در اینجا می خواهیم به این سوالات پاسخ دهیم: آیا امکان دارد که اجماع علمای امامیه در برخی از مسائل دینی، اشتباه باشد و نظر علمای مذاهب دیگر درست باشد؟
استاد حیدر حب الله
ترجمه: م. س. اقدامی
در اینجا می خواهیم به این سوالات پاسخ دهیم:
آیا امکان دارد که اجماع علمای امامیه در برخی از مسائل دینی، اشتباه باشد و نظر علمای مذاهب دیگر درست باشد؟
جواب: حتی در جایی که اجماع هست، دلیلی وجود ندارد که حتما آن اجماع، باید صحیح باشد و با واقعیت تطابق داشته باشد. بلکه گاهی پیش می آید که علما در اجتهادشان اشتباه می کنند. همگی بر چیزی اتفاق پیدا می کنند، اما در آینده می فهمند اشتباه کرده اند. و این چیزی است که در سایر علوم طبیعی و انسانی نیز رخ می دهد. علامه طباطبایی نیز به این مطلب اشاره داشته اند. و در برخی از مباحث کلامی شان، به طور مفصل به آن پرداخته اند. بد نیست برای رفع ابهامات به نظر ایشان اشاره ای داشته باشیم.
علامه طباطبایی معتقد است تفکر «اجماع امت» را برخی از جریان های فکری غالب در جهان اسلام به وجود آوردند. اما از آنجا که امت در بین خود دچار اختلاف بودند، نظریه «اجماع امت» نمی توانست کارساز باشد. و این جا آمدند چاره ای دست و پا کردند و « اهل حل و عقد یا علمای امت را به جای امت قرار دادند. سپس به جای علمای تمام امت، علمای طائفه و مذهب خاصی را – مثل اشاعره یا معتزله – را ملاک قرار دادند. سپس به جای تمام علمای طائفه خاص، علمای کلام آن طائفه را ملاک اجماع قرا دادند....»
علامه در این سخن به نکته بسیار مهمی اشاره می کند. اینکه اجماع - از نظر کلامی – تبدیل به معیاری شد که تمام ادله قرآن ، سنت و عقل را با آن رد کنند.
ایشان می گویند: «بر همین اساس، بسیار می بینیم که در مباحث کلامی، مدعی بر اساس قرآن، سنت و عقل حجتی را می آورد، اما به بهانه اجماع علما و متکلمان آن مذهب، آن دلیل و حجت رد می شود و از آن اعراض می شود.»
به راستی که این تفکر، مبحث مهمی در عرصه تفکر دینی است. زیرا در واقع، حل کردن تاریخ دینی در تاریخ مقدس است. و متفکری که پژوهشگر دینی است را با قداستی سرشار مواجه می کند. اما علامه با این تفکر به مخالفت می پردازد. حتی اگر بنایش بر اجماع این طائفه و آن جماعت و فلان فرقه باشد. اما با این حال، تفکری است که دامنه فراگیری دارد. و مذاهب مختلف اسلامی را شامل می شود. چقدر موضوعات زیادی است که با آن به مخالفت پرداخته اند که ریشه این مخالفت در همین تفکری است که اجماع را مقدم می داند.
اما نکته تعجب برانگیزی که در عمق قضیه نهفته است، تاثیر روانی اجماع بر محققان و متفکران است. یعنی کسی که به خاطر اجماع، از ادله چشم پوشی می کند، در واقع در خود ادله شک وارد کرده است. و این امری است که اتفاق افتاده است. به طوری که می توان گفت که مقوله مسلمات و اهمیت تاسیس نظام جدید، نقش مهمی را در عرصه کلام پیدا کرده است.
علامه طباطبایی نتیجه ی بررسی هایش را در باره ی اجماع ـ به عنوان اصلی علمی ـ در چند محور بیان میکند:
الف – علامه معتقد است محدود کردن دایره اجماع از امت به طائفه و مذهب، سازوکارها و پشت پرده های دیگری دارد که بسیار مهم تر است. زیرا اگر اجماع به عقاید مذهب دیگری خدشه وارد نسازد، گویا آن مذهب از دایره اسلام خارج شده است.
وی می گوید :« مخالفت پیروان مذهبی خاص، با یکی از عقاید مذهب دیگر که به اجماع برای آن مذهب دوم ثابت شده است، به آن اجماع ضرری نمی رساند. و این یعنی بنا بر اعتقاد هر مذهب، پیروان مذهب دیگر داخل در اسلام نیستند!»
