران را کم ارزش می شمارد. این شرایط او را به فکر فرو برد و در درونش سوالاتی را ایجاد کرد و او را واداشت که خودش بفهمد که کدام راه حق است و کدام طریق درست. بنابراین به علوم، معارف، حجت ها و برهان هایی که مورد استناد هر گروه بود رجوع کرد.
عامل دوم: فضای علمی آن زمان، فضای بحث و مناظره بود. مناظراتی که در جلسات مختلف، و درمدارس، مساجد، بازار، مجالس خلفا، وزرا و سلاطین برگزار می شد که هر کدام نیز زمان زیادی را به خود اختصاص می داد. در همین مناظرات بود که علمیت انسان در بوته ی آزمایش قرار می گرفت و امتیازات و برتری هایش مشخص می شد. از همین رو بود که علم مناظره شکوفا شد و ارزش پیدا کرد و افراد زیادی در آن توانایی و تخصص پیدا کردند. لازمه ی فن مناظره، این است که انسان بتواند با ادله و برهان و اطلاع از عقاید طرف مخالفش بر او غالب شود و غزالی که بدش نمی آمد شانی برای خودش پیدا کند و دیگران او را با انگشت تحسین نشان دهند ، ناچار بود که شایستگی و برتری خودش را در جلسات مناظره به اثبات برساند . و این چیزی بود که در راه به دست آوردن آن تلاش کرد . و به مهارت بسیاری در این فن رسید.
تجربه ی غزالی به مدرسه ی نظامیه و انتقالش به بغداد ختم نشد . بلکه تجاربش او را به تحولات و تجدید نظرهای عمیق و ریشه داری کشاند و در درونش چیزی شبیه به انقلاب روحی و آشفتگی فکری ایجاد کرد تا این که به حیرت و شک کشیده شد .و در پس آن به جست وجوی یقین برآمد.
از همین رو، محققان معتقدند که غزالی نمایانگر تجربه ی فکری منحصربه فردی در تاریخ تفکر اسلامی در عصر میانه است و به خاطر تحولات و دگرگونی هایش، از اهمیت زیادی برخوردار است. خصوصا این که غزالی خودش، تجربه ی فکری اش را در کتاب « رهایی بخش از گمراهی» به رشته ی تحریر در آورده است و خودش آشکارا شرح حیرت و پریشانی اش را می آورد. و به شکلی عمیق و منتقدانه تفکراتش را بازنگری می کند .
واقعا اتفاق نادری است که انسانی در اوج مقامات و بزرگی باشد و بیاید تجربه ی فکری اش را به محاکمه بکشاند. و این همان منشاء باروری تفکر غزالی و ارزش فکری اوست و همان چیزی است که از او شخصیتی تاثیرگذار ساخته است. تاثیری که همچنان تا زمان ما باقی است. چنانکه جابری می گوید: « غزالی همچنان در فرهنگ عربی اسلامی ما حاضر است. حضوری که گمان نمی کنم به این زودی ها پاک بشود ». البته در میان معاصرین افرادی هستند که حالشان و دغدغه هایشان شبیه غزالی است که مثال آن دکتر «طه عبدالرحمن» است. هر چند که خودش آن را تصادفی می داند .با این حال، می توان گفت تجربه ی غزالی، به نوعی تفکر اسلامی را در عصر او و پس از او، به حیرت و بن بست کشانید .
«ابن تیمیه» از مقابله تا زندان
♦شاید مهم ترین تحول در روند تفکر و معارف اسلامی پس از غزالی، به وسیله ی شیخ «ابن تیمیه» به وقوع پیوست. هر چند که شباهت ها و تفاوت هایی با وی دارد.
«شیخ ابوالحسن الندوی» در سال ۱۹۷۵ در مقدمه کتابی که در باره ی ابن تیمیه نوشته است، این چنین می آورد: «اگر بگویییم این عصر، عصر ابن تیمیه است، سخن درستی گفته ایم. شخصیت او، دعوتش و نقش اصلاح گرانه اش، دوباره در این عصر زنده شد. و کتاب های او، افکارش و رویکردهایش جنبشی را به راه انداخت که هیچ اصلاح گر اسلامی دیگری و هیچ کدام از مولفین گذشته، چنین اثری نداشته اند ».
