مساله دیگر این است که خیلی از اوقات، فقط یکی از طرف ها رو به گفت و گو می آورد. و این یقینا پیشرفتی در فرایند گفت و گو به وجود نمی آورد و اهداف آن را فراهم نمی سازد. و نمی تواند آن را به عنوان یک مسلک و روش و یک ارزش، ریشه دار کند. دیگر اینکه ما زمانی هم که تصمیم به گفت و گو گرفتیم و وارد فرایند آن شدیم، از مرزهای آن فراتر نرفتیم و قدمی به پیش برنداشتیم. گویا برای «گفت و گو»، گفت و گو می کنیم!
* زکی میلاد
مترجم: م.س.اقدامی
«گفت و گو» اساس و بنیان تمام عرصه های «وحدت» است. عرصه معرفتی، مکتبی، طرح ریزی، روش شناسی و دیگرعرصه های نظری و عملی. بدون گفت و گو، وحدتی به وجود نمی آید. پس نه امروز منتظرش بمانیم و نه فردا! زیرا از طرفی امور زیادی وجود دارد که ما را از وحدت جدا می کند. و این گفت و گو است که می تواند این جدایی را از بین ببرد و ما را به وحدت برساند. و از طرفی دیگر ما در مرحله پیش از وحدت هستیم. که این مرحله یقینا، مرحله گفت وگو است. بنابراین بدون شروع گفت و گو و گذشتن از نردبان آن، هرگز به وحدت نخواهیم رسید.
«گفت و گو» ارزشی اخلاقی، نیازی طبیعی و ضرورتی انسانی است. اینجا نیازی نیست که از اهمیت، ضرورت و احتیاج به آن صحبت کنیم. زیرا این مسائل، کاملا آشکار و واضح است. آنچه که امروز نیاز داریم، تامل و تفکر در بحرانی است که در جهان اسلام، شاهد آن هستیم یعنی «بحران گفت و گو». بحرانی که اگر آن را باور نداشته باشیم، خودمان را فریب داده ایم. البته این بحران، اتفاق جدیدی نیست. بلکه زمان زیادی نیز از آن می گذرد. ما هم اصراری نداریم که در آن تفکر کنیم و به نقد آن بپردازیم و آن را به بحث بگذاریم. اما آن چه که در جریان است، آشکارا و بدون هیچ ترسی، نشانگر این بحران است!
شاید جلوی سخن گفتن ما را بگیرند، اگر بگوییم بحران گفت و گو از درون جوامع مختلف شروع می شود. و از اختلافی که بین سران و رهبران آن جوامع وجود دارد. آنها با یکدیگر اختلاف می کنند. و این جامعه است که چوب آن را می خورد. آن هم به قیمت درگیری و تفرقه و تشتت. و هیچ کس هم برای توقف این خون و خونریزی دخالتی نمی کند. پس چرا رهبران امت، گرفتار این بحران شده اند؟ اینجا نمی خواهیم جوابی به این سوال بدهیم.
«بحران گفت و گو» شرایط امروز ما را اسف بار کرده است. آن هم در شرایطی که «گفت و گو» ، بیش از هر زمان دیگری ارزش پیدا کرده است. فرایند گفت و گو باید بین نخبه ها و گروه های فکری، فرهنگی و سیاسی جریان پیدا کند. تا اساس و روشی باشد برای تفاهم، زندگی صلح آمیز، از بین بردن درگیری ها و اختلافات و به دست آوردن فهمی واقعی و روشن از طرف دیگر.
شکی نیست که اگر بین این گروه ها، چنین تحول مثبت و عاقلانه ای ایجاد شود، اتفاقات خوبی رخ می دهد. بدین شکل که مسیرهایی که تا الان، روز به روز طولانی تر به نظر می رسید، کم تر و کوتاه تر می شود. همچنین انرژی هایی که هر روز در درگیری ها و اختلافات - که هیچ توجیه عقلانی ندارد – به هدر می رود، دوباره بازیابی می شود. و نیز موانع نگران کننده از سر راه برداشته می شود.
مشکلی که ما در مساله «گفت و گو» داشتیم و داریم، این است که ما هر گاه به در بسته می خوریم به گفت و گو رو می آوریم. این در جای خود خوب است. زیرا گفت و گو در این شرایط، امری حیاتی است برای خروج از بحران ها. اما سوال این جاست که چرا زمانی که در شرایط خوب و آرامی هستیم، این قدر به آن اهمیت نمی دهیم؟ و گاهی نیز - از روی عمد و یا بدون عمد - از آن غفلت می کنیم؟
این از نظر شرایط بیرونی بود. اما از نظر شرایط درونی و ذاتی نیز ما هر گاه احساس ضعف می کنیم به گفت و گو فکر می کنیم و خواستار آن می شویم. گویا خواسته ضعیفان است و نه درخواست قدرتمندان.
مساله دیگر این است که خیلی از اوقات، فقط یکی از طرف ها رو به گفت و گو می آورد. و این یقینا پیشرفتی در فرایند گفت و گو به وجود نمی آورد و اهداف آن را فراهم نمی سازد. و نمی تواند آن را به عنوان یک مسلک و روش و یک ارزش، ریشه دار کند. دیگر اینکه ما زمانی هم که تصمیم به گفت و گو گرفتیم و وارد فرایند آن شدیم، از مرزهای آن فراتر نرفتیم و قدمی به پیش برنداشتیم. گویا برای «گفت و گو»، گفت و گو می کنیم!
