در حال بارگذاری ...

همین که پای کلمب به اولین جزیره قاره آمریکا رسید، اجرای حقوق بشر را شروع کرد. مشکل این بود که در سراسر قاره حتی یک بشر پیدا نشد که کلمب و دوستانش بتوانند حقوق او را محاسبه و پرداخت کنند! کلمب در خاطراتش نوشته: «همین که به اولین جزیره سرزمین جدید رسیدم عده ای از بومیان را اسیر کردم تا قدرتم را به آنان نشان دهم.» البته مقصود کلمب همین قضیه پرداخت حقوق بوده و این یعنی متن را باید این جوری خواند: «در اولین جزیره عده ای از بومیان را دعوت کردم تا با حقوق بشر آشنا بشوند!»

دکتر محمدصادق کوشکی

 

یک کشف ضروی!

معمولا (یا اغلب) آدم ها فکر می کنند تاریخ آمریکا از آنجا شروع می شود که کُلُمب قاره آمریکا را کشف کرد. اما مشکل اینجاست که تاریخ آمریکا اصلا از این نقطه شروع نشده! هنگامی که پای کلمب به آنجا رسید میلیون ها آدم در آن سرزمین زندگی می کردند و تمدن ها و شهرهایی ساخته بودند از الان آمریکا بهتر! آن هایی که باورشان نمی شود، بروند و درباره تمدن های مایا[1]، آزتک[2] و اینکا[3] جستجویی کنند تا گوشی دستشان بیاید.[4]

اما چه سری است در این ماجرا که همه، اروپایی ها را کاشف سرزمین سرخ پوستان می دانند، خدا عالم است. دقت کرده اید وقتی می گوییم کریستف کلمب آمریکا را کشف کرد معنی حرف مان این است که میلیون ها موجود متمدنی که هزاران سال در آن سرزمین زندگی می کردند آدم نبودند؟ منطقی نگاه کنید کاشف آمریکا اولین آدمی است که به آن سرزمین رسیده. البته بعید می دانم کسی باشد که اسم آن آدم را بداند! اما اروپایی ها به دلایل بشردوستانه و دموکراتیک، میلیون ها آدمی را که قبل از کلمب و رفقایش، آمریکا را دیده و در آن زندگی کرده و بالا و پایینش را عین کف دست می شناختند، از مسئولیت سنگین آدم بودن معاف کرده اند! در نتیجه وقتی آدم هایی که قبل از کلمب در آمریکا زندگی می کردند را آدم ندانیم، مجبوریم کریستف کلمب را به عنوان کاشف سرزمین «نو» معرفی کنیم! شما می توانید به حرف هایی که پشت سر کلمب می زنند بی توجه باشید. حرف هایی مثل اینکه کلمب با زنش اختلاف داشته و پس از قهر، چند کشتی برداشته و رفته و رفته تا آمریکا را کشف کرده، یا اینکه کلمب یک موجود پول پرست و طمع کار بوده و برای پر کردن جیب هایش دست به این اکتشاف زده.

اما اصل مطلب آن است که کلمب فهمیده بود دنیا بدون آمریکا چیزی کم دارد. از آنجا که او مدتی بیکار بود (بعضی ها می گویند زندان بوده و برای حفظ آبرویش ادعای بیکاری و خانه نشینی کرده)، نشست و نقشه های جهان آن روز را هی نگاه کرد و هی نگاه کرد تا به این نتیجه رسید که مگر می شود دنیا باشد و آمریکا نداشته باشد؟ به خودش گفت: «مرد! بلند شود! تکانی به خودت بده! بشریت و آینده منتظر کشف تو هستند!» و بعد در یک اقدام ضربتی سراغ ملکه اسپانیا رفت، چند کشتی و تعدادی ملوان قرض گرفت و به سمت غرب به راه افتاد. من نمی دانم چرا بعضی ها گفته اند او می خواست راه جدیدی برای رسیدن به هند پیدا کند؟ آدم عاقل به جای اینکه راه جدیدی برای رسیدن به هند پیدا کند، می رود یک دنیای جدید کشف می کند و حالش را می برد!

اولین گام ها برای پرداخت حقوق بشر

همین که پای کلمب به اولین جزیره قاره آمریکا رسید، اجرای حقوق بشر را شروع کرد. مشکل این بود که در سراسر قاره حتی یک بشر پیدا نشد که کلمب و دوستانش بتوانند حقوق او را محاسبه و پرداخت کنند! کلمب در خاطراتش نوشته: «همین که به اولین جزیره سرزمین جدید رسیدم عده ای از بومیان را اسیر کردم تا قدرتم را به آنان نشان دهم.»[5] البته مقصود کلمب همین قضیه پرداخت حقوق بوده و این یعنی متن را باید این جوری خواند: «در اولین جزیره عده ای از بومیان را دعوت کردم تا با حقوق بشر آشنا بشوند!»

