فلانی! بگذار یک کلمه حرف حق هم به تو بگویم. این انقلاب که آمد، برای کسانی خوب است که نماز می خوانند و روزه می گیرند و خدا خدا می کنند و عزاداری می کنند. اما مثل من که برای مشروب خوری به تهران رفته بودم، چنین نیست. من دو ماه بعد از انقلاب، حتی یک قطره مشروب در تهران پیدا نکردم. وقتی به فرودگاه دهلی رسیدم، اولین چیزی که خریدم بطری مشروب بود!
قلبی حسین رضوی کشمیری از کشمیر هند:
شخصی به نام «غلام حسن ماگری» همکلاس من و از خانواده مرفه و ثروتمند بود. بابت موضوعی به او ضربه روحی وارد شده بود. از این رو مشروب می خورد تا بلکه مستی سبب آرامش فکرش شود. یک روز – قبل از انقلاب – از یکی از رفقایش پرسیده بود که مشروب خوری در کدام نقطه جهان بدون دغدغه انجام می شود؟ دوستش گفته بود:
«فقط در دوجا: پاریس و تهران»
غلام حسن ماگری به فرانسه دسترسی نداشت و تهران را انتخاب کرد. هنوز چند ماه از خوشگذرانی های او در ایران نگذشته بود که انقلاب به وقوع پیوست و او به ناچار از ایران فرار کرد.
برادر یکی از دوستانم با حسن ماگری ارتباط داشت. روزی او را دیدم و بحث حسن ماگری مطرح شد. او گفت:
«من پیش حسن ماگری رفته بودم و درباره انقلاب از او سوالاتی کردم. در آن حال دیدم که او مدام به انقلاب فحش می دهد و می گوید: ملاها کشور را ویران کردند!
در نهایت گفت: فلانی! بگذار یک کلمه حرف حق هم به تو بگویم. این انقلاب که آمد، برای کسانی خوب است که نماز می خوانند و روزه می گیرند و خدا خدا می کنند و عزاداری می کنند. اما مثل من که برای مشروب خوری به تهران رفته بودم، چنین نیست. من دو ماه بعد از انقلاب، حتی یک قطره مشروب در تهران پیدا نکردم. وقتی به فرودگاه دهلی رسیدم، اولین چیزی که خریدم بطری مشروب بود!»
(خاطرات قلبی حسین رضوی کشمیری، ص 37 - 38)