شاید بتوان ادعا کرد که ظهور ابن تیمیه و گسترش جریان فکری و نظری او، مانع بزرگی بود بر سر راه گسترش و تاثیر جریان فکری غزالی. که از جمله دلایل آن می توان به چند مورد اشاره کرد. مانند تفاوت و تعارض دیدگاه ها و تفکراتشان با یکدیگر، تلاش ابن تیمیه برای نقد و مقابله با افکار و گرایش های سیاسی غزالی و عوامل تاریخی و سیاسی که تفاوت ها ی این دو جریان را آشکار کرد .
♦اما در باره ی تفاوت دیدگاه این دو و نقدی که ابن تیمیه بر تفکرات و رویکردهای اساسی غزالی داشت، به پاره ای از حقایق اشاره می کنیم .
اول: غزالی منتقد علم کلام بود و حتی چیزی نمانده بود که فلسفه را نابود کند. به برخی از علوم – مانند حسیات – اطمینان نداشت . و به شکاکیت در افکار و معارف رسید. با این حال به علم منطق عقیده ی راسخ داشت. و به شدت از آن دفاع می کرد. خود او در مقدمه کتاب «مقاصد الفلسفه» این چنین می گوید: «منطق، بیشترین علمی است که بر سبیل صحت و درستی است. اگر خطایی هم در آن هست، در اصطلاحات و بیانات است، نه در معانی و مقاصد». و نیز در کتاب اصولی اش، «المستضفی من علم الاصول» اختصاص مقدمه ای منطقی را برای علم اصول، ضروری می داند. و این همان مقدمه ای است که اعتراض شدید برخی از علما را برانگیخته است. که معروف ترین ایشان، «تقی الدین بن صلاح» است. اینان «مقدمات منطقی» را منسوب به منطق یونانی می دانند. که هیچ ارتباطی به اصول فقه ندارد. بلکه معتقدند این غزالی است که در تلاش است تا اصول فقه را به منطق یونانی و یا پاره ای از مسائل منطق یونانی ربط دهد .
♦اما برخی از معاصران، مانند دکتر «محمد سعید رمضان البوطی» به شدت از این مقدمه دفاع می کند و معتقد است «غزالی در این مقدمه، روشی علمی را برای معرفت پایه ریزی کرده است، که جدا از منطق یونانی است و این روش، روشی اسلامی است که تمدن عربی و اسلامی ما به شدت به آن افتخار می کند». وی همچنین به انتقاد از منتقدان این مقدمه می پردازد: «به احتمال فراوان، آنها چیزی از این مقدمه ای که غزالی کتابش را با آن آغاز می کند، نخوانده اند. بلکه فقط نگاهی گذرا به عناوینش انداخته اند . لذا خیالاتی شدند و بوی منطق یونانی به مشامشان خورده است. و یا برخی از اصطلاحات رایج این منطق را دیده اند و قلبشان تنگ شده است! در نتیجه بدون این که مطالعه ای آگاه مندانه را داشته باشند از آن روی برگرداندند».
♦در عوض غزالی که این همه به منطق اعتماد دارد و آن را بزرگ می داند، ابن تیمیه می کوشد که از اهمیت و شان منطق بکاهد.
