در حال بارگذاری ...

به‌محض ورود به اتاق، با قاب عکس بزرگی مواجه می‌شویم که تصاویر شهدای طایفۀ شاهوزهی بر آن نقش بسته است. طایفۀ شاهوزهی بیش از بیست شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده‌اند. جالب اینجا است که در این خانه‌ هم از خدمات شهید شوشتری می‌شنویم.

سال گذشته کاروان سرزمین برادری به سه نقطه کشور سفر کرد. در ادامه برای یادآوری اتفاقات مثبت این کاروان گزارش کاروان سرزمین برادری در سیستان و بلوچستان به قلم مصیب علی‌ اکبرزاده منتشر می‌شود:

معمولاً وقتی دو نفر یا دو گروه با یکدیگر دیدار می‌کنند، چیزی بیشتر از «تأکید بر تعمیق روابط و گسترش مناسبات» همراه با چند تصویر لبخند و معانقه و مصافحه عاید خبرنگار و مخاطب رسانۀ خبری نمی‌شود. فرقی هم نمی‌کند دیدار رسمی مقام‌های عالی‌رتبۀ دو کشور باشد یا همین دیدار اعضای «کاروان سرزمین برادری» با برادران اهل سنت سیستان‌وبلوچستان؛ این جملۀ کلیشه‌ای فصل مشترک همۀ دیدارهای دوجانبه است. درست است که هدف بچه‌های «اتحادیۀ بین‌المللی امت واحده» از راه‌اندازی این کاروان، انتقال فضای رسمی و دولتی وحدت به فضای صمیمی و مردمی است؛ ولی ما ایرانی‌ها عادت کرده‌ایم که وقتی اندکی فضا جدی می‌شود، «تأکید کنیم» و «مناسبات را گسترش دهیم». این‌گونه می‌شود که در این فضاها، حاشیه‌ها بر متن غلبه می‌کند و جذاب‌تر می‌شود.

قرار ما با مهمان‌های کاروان، ساعت 5 صبح پنجشنبۀ آخرین روز بهمن 93، در پایانه شمارۀ 2 فرودگاه مهرآباد است. حجت‌الاسلام محسن الویری، خانم فروز رجایی‌فر، محمدرضا شهیدی‌فر، محمدحسین قدمی، رضا امیرخانی، حسین دهباشی، محمدحسین حقیقی، حجت‌الاسلام مهدی همازاده و محسن حسام‌مظاهری ازجمله مهمانان این کاروان هستند که پیام صلح و دوستی شیعیان ایران را برای برادران اهل سنت سیستان‌وبلوچستان می‌برند.

خوشبختانه مقدمات پرواز و خودِ پرواز بدون مشکل انجام می‌شود و ما آفتاب‌نزده از تهران بلند می‌شویم و نزدیکی‌های ساعت نه صبح در فرودگاه زاهدان می‌نشینیم.

در فرودگاه دو مینی‌بوس منتظر ماست که یکی اختصاص به میهمانان دارد و دیگری برای تیم رسانه‌ای فراهم‌شده است. به سمت مکان اسکان که حرکت می‌کنیم، متوجه می‌شویم که علاوه بر وسیلۀ نقلیه، مکان استقرار گروه مهمانان و تیم خبری هم از هم جداست. این جداسازی گروه مهمانان و تیم خبری، برای تیم خبری، اعم از مستندساز و خبرنگار و عکاس که بیشتر از «تأکید بر تعمیق روابط» به لحظه‌های ناب حاشیه‌ای نیاز دارد، ناخوشایند است.

عالمی سنی از سادات
وسایل را در محل اسکان می‌گذاریم و به مراسم اختتامیۀ همایش مذاهب اسلامی می‌رویم که در چند روز گذشته، در شهر زاهدان برگزار شده است. حضور متعدد علمای شیعه و سنی در این مراسم جالب‌توجه است. تفاوت لباس علمای سنی و شیعه و نشستن آن‌ها کنار هم، جان می‌دهد برای عکس‌های وحدتی. امین میرزایی، عکاس کاروان را پیدا می‌کنم و می‌گویم هرچه می‌توانی از این مراسم عکس بگیر که صحنه‌های جالبی است. حوصله‌ام به سخنرانی‌ها نمی‌رسد و از سالن خارج می‌شوم. یکی از علمای اهل سنت را می‌بینم که دور و برش خیلی شلوغ است و خبرنگارها دوره‌اش کرده‌اند. با پرس‌وجو می‌فهمم که ایشان مولانا سربازی از علمای مطرح اهل سنت است. مولانا سربازی مثل همۀ علمای اهل سنت ریشی بلند و شاربی کوتاه دارد. تنها تفاوت او با دیگر علما این است که عمامه‌ای مشکی به سر دارد که نشان می‌دهد که از سادات است. صحبت‌هایش با خبرنگارها، همان صحبت‌های رسمی مطابق با ذائقۀ خبرنگارهاست و من دوباره به مراسم برمی‌گردم. مراسم دارد مراحل پایانی خودش را سپری می‌کند: بیانیۀ پایانی، تأکید بر وحدت، تعمیق روابط و ...

