از رفقای پاکستانی ما چند نفر شهید شدند. یکی از آنها که اهل شهر گلگت بود، در لشگر نصر حضور داشت و شهید شد. دو نفر نیز از اعضای ارتش پاکستان بودند که به ایران آمدند و از زاهدان عازم جبهه شدند و در نهایت به شهادت رسیدند. از بلوچستان پاکستان و شهر کویته هم شهید داشتیم. از پاراچنار شهید نداشتیم ولی جانباز داشتیم. فردی بود به نام «اکبرحسین» که به شدت جانباز شده بود و شرایطی واقعا اسف بار داشت. ایشان حدود دو ماه قبل از دنیا رفت.
فرحت حسین مهدوی،
رزمنده ای که ایرانی نیست، اما عاشق انقلاب ایران است. به عشق انقلاب از پاکستان به ایران می آید تا در جنگ تحمیلی به یاری برادران ایرانی اش بشتابد. او یک نمونه از هزاران فرزند انقلاب اسلامی در پاکستان است. با این رزمنده، درباره تاثیرات انقلاب اسلامی در کشور پاکستان به گفتگو نشستیم:
من فرحت حسین مهدوی از منطقه پاراچنار پاکستان هستم. منطقه ای است شیعه نشین که حدود 500 هزار نفر جمعیت دارد. در خانواده ای روحانی به دنیا آمدم. دبیرستان را در منطقه خودمان گذراندم و بعد به حوزه علمیه شهر پاراچنار و سپس به حوزه علمیه جامعة المنتظر لاهور رفتم و سپس به ایران آمدم.
امام خمینی را قبل از انقلاب و از کودکی می شناختم. چون پدربزرگم از علمای پاکستان بود. مقلدین هر مجتهدی پیش ایشان می آمدند و مساله می پرسیدند. به همین دلیل همه را می شناختم.
اما قضایای انقلاب اسلامی را خیلی دیر متوجه شدیم. چون رسانه های خارجی ابتدا حوادث را منعکس نمی کردند. کنسولگری رژیم پهلوی هم اوضاع را عادی جلوه می دادند. وقتی امام به سمت پاریس رفتند از طریق استاد بزرگوار شهید عارف الحسینی از اوضاع ایران اطلاع یافتیم. متاسفانه اخبار را از بی بی سی پیگیری می کردیم. البته رادیو تهران به زبان اردو هم بود که محتوای خاصی نداشت و زیر نظر رژیم پهلوی بود.
دیندار نبودن افتخار بود!
منطقه ما منطقه ای قبایلی است. مردم اهل دین بودند ولی از دین سیاسی بی خبر و حتی متنفر بودند. این بذری بود که انگلستان در زمان استعمار در بین مذاهب کاشته بود و در این زمینه فرقی بین سنی و شیعه نبود و همه دین سیاسی را رد می کردند. آنهایی هم که درس می خواندند از دین دور می شدند. چون در دانشگاه ها و مدارس مبانی سوسیالیستی و مائوئیستی و یا لیبرالیستی ترویج می شد. دیندار نبودن افتخار بود! شاید تنها 10 درصد تحصیل کردگان اهل دینداری بودند. دینداران را به قول شما «امل» می نامیدند! عموی من دانشجوی پزشکی بود. می گفت وقتی بعد از تشریح جسد غسل می کردم مسخره ام می کردند. لذا دین سیاسی که اصلا نبود، دین غیرسیاسی هم که بود مورد تمسخر فرهیختگان قرار می گرفت.
اما بعد از انقلاب تغییر حیرت انگیزی در دینداری مردم پاکستان اتفاق افتاد. جای افتخارات در مدت خیلی کم تغییر کرد. دیگر در خوابگاه های دانشگاه ها علاوه بر موسیقی که قبلا برقرار بود، دعای کمیل هم برگزار می شد. ریش گذاشتن و قرآن خواندن دیگر یک ننگ نبود و با افتخار انجام می شد.
شخصی بود به نام دلدار حسین که پروفسور دانشگاه بود. قبل از انقلاب کاملا لائیک بود اما بعد از انقلاب دیندار شد و به حج رفت. یکی از عموهای من خیلی اهل دینداری نبود. بعد از انقلاب متوجه شد که اسلام یک دین زنده است و دیندار شد.
مجلات انقلابی را در پادگانهای ارتش توزیع می کردیم
از سوی دیگر مجلات خیلی خوب و انقلابی به پاکستان می آمد. این ها گرایشات فرقه ای نداشت و همین باعث شده بود که در همه اقشار و مذاهب طرفدار پیدا کند. این مجلات را ما مخفیانه و با ترس و لرز در پادگان های ارتش توزیع می کردیم. البته در دانشگاه ها به راحتی یافت می شد. در لاهور که بودیم در اتوبوس ها و مینی بوس ها این مجلات را توزیع می کردیم. همچنین پیام های امام را دست نویس می کردیم و در مکان های مختلف توزیع می کردیم.
