هیچ راه گریزى از تکفیر فکرى در نزاع اندیشه ها وجود ندارد، زیرا یقین به اینکه اندیشه شما حقیقت است منجر به این نتیجه مىشود که اندیشه مخالف دروغ، باطل، گمراهى و مانند آن پنداشته شود و اگر اندیشه اى را دروغ و گمراهى به شمار آوریم، نوعى تکفیر پدید مى آید و اگر امرى را مشخص و تاکید کنیم که شرطى براى پیوستن به اسلام است، فقدان این امر موجب اختلال در پیوستن به اسلام مىشود و این به معناى آن است که انکار آن شرط، انکار اسلام است
جعفر محمد حسین فضل الله
تکفیر عملى که منجر به قتل و جنایت مىشود از دو عامل نشأت مىگیرد. اول فراتر رفتن تکفیر از سطح اندیشه به تکفیر شخص و دوم شرایط محیطى که فرد تکفیرى در آن رشد مىکند. اعتقاد به یگانه بودن حقیقت مسلتزم پذیرش حقانیت یک اندیشه و بطلان اندیشه معارض آن مىشود. طبعا اگر در اندیشه اى شرطى براى پیوستن به اسلام باشد، اندیشه هاى دیگر که فاقد آن شرط باشند کفر به حساب مى آیند. همچنان که قرآن نیز به صراحت برخى اندیشهه اى را کفر خوانده است. اما فرق است میان تکفیر اندیشه و تکفیر صاحب آن. با دقت در مضمون آیات قرآن در مى یابیم که قران برخى اندیشه هاى را کفر شمرده و همین کافران را گاهى به خاطر صفات و رفتارشان مذمت و گاهى ستایش کرده است. تاریخ معصومین نیز نشان مىدهد که آنان نیز در عین باطل شمردن اندیشه هاى کافران با صاحبان آنها تعاملات علمى و اجتماعى داشته اند. عدم درک صحیح و تحلیل عمیق روایات پیامبر و بکار نبستن عقل موجب برداشت سطحى از روایات و تسرى دادن تکفیر از اندیشه به تکفیر شخص مىشود. خصوصیات اخلاقى و زمینه هاى تربیتى که موجب مىشود فرد پاکى را تنها در اندیشه خود بیابد و دیگر اندیشه ها و صاحبان آنرا نجس بشمارد منجر به حذف و نابود کردن دیگران مىشود. فراهم کردن شرایط پژوهش در زمینه پیشرفت اندیشه ها و اجازه دادن به ارائه اندیشههاى مختلف در جامعه مانع از رشد تکفیر جنایتکارانه خواهد شد.
مقدمه
برخى از پژوهشها به این نتیجه رسیده اند که رفتار جنایتکارانه گروههاى تکفیرى بر دو پایه شکل مىگیرد:
یکى: گرایش تکفیرى علیه دیگران نه افکار و اندیشه آنان و دیگرى عوامل داخلى و خارجى که در شکل دادن این شخصیت نقش موثر دارد و به این گرایش اجازه داده است تا خود را در قالب رفتارى وحشیانه و بزهکارانه ابراز کند، که در این دوران بى نظیر است.
ما درک این دو امر را مهم مىدانیم، زیرا مىتوان براى بررسى این پدیده در نظامهاى آموزشى و تربیتى- خواه در کانونهاى دینى و خواه در مدارس- و همچنین در نظامهاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى و مانند آن برنامه ریزى کرد، زیرا نظام اقتصادى با توجه به فشارى که بر روى جوامع اعمال مىکند در ایجاد فضایى متناسب با رفتار خشونت آمیز و یا غیر خشونت آمیز تاثیرگذار است.
در بعد فکرى تکفیر، اشاره مىکنیم که هیچ راه گریزى از تکفیر فکرى در نزاع اندیشه ها وجود ندارد، زیرا یقین به اینکه اندیشه شما حقیقت است منجر به این نتیجه مىشود که اندیشه مخالف دروغ، باطل، گمراهى و مانند آن پنداشته شود و اگر اندیشه اى را دروغ و گمراهى به شمار آوریم، نوعى تکفیر پدید مى آید و اگر امرى را مشخص و تاکید کنیم که شرطى براى پیوستن به اسلام است، فقدان این امر موجب اختلال در پیوستن به اسلام مىشود و این به معناى آن است که انکار آن شرط، انکار اسلام است و مانند دیگر مثالها پیرامون وجود تضاد میان باورها و افکار مخالف، بر اساس این اندیشه که حقیقت، تعدّد پذیر نیست.
