داشتم دور می شدم که یکی شان داد زد: بر دشمن علی لعنت. خیلی ناراحت شدم. رفتم تو فکر ؛ به این کودک چه گفته اند که فکر کرده ما دشمن علی هستیم! آخر ما که اسم بسیاری از فرزندان مان علی و فاطمه است، چطور می توانیم دشمن علی باشیم؟!!!
حجت الاسلام مهدی شاندیزی
چطور می توانیم دشمن علی باشیم؟!
از بزرگان اهل سنت بود .
خودش برایمان تعریف می کرد. می گفت در یکی از خیابان های مشهد با لباس بلوچی در حال حرکت بودم.
چندتا بچه آمدند جلو و سلام کردند.
از ادب شان خیلی خوشم آمد.
داشتم دور می شدم که یکی شان داد زد: بر دشمن علی لعنت.
خیلی ناراحت شدم. رفتم تو فکر ؛ به این کودک چه گفته اند که فکر کرده ما دشمن علی هستیم!
آخر ما که اسم بسیاری از فرزندان مان علی و فاطمه است، چطور می توانیم دشمن علی باشیم؟!!!
روز اول چپ چپ نگاهم می کردند
رفته بودیم بندرعباس برای تبلیغ .
وارد مدرسه ای شدیم که بعضی از بچه هایش از اهل سنت بودند. اسم هایشان را که می پرسیدم، منتظر بودم اسم های خاصی داشته باشند. ولی با کمال تعجب می دیدم یکی شان علیرضا بود. یکی محمد جواد و از این قبیل اسامی.
روز اول که وارد شدم، به من چپ چپ نگاه می کردند. ولی کم کم که گذشت با هم رفیق شدیم.
طوری شده بود که صف اول نماز، بعضی شان پشت سر من می ایستادند و بدون مهر و دست بسته نماز میخواندند .
برای بچه شیعه ها هم تازگی داشت.
در روایتی از حضرت امیر (ع) نقل شده که مردم دل هایشان از هم فراری است اما وقتی که انس می گیرند، دلها به هم نزدیک می شود.
مگر میشود از مهمان پول بگیرم؟
رفته بودیم زاهدان برای تبلیغ.
قبل از رفتن، طوری برای مان از زاهدان گفته بودند که ذهنیت های عجیب و غریب داشتیم از مردم اهل سنت زاهدان.
یک روز، می خواستم به جلسه ای بروم و عجله داشتم. ماشین گیر نمی آمد. خیلی دیر شده بود.
تا اینکه ماشینی نگه داشت. راننده لباس بلوچی داشت. با اندکی نگرانی سوار شدم.
به مقصد که رسیدم به هیچ عنوان پول نمی گرفت. می گفت شما مهمان شهر ما هستید، مگر می شود از مهمان پول بگیرم.
از نزدیک تعامل کنیم
رفته بودیم دانشگاه زاهدان .
قرار بود با چندتا از بچه های خوابگاه جلسه داشته باشیم. داشتم توی حیاط خوابگاه رضوان، قدم می زدم که یک جوان با لباس بلوچی آمد جلو و سلام و علیک کرد. من را به اتاقش دعوت کرد.
با توجه به اینکه هنوز فرصت داشتم، دعوتش را پذیرفتم.
داشنجوی ارشد بود و کارشناسی را در دانشگاه فردوسی گذرانده بود.
بعد از ده روز تبلیغ در زاهدان، فهمیدم که ذهنیت خیلی از دوستانم اشتباه شکل گرفته است.
کاش به جای اینکه از راه دور، برای عده ای حکم کنیم، می آمدیم و از نزدیک تعامل می کردیم تا دچار بدفهمی نشویم.
سلام علیکم حاج آقا داعشی!
از مولوی های اهل سنت بود. در یکی از جشن های وحدت با هم آشنا شدیم.
خاطرات زیادی داشت از خطاهای مردم. از بعضی تیکه ها خیلی ناراحت بود.
یکی اش این بود که می گفت در خیابان که راه می رود بعضی از جوانان بهش میگویند سلام علیکم حاج آقا داعشی.
وقتی این را گفت یاد گروه نبویون افتادم که از برادران اهل سنت هستند و در سوریه درحال جنگ با داعش هستند.