به گمان من، این نکته مهمی است. زیرا اجماع –بنابر نظریات حجیت منطقی اش – نمی تواند « نادیده گرفتن طرف دیگر » را تفسیر کند. (و کلام ما در اینجا، به طور اساسی در مباحث عقلی و کلامی است.) بنابراین اگر بخواهیم در باره امامت پس از پیامبر صحبت کنیم، چگونه می توانیم به اجماع اهل سنت و شیعه بر خلافت ابوبکر و علی بن ابی طالب تمسک کنیم. دلایل نظری که برای حجیت منطقی اجماع بیان می شود، نمی تواند جواب دقیقی برای این اشکال داشته باشد. (و این جا بحث از حجیت اصولی نیست که پای تعجیز و تعذیر به وسط بیاید.) زیرا با توجه به نظریه کشف و مسلک های مختلفش، مخالفت مذهب دیگر با اجماع، ارزش اجماع را کم می کند. مقولات دیگری مانند عدالت صحابه و عصمت ائمه نیز از همین قبیل است و به همین اشکال دچار. پس این اشکال در کلام وجود دارد تا زمانی که اجماع را وسیله کشف نص به حساب نیاوریم.
ب ـ تجسم تمامیت خواهی مذهبی: در نظر علامه، از نتایج گسترش روح اجماع در عقاید و کلام این است که تو در برابر دو امر قرار می گیری: یا اینکه مذهبی را به تمامه قبول کنی و یا اینکه به تمامه رد کنی. و در نتیجه نمی توانی به مذهبی اعتقاد داشته باشی، مگر اینکه به تمام عقاید و اصول آن اعتراف کنی و اعتقاد داشته باشی. «بدون هیچ بحث و جدلی، چه دلیل کافی وجود داشته باشد و چه نداشته باشد.» و بر این کلام علامه، چند قضیه مهم مترتب می شود. که برخی از آنها را علامه ذکر می کند. و مهم ترین آن ها را می شود در چند محور بیان کرد:
۱ –کثرت گرایی معرفتی، چه در بین مذاهب مختلف و چه در درون مذهبی معین.
وقتی می گوییم ایمان به اساس امامت اهل بیت علیهم السلام، اعتقاد به تشیع را باید در پی داشته باشد و بین اعتقاد به اساس امامت و اعتقاد به دیگر جوانب اعتقادی جدایی نمی بینیم؛ (مانند عصمت، رجعت، ولایت تکوینی، علم معصوم و ...)
معنایش این است که تمام حقیقت را درون مذهب معینی می بینیم. و هیچ گونه تداخل یا توزیع حقایق را در بین مذاهب مختلف پذیرا نیستیم. بنابراین، این تفکر نمی تواند در یک زمان هم امامت اهل بیت را قبول کند و هم بطلان مبدا عصمت و برخی امتدادات آن را پذیرا باشد. زیرا این تفکر ، وقتی گروهی – مثلا شیعه را - را بر حق بداند، معنایش این است که تمام اعتقادات آن مذهب را صحیح و غیرقابل انفکاک می داند. در نظر این جریان فکری، این اعتقاد معنا ندارد که مثلا مذهب حق، شیعه باشد اما اهل سنت در قضیه عصمت و یا ولایت تکوینی اهل بیت و ... نظر درستی داشته باشند. و یا مثلا مذهب حق تسنن باشد ، اما شیعه در مساله خلافت عثمان و مساله ی صحابه، نظر درستی داشته باشند.
اما علامه وقتی این تمامیت خواهی را نفی و آن تمسک به اجماع را رد می کند ، به بازسازی نظام فکری می پردازد. بدین شکل که از نظر معرفتی، تا زمانی که اثبات قضیه بر اساس دلیل باشد، انفکاک و توزیع حقایق در عالم واقع امکان پذیر است.
و اگر در نظر علامه، این انفکاک و تجزیه پذیری، در عالم واقع امکان پذیر نمی بود ، امکان نداشت که برای بررسی استدلالی، اعتباری قائل شود. و امکان نداشت که بگوید : «چه دلیل کافی وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد.»
۲ - علامه تصریح می کند که منطق اجماع - مانند رفتار فرهنگی علم کلام– منجر به قتل روح تفکر استدلالی می شود. و روشنفکری عقلانی را ریشه کن می کند و از بین می برد. زیرا اگر بخواهیم به مجرد اعتقاد به مبدا اعتقادی اول، نظرات قطعی و تامی را ارائه دهیم و به استدلال های عقل بی توجهی کنیم، در واقع عقل را تعطیل کرده ایم و از کار انداخته ایم.
بنابراین علامه طباطبایی در علم کلام، اعتقاد به اصالت تفکر و بحث علمی دارد. و وقتی که ما اصالت را به آزاداندیشی بدهیم، سلطه تقلید را از بین برده ایم. تقلیدی که در نظر علامه، باعث حاکم شدن تمام و کمال تعصب در تمام مسائل اعتقادی می شود.
و این ایمان مطلق یا شبه مطلق علامه به «اصالت تفکر» در علم کلام ، می تواند نوعی انقلاب فلسفی در علم کلام باشد. یعنی تاثیرگذاری فلسفه در علم کلام که توسط ایشان و علمای پس از ایشان و حتی علمای پیش از ایشان، صورت گرفته است. هر چند که ما در برابر این نکته که آیا فلسفه نیز به این درد دچار شده است یا که خیر ، سکوت کرده ایم!