قرآن کریم نیز مشابه این گونه از بیان را ابراز داشته است؛ آنچنان که خداوند تعالى مىفرماید: لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ؛ (1)«کسانى که [به تثلیث قائل شده و] گفتند خدا سومین [شخص از] سه [شخص] است» و یا لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ؛ (2)«کسانى که گفتند خدا همان مسیح پسر مریم است مسلما کافر شده اند» و مانند موارد دیگر که در چهارچوب بررسى علمى اندیشه دیگران و عقیده آنان قرار مىگیرد. اگر قصد داشته باشیم مثالى از گفت وگوهاى خود را بیاوریم، در این جا قادر خواهیم بود که کفر را اینگونه به تصویر بکشیم که فردى مىگوید: فقط اندیشه من حقیقت است و اندیشه تو خطاست و فرد دیگرى بر خلاف آن اظهار نظر مىکند و ... که در بحثهاى فکرى و عقیدتى ما جریان دارد.
همه این مسئله- با چشمپوشى از نسبیت مفهوم کفر در عالم اندیشه- به این معناست است که او با استفاده از کفر از کسى یاد مىکند که اندیشه خاصى را انکار کرده است؛ درحالىکه در قیاس با اندیشه دیگر، مومن به شمار مىرود و قرآن کریم نیز از این گرایش استفاده کرده است؛ در جایى که خداوند مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَالَّذِینَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ (3)«کسانى که ایمان آوردند و کسانى که آیین یهودان و ترسایان و صابئان را، برگزیدند، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و کارى شایسته کنند، خدا به آنها پاداش نیک مىدهد و نه بیمناک مىشوند و نه محزون» جایى که ایمان به خداوند و روز قیامت را براى آنان اثبات کرده است و- در نظر آنان- این عده در تصور خود از خداوند کفر ورزیده اند و این همان چیزى است که استفاده قرآن از اصطلاح کفر در مقابل اندیشه هاى مشخصى را تاکید مىکند در صورتى که مورد بررسى علمى قرار بگیرد و بدون استثنا نیز نمى باشد.
در این جا اشاره مىکنیم که مجموعه ارزشها از دیدگاه اسلام تفصیلى است؛ به این معنا که تک تک آنها بررسى مىشود و صرفا بر اساس ارتباط با یگ گروه نیست و این همان چیزى است که سبب گردید تا قرآن، مسلمانان را به دلیل رفتار اشتباه آنان مذمت و به دلیل رفتار صحیح از کافران ستایش کند. همچنین موجب شد تا قرآن یهودیان را مذمت کند نه به این دلیل که آنها کافرند بلکه به این دلیل که آنها مستکبر هستند و پیامبران را به ناحق مىکشند: وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍ (4)و به قسمتى از قرآن ایمان داشته و قسمتى دیگر را انکار مىکنند. همچنین قرآن، نصرانىها را خطاب ستایش خود قرار داد، زیرا أَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ؛ (5) «برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى اند که تکبر نمى ورزند» تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِ (6) «مىبینى بر اثر آن حقیقتى که شناخته اند اشک از چشمهایشان سرازیر مىشود» و مانند آن تا جایى که اهل کتاب را به «کلمه سواء» (7) (سخنى که میان ما و شما یکسان است) فراخواند.
بنابراین انکار اندیشه ها چه بسا تجلى آزادى در نقد باشد، امرى که در آن هرگروه و یا هر انسان و یا هر طرفى مىتواند اندیشه خود را ابراز و آنچه را که نماینده اوست بیان کند و همچنین درباره اندیشه دیگران و آنچه که «به نسبت او» نماینده آنان است به ابراز نظر بپردازد.
در این جا و مشخصا در بیان «به نسبت او» تفاوت میان تکفیر فکرى و تکفیر اشخاص ناشى مىشود؛ زیرا انکار اندیشه نسبت به اندیشه «من» حاصل شده است و حتى زمانى که این «خود من» درباره دیگران مىگوید که او کافر است، مقصود از این گفته این است که وى به نسبت اندیشه اى که به حقیقت بودن آن باور داشته و آن را مدار حقیقت مىداند، دیگرى را کافر شمرده است.
طبعا، این مسئله، نفى کننده این نیست که اصطلاح کفر بسیارى از اندیشه ها و صورتهاى منفى را در خود جاى داده است و حتى اطلاق کفر براى ارزیابى منفى آنچه که بیان مىشود، واجب است و با این وجود اگر در مرزهاى عالم اندیشه و در چهارچوب قواعد گفتوگو و جدال احسن باقى بماند، در اصل خود مصطلحى علمى است.