گام دیگر کلمب برای آشناسازی بومیان سرزمین جدید با حقوق بشر، فهماندن نسبت «طلا و مس» به آنها بود! او و یارانش همه بومیان بالای 15 سالِ جزیره کیکائو در آمریکای مرکزی را مجبور کردند تا هر سه ماه مقداری معین طلا جمع آوری کرده و به کلمب تحویل بدهند و به جای آن حلقه ای مسی به گردن شان آویزان کنند. آن وقت هر سرخ پوستِ بالای 15 سالی که گردنش فاقد حلقه مسی بود به صورتی مختصر جریمه می شد. جریمه اش هم این بود که یک دستش را قطع می کردند تا از خون ریزی بمیرد.[6]

البته قبول دارید این جریمه برای یک بومی که نتوانسته رابطه میان «طلا و مس» را درک کند جریمه زیادی نیست! بالاخره بومیان یک روزی باید این رابطه را درک می کردند. واقعا یک بومی که نتواند این رابطه را بفهمد، چطور می تواند با بشر و حقوق و مزایای او آشنا بشود؟

باید اذعان کرد اروپایی هایی که از اسپانیا، انگلستان و ... به آمریکا مهاجرت می کردند (اجداد آمریکایی های امروز)، یکی از سنگین ترین مسئولیت های تاریخی جهان را بر عهده گرفته بودند. آنها مجبور بودن به زبان خوش، مفاهیم عمیقی مثل دموکراسی، لیبرالیسم، حقوق شهروندی و ... را در ذهن بومیانی که حتی بشر هم نبودند و زبان آدمی زاد – یعنی اروپایی ها – را هم نمی دانستند، فرو کنند!

فاتحان قاره جدید نشستند و فکر کردند و عقل هایشان را روی هم ریختند و در نهایت موفق شدند روش هایی ابتکاری و خلاقانه برای فروکردن دموکراسی در کله بومیان پیدا کنند. روش هایی مثل آنچه در فوریه 1643 در منهتن جنوبی به ذهن بعضی از نظامیان اروپایی رسید. آنها شبانه به سرخ پوستان آلگون حمله کرده و بسیاری از آنها را در خواب به قتل رساندند. فرزندان شیرخوار را از آغوش مادرانشان جداکرده و در برابر چشمان والدین شان با شمشیر تکه تکه کرده و به آتش انداختند و بچه هایی که در گهواره خوابیده بودند را نیز مورد همین مرحمت قرار دادند! بعضی از بچه ها را زنده به رودخانه انداختند و هنگامی که پدران و مادران آنها برای نجات شان به رودخانه پردیدند، نظامیان با استقرار در کنار رودخانه مانع بازگشت آنها به خشکی شدند! در نتیجه بچه ها در کنار پدر و مادرشان غرق شدند![7]

ممکن است بعضی ها به این شیوه ها معترض باشند، اما چه اهمیتی دارد؟ مهم آن است که این شیوه خیلی خوب جواب داد و الان آمریکا پردموکراسی ترین کشور جهان است.

منبع: تاریخ مستطاب آمریکا، ص5 - 9

 

پانوشت:

[1] - Maya civilization

[2]  - Aztak civilization

[3]  - Inca civilization

[4]  - تمدن های مایا، اینکا و آزتک تمدن هایی بودند که در طول دو هزار سال قبل از ورود کلمب و اروپایی ها به آمریکا، در این قاره – به دست ساکنان اصلی این قاره – ایجاد شده و شاهکارهایی از معماری، صنعت و رشد علمی از خود به جا گذاشته اند. شهرهایی مانند «ماچوپیچو» که در ارتفاع بیش از 2500 متر از سطح دریا بدون به کار گیری خاک یا آجر و تماما از سنگ ساخته و تراشیده شده اند و تا امروز دوام آورده اند، گوشه هایی از توانایی های این تمدن ها را به نمایش می گذارد.

[5]  - تاریخ آمریکا، هاوارد زین، ترجمه مانی صالحی علامه، تهران، انتشارات کتاب آمه، چاپ دوم: 1391، ص 8

[6]  - تاریخ آمریکا، هاوارد زین، ص 11

[7]  - پروتستانتیزم، پیوریتانیسم و مسیحیت صهیونیستی، نصیر صاحب خلق، تهران، انتشارات موعود، چاپ ششم: 1389، ص 44




نظرات کاربران