بچه‌های کاروان پرچم ایران بزرگی آورده‌اند و با هماهنگی مسئولین مراسم، می‌خواهند عکسی دسته‌جمعی با پرچم ایران بگیرند. دوباره امین میرزایی را صدا می‌کنم و سفارش می‌کنم جایی مناسب پیدا کند تا عکس‌های خوبی از پرچم ایران بگیرد. موقع عکس که فرا می‌رسد، آن‌قدر شوق حاضرین برای عکس با پرچم زیاد است و آن‌قدر اطراف پرچم را شلوغ می‌کنند که وقتی عکس‌ها را می‌بینم، به‌سختی می‌توانم عکس مناسبی برای رسانه‌ها پیدا کنم.

حاشیه‌ای فراموش شده در متن
بعد از مراسم و صرف ناهار به محل اسکان می‌رویم و پس از استراحتی کوتاه به سمت حاشیۀ شهر زاهدان حرکت می‌کنیم. گرچه در فاصله محل اسکان تا حاشیۀ شهر، یکی از بچه‌های گروه‌های جهادی زاهدان، سعی می‌کند ما را برای دیدن فضا آماده کند و توضیح می‌دهد که مردمی که در حاشیه شهر زندگی می‌کنند از حداقل‌های رفاهی هم محروم هستند؛ اما وقتی خودمان با این محله‌ها مواجه می‌شویم، شوکه می‌شویم.

در قسمت شمال شهر زاهدان، محله‌هایی به وجود آمده است که واژه‌های «فقر» و «فلاکت» برای توصیف آن‌ها کفایت نمی‌کند. مردمی رنج‌کشیده و آفتاب‌سوخته‌ای که فرزندان زیاد و خانه‌های مخروبه و نمور و تقریباً بدون شغل مشخص، ویژگی مشترک آن‌هاست. هم سنی میانشان هست و هم شیعه. هم بلوچ و هم زابلی. به میانشان که می‌رویم، صدایشان بلند می‌شود که هیچ‌کس به فکر ما نیست و ما حتی از آب آشامیدنی هم محرومیم و ... راست هم می‌گویند. بچه‌های جهادی همراه ما می‌گویند حتی مسئولین شهری از وجود چنین محله‌هایی در اطراف شهر بی‌خبرند. به همراه حسام‌مظاهری که بیشتر از دیگران، پرسشگرانه به دنبال ریشه مشکلات این مردم است، وارد خانه‌ای می‌شوم. تحمل دیدن فضای داخل را ندارم و از خانه خارج می‌شوم. خانم رجایی‌فر درحال گفت‌و‌گو با اطرافیان بر سر همان چیزی هست که من به آن فکر می‌کنم. مشکل اقتصادی اولین چیزی است که در بین این مردمان به چشم می‌آید؛ ولی به نظر می‌رسد اصلی‌ترین مشکل این مردم، مشکل فرهنگی است. این مردم در سایۀ بی‌توجهی مسئولین دست از جان شسته‌اند و از زیر بار مسئولیت‌های خودشان هم شانه خالی می‌کنند. شاید اگر مسئولین شهر زاهدان، بخواهند برای این مردم کاری بکنند، باید از اقدامات فرهنگی شروع کنند.

ساعتی با مردم حاشیه‌نشین زاهدان به گفت‌وگو می‌نشینیم و با روحی آزرده به سمت گلزار شهدای شیعیان زاهدان حرکت می‌کنیم. در گلزار شهدا، قسمت به قسمت، مزار شهدا باهم فرق دارد و نشان می‌دهد که هرکدام از قسمت‌ها مربوط به حادثه‌ای خاص است. به تاریخ‌های شهادت درج‌شده روی سنگ مزارها که نگاه می‌کنم، این عبارت به ذهنم می‌ْآید که در زاهدان هنوز «در باغ شهادت باز باز است». در این گلزار از شهدای دفاع مقدس دفن هستند تا شهدای حوادث تروریستی اخیر و تاریخ‌های شهادت از دهه شصت و پیش از آن شروع می‌شود و تا دهه‌های هشتاد و نود هم می‌آید.