۳- در نظر علامه، اجماعی که او با آن مخالف است به سایر علوم اسلامی نیز سرایت کرده است. مانند تفسیر، فقه، اصول و ...ایشان چنین می گویند:« آنچه تاسف بار است ، این است که این روش از دایره علم کلام فراتر رفته است و به دیگر معارف اسلامی ، مانند تفسیر ، فقه ، اصول و ...نیز کشیده شده است. بلکه روح این تفکر علوم ادبی را هم طوفان زده کرده است. مانند صرف و نحو، و معانی و بیان. حتی اگر جست و جویی در این علوم داشته باشیم، با دسته بندی های عجیبی روبه رو می شویم. مانند حنفیه، شافعیه، کوفیین، بصریین و از این قبیل. به شکلی که هر گروهی، عقاید مذهبی شخصی اش را توجیه ، و حجت ها و ادله های طرف مقابل را تاویل می کند.
این کلام اشاره به این نکته دارد که علامه نه تنها اجماع را در علوم عقلانی، وسیله ای ضعیف می داند، بلکه در علوم کشفی و تعبدی هم آن را ضعیف می پندارد. و این نکته به ما می فهماند که نظر علامه در باب اجماع، نظری مصداقی و منحصر به علم کلام نبوده است. بلکه ایشان، از دریچه ای عام و معرفتی به این مساله پرداخته اند.
ج – منطق اجماع در نظر علامه ، باعث نوعی ترتب معرفتی ادله در عرصه اثبات دینی می شود. طبیعی است که در اسلام، هر محقق دینی که به دنبال کشف نظر دین در قضایای عقیدتی تکوینی و یا حتی غیر عقیدتی است، اساس کارش را بر نصی می گذارد که دربردارنده کتاب و سنت باشد. اما نفوذ منطق اجماع باعث می شود که اجماع از کتاب و سنت ، مهمتر شود و کتاب و سنت به نفع اجماع، کنار بروند. و زمانی که اجماع، موقعیت قوی تر و مستحکم تری را داشته باشد، کتاب و سنت تشریفاتی وصوری می شوند.
علامه مصداقی هم برای این مساله ذکر می کند. بدین شکل که علما برای تاکید عقاید مذهبشان ابتدا اجماع اهل مذهبشان را ذکر می کنند. سپس به دلیل قرآنی و حدیثی روی می آورند. ریشه این اولویت بندی، همان رتبه بندی معرفتی کتاب و سنت و اجماع است. و نتیجه اش هم این است که محقق تلاش می کند تا نصوص را به گونه ای تاویل کند که به نفع اجماع تمام شود. و این همان چیزی است که در نظر علامه به علوم ادبی مانند صرف و نحو و ... نیز کشیده شده است.
علامه می گوید: «بر همین اساس می شود رفتارهای پیروان مذاهب مختلف را تفسیر کرد. بدین شکل که برای اثبات عقایدشان، ابتدا به اجماع فرقه شان متمسک می شوند. سپس به کتاب و سنت روی می آورند. و پس از آن ، به خاطر اینکه از ارزش و اهمیت ادله ای که دیگران از کتاب و سنت می آورند بکاهند، به اجماعات پیروان مذهبشان روی می آورند و به راحتی و با غرض ورزی تمام، ادله کتاب وسنت را تاویل می کنند. تا بدین شکل از حجیت آن ادله و الزاماتی که دربردارد فرار کنند. و این شکل از کار، حتی به محافل علمای ادبی نیز کشیده شده است. بدین شکل که وقتی در عالم نظم و نثر ، به ادله ی مخالفین می رسند، دست به تاویل و حمل بر تقدیر و از این قبیل...می زنند.»
این نظرات علامه طباطبایی، و نیز نظراتی که در گفت وگوهایش با هانری کربن – در حدود پنجاه سال پیش - مطرح کرده است، یکی از مقدمات بسیار مهمی است که در این زمینه ، آن هم توسط چنین شخصیت مهمی بیان شده است. آنچه که در نظرات علامه قابل توجه است، این است که ایشان در بحث از اولویت اجماع بر کتاب و سنت، به شیوع پدیده تاویل اشاره می کنند. یعنی تصرف کردن در نصوص، به شکلی که نصوص با اجماع و اصولی که قبلا طراحی شده، هم خوانی داشته باشند. در نظر علامه، این تاویل می تواند هر مدرکی را دربرگیرد مگر اجماع را. که اجماع در برابر تاویل و قدرتش ، تن فرو نمی دهد. و اینجاست که می بینیم اجماع از مهم ترین عوامل شکل نگرفتن فرایند آزاداندیشی و تولید فکر است. و نیز از مهم ترین عواملی است که باعث جمود تفکر دینی بشر می شود.