در آغاز کار، این نسبیت مرا وامىدارد تا چیزى را که براى من واضح است، بیان کننده حقیقت بپندارم که چه بسا براى دیگران این گونه نباشد و بلکه از دیدگاه دیگران من کافر باشم و نه آنها؛ و در این اندیشه نیز که حقیقت، تعدد پذیر نیست تاثیر نمىگذارد و همانا مردم یا حقیقت را شناخته و یا در آن دچار اشتباه مىشوند و چیزى جز حق و باطل وجود ندارد. آنچنان که خداوند تعالى فرمود: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقّ إِلّا الضّلَالُ؛ (8) «و بعد از حقیقت جز گمراهى چیست» زیرا اشتباهاتى که ما به عنوان بشر غیر معصوم مرتکب آن مىشویم، همان اندیشه هاست، به این معنا که اندیشه من همان صواب است و اندیشه دیگرى همان اشتباه است، اما آیا اینکه اندیشه من ضرورتاً همان حق است؛ ضرورتاً اینگونه نخواهد بود، بنابراین مانع اینکه اندیشه من خطا و یا غیر دقیق باشد چیست! آیا بسیارى از اندیشه هاى سابق خود را در اثر اطلاع از دستاوردهاى جدید و یا بر اثر تغییر دیدگاه درباره یک موضوع تغییر نمىدهیم؟ درحالىکه اگر پیشتر از ما درباره ارزیابى اندیشه خود مىپرسیدند بدون شک و با جزم ویقین پاسخ مىدادیم که اندیشه ما همان حقیقت است.
بنابراین، مشکل از آنجا ناشى مىشود که تکفیر از نزاع اندیشه به نزاع با اشخاص منتقل مىشود زیرا نزاع اندیشه معمولا در چهارچوب دلایل و برهانها و بر اساس اعتقاد «من» و اعتقاد دیگرى که من حق هستم، محدود مىشود، در حالى که نزاع با دیگرى در چهارچوب ابزارهاى تخریب و دور کردن از عرصه صورت مىپذیرد.
شاید برخى بگویند نابود کردن تکفیر حتى از عالم اندیشه نیز مطلوب است، زیرا تکفیر به عنوان نزاع میان ذات بر تکفیر در عالم اندیشه متمرکز خواهد شد و این نابودى مىتواند با بیان تعدد حقایق صورت بپذیرد و ما شرعى بودن همه اندیشه هاى انسانى موجود را مىپذیریم و این همان روحى است که در کالبد قرن بیست و یکم دمیده مىشود و میثاق حقوق بشر سازمان ملل متحد نیز آزادى دینى را ضمانت مىکند و میزان تمدن و توسعه نیز با آن سنجیده مىشود.
ولى ما امروز آن را صرفا توّهم و خیال مىبینیم، زیرا اگر اندیشه ها به یک سو متمایل شود، طرف مقابل به شکل قهرى جانب منفى را مىگیرد؛ به گونه اى که نمىتوان میان طبیعت دو نفى کننده جمع بست و حتى اگر همه ادیان را حق بپنداریم آیا مىتوان مسائل را در افکار خود نابود کرد!
در عرصه تاریخ اسلام در مىیابیم که «کافران» با حضرت محمد (ص) در مدینه زندگى مىکردند و روابط میان آنها و مسلمانان در تحولات بعدى تمدن، بر پایه احترام متقابل و مشارکت ایجابى است، تا جایى که برخى از آنان به ترجمه اندیشه دیگران در عرصه علمى و اسلامى همت ورزیدند، امرى که موجب مشارکت علمى میان آنان و مسلمانان شد. همچنین کسانى که از نظر اندیشه، امام على (ع) را تکفیر کردند در جامعه اسلامى با امنیت زیستند و آنان همان خوارج بودند که حضرت به دلیل این مسئله با آنان به پیکار برنخاست، بلکه نبرد حضرت با آنان پس از اختلال در امنیت، راهزنى و ارتکاب قتل وحشیانه صورت پذیرفت .... و همه این امور بدین معناست که اندیشه تکفیرى به تکفیر عملى و تخریب وجود منتقل نشده بود؛ به گونه اى که گروههاى تکفیرى جنایتکار آن را ترویج مىدهند.
ما اعتقاد داریم که شیوه تکفیر سطحى که تمسک به ظاهر روایات مىکنند، از تحلیل ژرف درباره مدلول آن به دور بوده و بر ابزارهاى بیان براساس قرآن، سنت، عقل، و منطق سلیم تکیه ندارد و محیط فکرى مناسبى را براى انتقال تکفیر فکرى به گرایش عملى و جنایتکارانه خود فراهم کرده است. اگر عوامل تربیتى و فرهنگى مساعد با ایجاد شخصیت در کنار هم قرار نگیرند قتل را آسان و توحش را احیا مىکند، زیرا این روش، شما را در مقابل شخصیتهاى نص گرا و جدا از اجتماع و زندگى قرار مىدهد که براى خود عالمى دارد که در آن زندگى مىکند و آن جهانى است «پاک» که نباید «جهان نجس» که مردم در آن زندگى مىکنند آن را آلوده کند، جهانى که در عقلیات و فلسفه غوطه ور و مردم در آن شرک مى ورزند و مانند این مسائل که در ادبیات این گروهها شنیده و خوانده ایم.