سرزمین برادری در دانشگاه
برنامه بعدی حضور در میان دانشجویان دانشگاه سیستان‌وبلوچستان (زاهدان) است. نماز مغرب و عشا را در مسجد دانشگاه می‌خوانیم. خستگی از سر و روی اعضای کاروان می‌بارد. با توجه به اینکه پرواز به سمت زاهدان ساعات اولیه صبح بوده است، بیشتر اعضای کاروان شب قبل را به‌اندازه کافی استراحت نکرده‌اند و از صبح تا الآن هم در تکاپو هستند. بااین‌حال دانشگاه و حضور دانشجویان خستگی را از آدم می‌زداید. به سالن همایش‌های دانشگاه می‌رویم. استاد حمید شاکرنژاد که به همراه فرج‌الله شوشتری، فرزند شهید شوشتری، تازه به جمع مهمانان کاروان پیوسته‌اند، قرائت قرآن ابتدای مراسم را انجام می‌دهد.
پس از قرائت قرآن، مجری برنامه از شهیدی‌فر، امیرخانی، رجایی‌فر و همازاده از اعضای کاروان و سه نفر از میزبانان دعوت می‌کند که بر روی سن بروند و دقایقی سخنرانی کنند. طبق انتظار هرکدام از سخنرانان از زاویه تخصصی خودشان صحبت را آغاز می‌کنند و در موضوع وحدت کلام را پایان می‌دهند. متفاوت‌ترین صحبت را، شهیدی‌فر دارد و چشمان خواب گرفتۀ من را دوباره باز می‌کند. او از تأثیر رسانه بر وحدت، فارغ از فعالیت‌های دشمنان در راستای اختلاف‌افکنی، می‌گوید و از دانشجویان می‌خواهد از فضای شبکه‌های اجتماعی که گاهی تأثیرگذارتر از رسانه‌های رسمی‌ هستند، به‌جای اختلاف‌افکنی‌های قومی، در جهت وحدت و همدلی استفاده کنند.

سخنرانی‌ها که تمام می‌شود، سالن جان تازه‌ای‌ می‌گیرد. عکس با پرچم بزرگ ایران و عکس‌های سلفی و جمعی دانشجویان با شخصیت‌های کاروان، شور و حال دیگری به فضا می‌دهد. من مدام امین میرزایی خسته را به این طرف و آن‌ طرف می‌کشانم تا دوربینش این لحظات ناب را از دست ندهد.

خسته‌وکوفته به محل اسکان می‌رویم تا بعد از آماده کردن مطالب برای رسانه‌ها، چندساعتی استراحت کنیم.

شهید شوشتری را همه دوست دارند
صبح جمعه را با دیدار دو خانواده شهید اهل سنت آغاز می‌کنیم. اول به دیدار خانواده شهید عمرشاه گرگیج می‌رویم. مادر و برادر شهید از ما استقبال می‌کنند. برادر شهید از خدمات شهید شوشتری به بلوچ‌ها می‌گوید و او را به خاطر اعتمادی که به بلوچ‌ها کرد، می‌ستاید. مادر شهید ساکت و آرام در کنار خانم رجایی‌فر نشسته است. خانم رجایی‌فر تسبیح عقیقی که تبرکی مکه است را به مادر شهید هدیه می‌دهد و بوسه‌ای بر دستان ایشان می‌زند. استاد محمدحسین قدمی در تمام طول مدت دیدار مشغول کشیدن تصویر شهید از روی قاب عکس او است. موقع خداحافظی قدمی تصویری را که از شهید کشیده است، به مادر شهید هدیه می‌دهد.

از خانواده شهید گرگیج خداحافظی می‌کنیم و به سمت منزل شهید شاهوزهی حرکت می‌کنیم. پدر شهید و پسرعموی شهید از ما استقبال می‌کنند. به‌محض ورود به اتاق، با قاب عکس بزرگی مواجه می‌شویم  که تصاویر شهدای طایفۀ شاهوزهی بر آن نقش بسته است. طایفۀ شاهوزهی بیش از بیست شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده‌اند. جالب اینجا است که در این خانه‌ هم از خدمات شهید شوشتری می‌شنویم و پدر شهید موقع خداحافظی فرزند شهید شوشتری را سخت در آغوش می‌گیرد و اشک می‌ریزد.