گاهی اوقات می بینیم که گفت و گو با طرف دورتر جریان دارد و هیچ مانعی هم در پیش نیست. اما در همان حال با طرف های نزدیک تر صورت نمی پذیرد. و به عبارتی «گفت و گو» غایب است.
اما واجب غایب، «گفت و گوی اسلامی – اسلامی» است. حلقه مفقوده ای در دنیای اسلام، که باید در اولویت قرار می گرفت و پیش از همه به آن پرداخته می شد.
استاد راشد غنوشی به این واقعیت می پردازد و می گوید: «آنچه قابل توجه است این است که گفت و گو بین غیرمسلمانان صورت می پذیرد و به همکاری و اتحاد منجر می شود. در حالی که انجام پذیرفتن آن، بین گروه های مومن و مذهبی سخت تر است و اگر انجام هم شود، کم فایده تر است. حال اینکه یکی از مظاهر، معانی و سنت های عقب ماندگی همین است که تو ادعا کنی حقیقت، تمام و کمال در اختیار توست. و به فکر و اعتقاد دیگری احترام نگذاری. و هنگام اختلاف، نظرها را به سمتی ببری که به تفرقه بینجامد و نه به وحدت.»
یکی از بدترین نشانه های «بحران گفت و گوی اسلامی» زمانی است که جای گفت و گو را «جنگ» می گیرد. آن هم با ابزار و ادوات خشونت آمیزی مانند شمشیر و آتشبار و...همانند آنچه در افغانستان بین گروه های مجاهد اتفاق افتاد. گاهی حتی می بینیم در درون یک گروه، فرایند گفت و گو به سختی صورت می پذیرد.
یکی دیگر از نشانه های بحران گفت و گو این است که همه دعوت به گفت و گو می کنیم، اما حاضر به انجام آن نمی شویم. یعنی اگر ادبیات، سخنان سیاسی، رسانه ای و فکری را دنبال کنیم می بینیم کلمه «گفت و گو» بر سر زبان همه است و در بیشتر سخنرانی ها و نوشته ها از ضرورت آن سخن به میان می آید، اما در عمل، گفت و گویی صورت نمی پذیرد. همه خود را طرفدار آن معرفی می کنیم. اما منتظر می مانیم گفت و گو به سمت ما بیاید و نه ما به سمت گفت و گو!
از دیگر نشانه های «بحران گفت و گوی اسلامی» در عرصه تفکر، می توان به کتاب «سنت نبوی، بین اهل فقه و اهل حدیث» - نوشته شیخ جلیل محمد غزالی - و اتفاقاتی که پس از انتشار آن به وقوع پیوست اشاره کرد. در واقع، این کتاب از بحرانی حقیقی در عرصه گفت و گو و نقد اسلامی پرده برمی دارد. زیرا افکار جدید و جسورانه ای را مطرح می کند که از رای مشهور خارج است. و بدین شکل وارد درگیری های فکری جنجالی می شود. می توان گفت که شیخ غزالی بر آن است که حق علمی، اجتهادی و مشروعش را در عرصه نقد اسلامی ادا کند. تا جایی که به قول استاد «فهمی هویدی»، اعتبار تفکر و عقلانیت اسلامی را باز آفرینی می کند.
و اما در بررسی تاریخی بحران «گفت و گوی اسلامی»، می توان به اوج این مساله اشاره کرد. یعنی « آنگاه که به سبب سقوط حکومت در قرن هفتم هجری به دست تاتارها، سرشکستگی به اوج خودش رسید.» امام غزالی این مرحله تاریخی را این گونه توصیف می کند: «سرشکستگی سایه خودش را بر عرصه علمی فروانداخت. پس فقر بر آن چیره شد. و روح تقلید در بین امت جریان پیدا کرد. و تقلید به تنگ نظری عقل ها و قلب ها انجامید. پس تعصب رواج پیدا کرد. گفت و گوها پنهان شد. و جدل و یاوه گویی و مناظره جای آن را پر کرد. و هدف مجادله کنندگان، رسیدن به حق نبود. بلکه غلبه کردن بر دیگری و اثبات بر سبیل خطا رفتن او بود.»
و نیز می توان به نمونه هایی تاریخی ازآن دوره ی زمانی اشاره کرد که نشان از بحران گفت و گو – بلکه شکست و فروپاشی آن دارد. نقل می کنند که از برخی از شافعیان متعصب، حکم طعامی که در آن قطره نبیذی ریخته است را پرسیدند. و او پاسخ داد:« یا به سگ باید دادش و یا به حنفیان!» زیرا گفته می شد که حنفیان، نبیذ را حلال می دانند. و از آن طرف نیز از متعصبیان حنفی پرسیدند: «آیا جایز است حنفی با زنی شافعی ازدواج کند؟» که یکی شان پاسخ داد: «جایز نیست. زیرا در ایمان داشتنشان شک است!»و دیگری گفت «جایز است. زیرا کتابی است!!» «یکی از بدترین رخ دادها این است که تو در ایام حج، برخی علما را می بینی که مسیرشان با یکدیگر متفاوت است. نه کسی دیگری را قبول دارد. و نه کسی از دیگری روایتی نقل می کند.»
این بررسی تاریخی نشان می دهد که پس از سقوط حکومت اسلامی به دست مغول ها در سال ۶۵۶میلادی، «بحران گفت و گو» با «بحران تمدنی» همراه شد و به اوج خودش رسید. و امروز نیز «بحران گفت و گو» - با تمام مظاهر و پیامدهایش ـ از «بحران تمدنی» که در امت ریشه دوانده است، جدا نشده است.