این روش که پایه و اساس آن محافظت از پاکى و نابود کردن دیگران از نجاست است، پرده از ضعف در ساختار فکرى آنان بر مىدارد؛ زیرا صاحبان این اندیشه با محافظت از این روش قادر نخواهند بود با زندگى ارتباط برقرار کنند، چرا که تغییر و پیشرفت شامل آن مىشود. و در این جا اندیشه پیشرفت خود به بدعت تبدیل مىشود که مبارزه و حذف آن از زندگى مردم با زور، لازمه آن است، زیرا به دلیل ضعف دلایل و گفتوگوى اصحاب این اندیشه تنها راه براى نابود کردن بدعت است.
چه بسا امروز لازم باشد که پژوهشگران در عرصه علم کلام، فرقه ها و مذاهب به گونه دیگرى از پژوهشها روى بیاورند که هدف از آن کشف میزان ارتباط میان پیشرفت فکرى فرقه و یا مذهب اسلامى و میان عدم تبدیل آن به روش کشتار و نابود کردن دیگران باشد تا بدین صورت و به شکل کلى، عاملى براى تعمق جدى در فرآیند توسعه ساختار فکرى باشد و باید فرآیند نقد آگاهانه از ساختارهاى فکرى ضعیف که امروز مسئولیت بدنامى اندیشه دینى در همه جوامع را بر عهده دارند سرآغاز کار قرار بگیرد.
و با توجه به دست آوردهاى علم جامعه شناسى نباید کسى این انتظار را داشته باشد که هرگونه پیشرفت در آن ساختارها، فقط از نقد روش تفکر آن گروهها آغاز شود؛ بلکه نیازمند تغییر در ساختارهاى اجتماعى، سیاسى و اقتصادى این گونه گروههاست، زیرا یکى از نشانه هاى مهم آن، ارتباط میان اندیشه و جامعه اى است که در آن زندگى مىکنند و اینکه آن عرصه بر اساس استبداد سیاسى، بریدگى فرهنگى، توحش اجتماعى و همچینن فقر، محرومیت و بحران اقتصادى است.
در این جا در مىیابیم که هدف بسیارى از تعالیم اخلاقى و تربیتى اسلام، اصلاح عرصه اى است که انسان در آن زندگى مىکند، زیرا فساد جامعه بر روى کسانى که در آن زندگى مىکنند تاثیر منفى خواهد داشت و این همان چیزى است که از اخلاقیات مرتبط با تسامح، عفو، بردبارى، سعه صدر، رحمت، دوست داشتن و مانند آن در مىیابیم. ساختارهایى هستند که جامعه بشرى بر پایه آن استوار است، مانند عدالت، قانون، همکارى اجتماعى، دانش، آزادى بیان و گفتوگوى احسن و ...، و هدف از همه این ها، تبدیل نشدن جامعه به محیطى است که یک انسان بحران زده را در عرصه تولید اندیشه و یا انتقال نزاع از اندیشه به نزاع با دیگران در بر بگیرد.
همه این عناوین اخلاقى که پیشتر ذکر شد ناگزیر باید به مجموعه و شبکه هایى تبدیل شود که در عمق فرآیند ساخت جامعه و مستحکم کردن جریان آن وارد شود. بهطور مثال ستودن علم باید با شیوه آموزشى بیان شود که استقلال در اندیشیدن را براى انسان تضمین کند و باید سازمانهایى داشته باشیم که از پژوهشهاى علمى حمایت و عرصهاى را براى آزمایش اندیشهها حتى اندیشههاى افراطى ایجاد کند و حتى به آنچه که به آبادانى سازمان تربیتى و معمارى آن و میزان گشایش فکرى و انعکاس در روح و روان مرتبط است، پرداخته شود.
پانوشت:
1. سوره مائده، آیه 73.
2. سوره مائده، آیه 17.
3. سوره بقره، آیه 62.
2. سوره مائده، آیه 17.
3. سوره بقره، آیه 62.
4. سوره آل عمران، آیه 21.
5. سوره مائده، آیه 82.
6. سوره مائده، آیه 83.
7. سوره آل عمران، آیه 64.
5. سوره مائده، آیه 82.
6. سوره مائده، آیه 83.
7. سوره آل عمران، آیه 64.
8. سوره یونس، آیه 32.