♦«ابوالحسن ندوی» معتقد است در نظرات ابن تیمیه و انتقادات و نقض هایش بر منطق، نوعی از افراط و زیاده روی دیده می شود. هر چند که سعی کرده است از چنین مواضع و افکاری دفاع کند. زیرا او نمی خواهد خودش را منتقد ابن تیمیه نشان دهد. کسی که او را احیاگر علوم شریعت می داند و برانگیزاننده ی فکر اسلامی می خواند. لذا در مقام دفاع و توجیه او چنین می گوید: «به قداست و عظمت منطق، که بعد از قرن پنجم – یعنی پس از غزالی – بر عرصه ی تفکر اسلامی حاکم بود، ضربه ی جدی وارد شد. محافل تحقیقاتی و علمی ما شیفته ی منطق بودند و به شکل غلو آمیزی به ستایش آن می پرداختند ... فلسفه و منطق در هند و در مدت مدیدی به نام عقلانیت شناخته می شد. چنانکه کتبشان به نام کتب عقلانی شناخته می شد. و طبیعی بود که عکس العمل های تندی در آنجا بر ضد این غلو پیدا شود . اما همین عکس العمل ها بود که سبب شد تا اعتدال جای این افراط ها را بگیرد و در نتیجه این علم ، مکان صحیح خودش را پیدا کند».
♦ابن تیمیه تقریبا به سوی تخریب منطق پیش می رفت. چنانچه غزالی تقریبا به سوی تخریب فلسفه پیش می رفت. هر چند اگر غزالی معاصر ابن تیمیه بود و یا پس از او می آمد، به دفاع از منطق می پرداخت و پاسخ ابن تیمیه را می داد و اعتبارش را به آن برمی گرداند. چنانچه ابن رشد، پس از غزالی آمد و پاسخ انتقادهای او به فلسفه را داد .
دوم: در زندگی غزالی، از بیشترین مسائلی که توجه محققان، مورخان و برخی از مستشرقان را نیز به خود جلب کرده است، مساله ی تحول درونی اوست. تحولی روحی، فکری و رفتاری. و این در حالی است که او در قله ی عظمت علمی بود. به شکلی که بر کرسی استادی مدرسه ی نظامیه ی بغداد تکیه زده بود. تحولی که سریع و بدون مقدمات زمانی و فکری به وقوع پیوست و یا حداقل این گونه در نظر دیگران می آمد. شاید هم او مدتی چنین چالش ها و تردیدهای درونی را در خود نهان داشته است تا این که به یک باره تصمیم خودش را گرفته و به نظر نهایی رسیده است و به همین دلیل است که در باره ی این تحول، تفسیرات و تاویلات و تحلیلات مختلفی ارائه شده است. و با این که خود غزالی این تجربه را در کتاب «رهایی بخش از گمراهی» به رشته ی تحریر درآورده است، اما این برخی محققان و پژوهشگران را قانع نکرده و مانع از این نشده است که به بررسی آن بپردازند و تفسیرات و تحلیلات مختلف خودشان را ارائه دهند. غزالی که در سال ۴۸۴هجری، توسط خواجه نظام الملک از اصفهان به بغداد فرستاده شد و در حالی وارد این شهر شد که بر مرکبی زینت شده سوار بود و رختی از طلا و ابریشم بر تن داشت و عمرش از ۳۴ تجاوز نمی کرد، این همان غزالی است که در سال ۴۸۸ از این شهر خارج شد و شهر هزار و یک شب و مرکز علمی اش را که آرزوی هر کسی بود، ترک گفت و راهی را پیش گرفت که از شهرت و جاه و مال به دور بود. و دنبال طریقی بود که او را از شک به یقین برساند و بالاخره این راه را در تصوف پیدا کرد. که خود در باره اش چنین می گوید: «سپس زمانی که از این علوم – منظورش علوم متکلمین و فلاسفه باطنیان است –رها شدم، همت پیشه کردم و طریقه ی صوفیه را پیش گرفتم و دریافتم که راه آنان با علم و عمل پیش می رود. و حاصل علومشان قطع موانع نفس و پاکی از خلقیات مذموم و صفات خبیث آناست. تا این که بدین وسیله قلب را از غیر خدای متعال خالی کنند و با ذکر او زینت بخشند. پس دانستم آنچه را که از طریق علم باید بدان رسید، دریافته ام و چیزی باقی نمانده است، مگر آنچه که با شنیدن و آموختن راهی بدان نیست. بلکه با ذوق و سلوک باید بدان دست یافت. من یقین کردم که صوفیه هستند که به طور خاص، سالک طریق الی الله هستند و سیره شان بهترین سیره است و راهشان درست ترین راه و اخلاقشان پاک ترین اخلاق ...به راستی که جمیع حرکات و سکناتشان، در ظاهرشان و باطنشان، نشات گرفته از نور نبوی است».