پاراچنار با سایر نقاط پاکستان فرق دارد. این منطقه به لحاظ روحی و قلبی از ایران جدا نیست. اگر در دهه فجر به این منطقه بیایید فکر می کنید که در ایران هستید! در جاهای دیگر پاکستان هم مراسماتی هست ولی پاراچنار واقعا با سایر مناطق فرق دارد.
سمبل مقاومت، سمبل وحدت می شود
مردم در پاکستان مکرر می گویند که ما برای حل مشکلات مان نیاز به یک خمینی داریم. حتی بعضا برای آن مصداقی از میان رجال پاکستانی مشخص می کنند که البته مورد تمسخر مردم قرار می گیرد.
حتی بعضی مقامات سیاسی ایران محبوب دلهای پاکستانی ها – چه شیعه، چه سنی – هستند. چون این شخصیت ها سمبل مقاومت هستند، محبوب هستند. این سمبل های مقاومت، می توانند سمبل وحدت نیز باشند.
اهل سنت در انفجارها به کمک ما می آیند
ما در پاکستان اصلا جنگ شیعه و سنی نداریم. آن چیزی که هست تروریسم است. در حالی که الان وقتی ما شیعیان مورد حمله تکفیری ها قرار می گیریم اهل سنت به کمک ما می آیند و مجروحین را به بیمارستان می برند و در تشییع جنازه شهدا شرکت می کنند. در پایگاه های انتقال خون به زخمی های ما خون می دهند. ما هم همین کارها را برای اهل سنت انجام می دهیم.
یک زمانی من در رادیو دری مشهد کار می کردم. یک گزارشی قرار بود پخش شود با عنوان «درگیری فرقه ای در پاکستان». در این گزارشی طوری وانمود شده بود که انگار یک جنگ تمام عیار فرقه ای در پاکستان در جریان است! من این را رد کردم و بازنویسی کردم. گفتم اگر آن گزارش منتشر شود خودش کمک به ایجاد جنگ فرقه ای در پاکستان است، در حالی که چنین درگیری هایی وجود ندارد. البته این حرف من باعث اخراجم از آنجا شد!
کنفرانس وحدت تبدیل شده به یک تفریح سالانه!
در کنفرانس های وحدت همان افرادی که سال 60 دعوت شده اند، هنوز هم همان ها دعوت می شوند! کنفرانس وحدت برای این آقا تبدیل شده به یک تفریح سالانه! می آید می خورد و می خوابد و یک سیزده بدری دارد و بر می گردد به خانه اش! افرادی که تاثیر و نفوذ بسیار کمی در کشورهای خود دارند. باید شخصیت های متنوع و پرنفوذ دعوت شوند تا واقعا کنفرانس وحدت موفق باشد. حتی باید کسانی که رویکردهای سوسیالیستی یا قومی دارند را نیز دعوت کرد. از بین این افراد کسانی هستند که به ایران و انقلاب اسلامی علاقه مندند.
انقلاب قهرمان تر شد
بعد از تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان ایرانی، هیمنه و ترس از آمریکا در میان پاکستانی ها فروریخت. مردم می گفتند پس می شود با آمریکا اینطور مبارزه و مقابله کرد. انقلاب اسلامی با این اتفاق بین توده های مردم قهرمان تر شد. من آن موقع طلبه جوانی بودم. بحث های زیادی در جامعه پاکستان وجود داشت که نتیجه این کار چه خواهد بود. بعضی آقایان روشنفکر می گفتند که انقلاب اسلامی دیگر تمام خواهد شد! آمریکا چیزی از انقلاب باقی نخواهد گذاشت.
قبل از این اتفاق در ایران، ترس از آمریکا خیلی زیاد بود. وقتی بین هند و پاکستان درگیری ایجاد شد و بنگال از پاکستان جدا شد، می گفتند ناوگان هفتم آمریکا دارد می آید که به پاکستان کمک کند. با این خبر هند می لرزید! البته آن زمان شوروی نگذاشت این اتفاق بیفتد. بعد از انقلاب و تسخیر سفارت آمریکا سوزاندن پرچم آمریکا و شعار مرگ بر آمریکا گسترش یافت.
مراسم فاتحه شهید رجایی توسط یک عربستانی!
در تیرماه 1360 که شهید بهشتی ترور شد من در پاراچنار بودم. فضا به طور کامل عزادار شد. مردم در خیابان ها گریه می کردند. مراسمات فاتحه و چهلم برای آن شهدا برگزار شد. در شهریور همان سال که شهید رجایی و شهید باهنر به شهادت رسیدند در لاهور بودم. در آنجا یک تظاهرات خیلی بزرگی در خیابان مرکزی لاهور راه انداختیم و البته تظاهرات کنندگان کتک مفصلی هم از پلیس خوردند!
از عجایب آن زمان این بود که یک فرد عربستانی به نام دکتر سیدعلی برای شهید رجایی مراسم فاتحه بزرگی در لاهور برگزار کرد. کلا با اتفاقات ایران همراهی و همدردی وجود داشت. همان ابتدای درگیری ها با ضدانقلاب در کردستان که چند پاسدار به شهادت رسیدند، ما در پاکستان عزا گرفتیم. مردم طوری گریه می کردند که انگار فرزندان خودشان شهید شده اند.