نماز وحدت در جمع چندهزارنفری بلوچ‌ها

شاید مهم‌ترین برنامه کاروان، شرکت در نماز جمعۀ اهل سنت زاهدان است. این اتفاق برای من جذابیت دیگری هم دارد. تا پیش از این سفر، در موقعیت شرکت در نماز جماعت اهل سنت قرار نگرفته بودم. برای حضور این کاروان وقتی به استفتائات مقام معظم رهبری مراجعه کردم و حکم ایشان بر جایز بودن اقتدا به امام سنی را برای حفظ وحدت مسلمین دیدم، دوست داشتم موقعیتی پیش بیاید تا به سهم خودم، نظر مرجع تقلیدم را دربارۀ برادران اهل سنت، به آن‌ها نشان داده باشم و چه خوب است که اولین حضورم در جماعت اهل سنت، نماز عبادی‌سیاسی جمعه است.

از ابتدای ورود به مراسم از ما استقبال گرمی می‌شود و با احترام کامل برای ما در صفوف اول نماز جا باز می‌کنند. قرائت ابتدایی مراسم بازهم به عهدۀ استاد شاکرنژاد است. چه زیبا و دل‌نشین قرائت می‌کند و قرائت زیبا و انتخاب آیات وحدت‌بخش، تحسین نمازگزاران چند هزارنفری را برمی‌انگیزد.

دکتر الویری، دیگر عضو کاروان، سخنران پیش‌ از خطبه‌های نماز جمعه است. سخنرانی ایشان با توجه به حساسیت مکان و امکان بهره‌برداری سیاسی گروه‌های مختلف، بسیار سنجیده و حساب‌شده است.
بعد از اقامۀ نماز جمعه به امامت مولوی عبدالغنی بدری، گپ‌وگفت‌های دوستانۀ میان اعضای کاروان و نمازگزاران تماشایی است. علاقۀ مردم به دیدار و گفت‌وگو با فرج‌الله شوشتری و حمید شاکرنژاد خیلی زیاد است. محبت و علاقۀ مردم به شهید شوشتری را می‌شود در این جماعت کاملاً حس کرد. مردم که فهمیده‌اند پسر ایشان در جمع کاروان است، مدام از ما سؤال می‌کنند که پسر شهید شوشتری کدام یک از آقایان هستند. عکس یادگاری با جمع مردمی که ما را تا کنار ماشین‌ها همراهی کرده‌اند، آخرین برنامۀ ما در نماز جمعه است و به‌طرف محل اسکان حرکت می‌کنیم.


یک نشریه برای تألیف قلوب

اقامۀ نماز مغرب و عشا در مسجد مکی زاهدان و بازدید از مدرسه دارالعلوم، آخرین برنامه پیش‌بینی شدۀ ما در زاهدان است. مقداری از وقت مغرب گذشته است که به مسجد مکی می‌رویم و با استقبال گرم مسئولین و طلاب آن، از قسمت‌های مختلف مسجد، ازجمله کتابخانۀ آن بازدید می‌کنیم. مولوی عبدالحمید، مدیر مدرسه، در زاهدان نیستند و ما با راهنمایی مسئول دفتر او، دقایقی در دفتر ساده و بی‌آلایش ایشان به گفت‌وگو با مسئولین و طلاب مدرسه می‌نشینیم.

محسن حسام‌مظاهری، سردبیر نشریه هابیل، چند نسخه از جدیدترین شمارۀ هابیل را که پرونده‌ای ویژۀ اهل سنت ایران در آن کار شده است، به مسئولین مدرسه اهدا می‌کند و این می‌شود باب آشنایی و دوستی مولوی‌های مدرسۀ دارالعلوم و محسن حسام‌مظاهری. تا پایان دیدار «محسن حسام» از زبان آن‌ها نمی‌افتد! به نظرم می‌رسد آن‌قدر که کارهای خیرخواهانۀ این‌چنینی قلوب اهل سنت را به سمت شیعیان تألیف می‌کند، هیچ‌گاه همایش‌ها، سخنرانی و لبخندهای اجباری مقابل دوربین‌ها و تأکید بر «تعمیق روابط و گسترش مناسبات» نمی‌تواند چنین تأثیری داشته باشد.

وقت شرعی عشا می‌شود و ما نماز مغرب و عشا را در مسجد مکی به جماعت می‌خوانیم. نماز جماعت اهل سنت در مسجد مکی دو ویژگی بارز دارد که توجه من را جلب می‌کند: 1. نمازگزاران به نظم صفوف و کامل شدن یک صف پیش از شروع صف جدید بسیار اهمیت می‌دهند؛ 2. در حین نماز جماعت سکوت مطلق بر مسجد حاکم است و از هیچ نمازگزاری صدای ذکری بلند نمی‌شود.