از همین رو غزالی با این تحول، «تصوف» را در جریان فکری اهل سنت پی ریزی کرده است. در صورتی که تصوف، از گرایش هایی است که ابن تیمیه به شدت منتقد آن است. و به سختی با آن مقابله می کند و جلوگیری از آن را از اعظم واجبات می خواند و آن را چون جلوگیری از قوم تاتار می داند. هر چند که بین تصوف اهل علم و تصوف ملحدان – بنا به تعبیر او – فرق می نهد و تصوف اهل علم را می پذیرد. یعنی تصوفی که در قرون اول تا سوم هجری شکل گرفت و به مذهبی سلوکی تبدیل شد و قواعد فنی خاص خودش را در استدلال و حجت داشت و از مصطلحات مخصوص به خودش برخوردار بود. که از اصحاب آن، می توان به «ابوالقاسم الجنید» ، «فضیل بن عیاض» و «معروف الکرخی» اشاره کرد. ابن تیمیه اعتراضی به آنها ندارد. و تصوف آنها را موافق با کتاب زهد و ورع «احمد ابن حنبل» می داند. که ربطی به تصوف فلاسفه ندارد. اما مساله را این می داند که این تصوف دیگر در بین مسلمانان باقی نمانده است و در عوض آن، تصوف از فلسفه، مسیحیت و غنوصیت فارسی تاثیر پذیرفته است. تصوفی هم که غزالی پیرو آن بود، مورد قبول ابن تیمیه نبود. وی همچنین به شدت به تصوف عصر میانه ی اسلامی حمله می کند و گرایش ضد تصوف را پایه ریزی می کند. یعنی گرایش «سلفی».
برخی از معاصران مانند دکتر «فهمی جدعان»، تحول غزالی به سمت تصوف را از بالاترین عیب های غزالی در حیات علمی و عملی او می دانند و البته کسانی مانند دکتر «محمد سعید رمضان البوطی» نیز هستند که به دفاع از او می پردازند .
♦اما تصوف؛ جابری این گونه می گوید: « تصوف، چنانکه معروف است اساس ایدئولوژیک و ساختار حکومت سلجوقی بوده است.
سوم: از آخرین تالیفات غزالی کتابی است به عنوان «دور کردن عوام از علم کلام». برخی می گویند «غزالی» این کتاب را دوازده روز پیش از وفاتش نوشته است. و این یعنی، این کتاب از آخرین اندوخته های فکری اش بوده است و بر خلاف مشی غزالی در این کتاب، «ابن تیمیه» موضوعات عقاید را در سطح عوام مطرح کرده و آن را در عرصه ی فتاوای شرعی وارد ساخته است و این فتاوا را تعمیم داده و مخاطبش را عامه ی مردم قرار داده است و اصلا عقاید، از بیشترین موضوعاتی است که «ابن تیمیه» در بین مردم مطرح ساخته است و جزو مسائلی است که بیشترین سهم را در میراث فکری و مجموعه فتاوای او دارد. چنانکه دکتر «عزیز العظمة» می گوید: «فتاوای عقیدتی ابن تیمیه، بخش بزرگی از مجموعه فتاوای او را تشکیل می دهند و این امری است که در جای خودش بسیار مهم است. زیرا این اتهام به او وارد می شود که علم کلام را از کلام علمای برجسته به عرصه مردم عامه انتقال داده است. و این امر سبب می شود که به فرهنگ عصر او نگاهی دوباره شود. و نیز سبب می شود که تاریخ حنبلی مورد بحث و بررسی دوباره قرار گیرد. از آن جهت که در دوره ای از آن، عقاید را به خیابان ها و بین عوام الناس برد. آن هم در زمانی که به سان قرن ها، متکلمان در عرضه علم کلام به غیر اهلش بخل می ورزیدند و بر دور ماندن علم کلام از دسترس عوام، اصرار می ورزیدند».
مترجم: س.اقدامی