کمک های مالی و جانی پاکستانی ها به جبهه های ایران
جنگ تحمیلی که شروع شد مردم پاکستان پول جمع می کردند و به کنسولگری های ایران می دادند. دارو هم جمع می کردند. پدر من داروخانه داشت و برای جمع آوری دارو پیشقدم می شد. تعدادی نیرو نیز برای شرکت در جنگ به ایران آمدند. البته رسمی نمی آمدند. ویزا می گرفتند برای زیارت و بعد به جنگ می آمدند. من هم بهمن ماه سال 1360 به ایران آمدم و سال 61 به جبهه اعزام شدم. در لشگر 7 دزفول بودم و در عملیات مقدماتی بیت المقدس حضور داشتم. محاصره از طرف شمال خرمشهر را تکمیل کرده بودیم. در مرحله بعد عملیات مالاریا گرفتم و توفیق نداشتم که در خط مقدم باشم. اندکی جراحت هم در جبهه برداشتم.
از رفقای پاکستانی ما چند نفر شهید شدند. یکی از آنها که اهل شهر گلگت بود، در لشگر نصر حضور داشت و شهید شد. دو نفر نیز از اعضای ارتش پاکستان بودند که به ایران آمدند و از زاهدان عازم جبهه شدند و در نهایت به شهادت رسیدند. از بلوچستان پاکستان و شهر کویته هم شهید داشتیم. از پاراچنار شهید نداشتیم ولی جانباز داشتیم. فردی بود به نام «اکبرحسین» که به شدت جانباز شده بود و شرایطی واقعا اسف بار داشت. ایشان حدود دو ماه قبل از دنیا رفت.
خرمشهر که آزاد شد به نظر ما کمر استکبار و صدام شکست. در منطقه قبایلی پاراچنار اسلحه در دست مردم فراوان وجود دارد. مردم بعد از فتح خرمشهر روی پشت بام ها رفتند و تا صبح از شادی تیراندازی کردند.
شعر معروف شاعر سنی پاکستانی بعد از رحلت امام «ره»
بعد از رحلت امام وضعیت پاکستان عاشورایی بود. مردم ریختند در خیابان ها و گریه می کردند و نوحه می خواندند و به سر و سینه می زدند. کوثر نیازی یکی از علمای اهل سنت پاکستان بعد از رحلت امام این شعر معروف را سرود:
حال ما در هجر رهبر کمتر از یعقوب نیست
او پسر گم کرده بود و ما پدر گم کرده ایم
سنّی های مخالف انقلاب، طرفدار انقلاب شدند
حکم ارتداد سلمان رشدی توسط حضرت امام خمینی برای بعضی از اهل سنت عجیب بود. آنها فکر نمی کردند که شیعیان اینطور قاطعانه از پیامبر «ص» دفاع کنند. از این میان کسانی از اهل سنت بودند که مخالف انقلاب بودند و به خاطر این اتفاق مخالفت با انقلاب را کنار گذاشتند. این قضیه با نامه حضرت امام به گورباچف تکمیل می شود که فوق العاده تاثیرات مثبت داشت.
ترویج فرهنگ سکولار توسط خانه های فرهنگ جمهوری اسلامی!
7 خانه فرهنگ جمهوری اسلامی در پاکستان وجود دارند که الان زیرنظر سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی هستند و قبلا زیرنظر وزارت ارشاد بودند. اینها یک سیاست کلی، مستمر، هدفدار و بلندمدت ندارند. تابع سیاست دولت ها هستند. دولت چپ شوند چپی می شوند. دولت راست شود راستی می شوند!
متاسفانه خانه های فرهنگ به فرهنگ «ایرانی» بیشتر از فرهنگ «اسلامی» توجه دارند. بعضی مواقع کارهایی انجام می دهند که در شان جمهوری اسلامی نیست. کارهای فرهنگی ای انجام می دهند که بعضا رویکرد شدید سکولار پیدا می کند. حتی من دیده ام که مجلات سپاه دانش زمان محمدرضا شاه را از انبارها بیرون آورده و گرد گیری می کردند گفتم قرار بود آثار پهلوی به حکم امام از بین برود چرا اینها را گردگیری می کنید؟! این کار را رییس یکی از خانه های فرهنگ ایران انجام می داد. به آن آقای رییس گفتم که مگر قرار نبود آثار رژیم شاه را از بین ببرید؟ خندید و گذشت!
جالب است که همان آقا در دوران رییس جمهور بعدی دوباره رییس خانه فرهنگ بود و به شدت ضدفرهنگ پهلوی شده بود! یعنی دولت که عوض شده بود رنگ عوض کرده بود! خب این آدمها به درد اسلام نمی خورند. به درد ایران هم نمی خورند.
هرچه ارگان های جمهوری اسلامی از رویکردهای اسلامی دور شوند، اقبال مردم هم نسبت به آنان کم می شود. ایران منهای اسلام کوچک است. ایران با اسلام است که نفوذ پیدا کند. جمهوری اسلامی منهای اسلام هیچ نیست. تعصب قومی و نژادی مانع عظمت و بزرگی ایران است.