وحدت در تفرجگاه براسان

بعد از نماز عشا، شام را در تفرجگاه براسان (به معنی برادران) مهمان مسجد مکی هستیم. براسان تفرجگاهی سنتی با سیاه‌چادرها و فضایی دل‌نشین است. ما را به یکی از چادرهای بزرگ راهنمایی می‌کنند. پیش از شام چند نفر از میزبان صحبت می‌کنند. خود را آماده می‌کنیم تا مقداری صحبت‌های انتقادی بشنویم. نه اینکه نمی‌شنویم؛ ولی یا انتقادهای آن‌ها زیاد تند نیست یا مراعات مهمان را می‌کنند. گه‌گاهی که انتقادی می‌کنند هم به کنایت است. مثلاً یکی از مولوی‌ها با خنده به دکتر الویری می‌گوید: ما سندی داریم که امام خمینی (ره) زمینی را برای مسجد اهل سنت در تهران اختصاص داده‌اند و الآن در مکان آن زمین یکی از مساجد معروف تهران (اسم مسجد را می‌گوید) بنا شده است. بعد از سخنرانی‌ها سفره‌ای اعیانی پهن می‌شود و حسابی از ما پذیرایی می‌کنند. به نظر می‌رسد این‌ سفره‌ها بیشتر از هر فعالیت و سخنرانی دیگری به «تعمیق روابط» کمک می‌کند؛ چون همه میهمانان و میزبانانی که تا پیش از این، گاه به لبخند و گاه با اندکی انتقاد، باهم صحبت می‌کردند، شروع به بذله‌گویی می‌کنند و در اینکه یک شب پرخوری بی‌ضرر است، هم‌نظر و هم‌فکر می‌شوند!
طوفان ما را به چهارراه رسولی می‌برد!

طبق برنامه قرار است صبح شنبه به چابهار برویم که طوفان همۀ راه‌های هوایی و زمینی را به روی ما می‌بندد و در زاهدان زمین‌گیرمان می‌کند. تا مسئولین سفر فکری برای این وضعیت بکنند، فرصتی دست می‌دهد تا گشتی در چهارراه رسولی بزنیم. چهارراه رسولی مهم‌ترین مرکز خریدوفروش زاهدان است. برخلاف انتظار نه خبری از مغازه‌های شیک و لوکس هست و نه خبری از خیابان‌های تروتمیز و نونوار. به‌ندرت هم جنس ایرانی در این بازار پیدا می‌شود؛ ولی تا بخواهی خوراکی‌های هندی و پاکستانی و بنگلادشی و اجناس دست‌دوم آمریکایی و اجناس نو از دبی‌ آمده در مغازه‌هایش یافت می‌شود. قاچاق و واردات بخش عمده‌ای از اقتصاد این منطقه را تشکیل می‌دهد. طوفان و خاک خیلی به ما مجال چرخیدن در بازار را نمی‌دهد. اندکی خرید می‌کنیم تا دست خالی به خانه برنگشته باشیم که وقت نماز ظهر می‌شود. به اتفاق دکتر الویری و استاد قدمی و چند دوست دیگر به دنبال مسجدی می‌گردیم تا نماز ظهر و عصر را بخوانیم. دکتر الویری از جوانی آدرس مسجد می‌پرسد و جوان با دیدن لباس روحانی شیعه، به ته ته پته می‌افتد که آدرس مسجد شیعیان را بدهد یا مسجد اهل سنت. با خودم می‌گویم یکی پیدا بشود این بندۀ خدا را توجیه کند که ما برای چه به این شهر آمده‌ایم! دکتر الویری متوجه می‌شود و سریع می‌گوید: فرقی نمی‌کند، نزدیک‌ترین مسجد کجاست. جوان آدرس مسجدی از اهل سنت را به ما می‌دهد. اهل سنت زاهدان، نماز جماعت ظهر را نیم ساعت بعد از اذان ظهر اقامه می‌کنند و ما وقتی وارد مسجد می‌شویم، مسجد خالی است. دوست داریم نماز را به همراه اهل سنت اقامه کنیم که وقت به ما اجازه نمی‌دهد و مجبور می‌شویم خودمان نماز را بخوانیم.

طوفان لحظه‌به‌لحظه شدید‌تر می‌شود و ما به محل اسکان برمی‌گردیم و منتظر می‌مانیم تا صبح روز بعد که وزش باد ملایم‌تر شود و به سمت تهران برگردیم. سفر نیمه‌کارۀ ما شاید بهانه‌ای باشد تا دوباره به دیدار برادران خود در دیار بلوچ‌ها و زابلی‌ها برویم یا میزبان آن‌ها در تهران و قم باشیم.

 




نظرات کاربران