اسم همسرم را پرسید... گفتیم: فاطمه زهرا سرش را انداخت پایین... تا مرز اشک رفت... با همان حال زیر لب گفت ایشان مظهر حیا و پاکی هستند... عجب خانمی... صدیقه طاهره... چند لحظه ای چیزی نگفت و در حال خودش بود... سرش را بالا آورد گفت من هم اسم یکی از دخترانم را به اسم ایشان گذاشتم تا شاید شبیه ایشان شود...
حجت الاسلام امیر مسروری
سنی هستم و بسیار اهل بیت را دوست دارم
چند روز پیش که تهران طوفان اومد پنجره دفتر باز بود و ما مجبور شدیم کارگر بگیریم. وقتی کارگر حاضر شد دیدم با دل و جان داره کار میکنه. پرسیدم چرا؟ گفت وقتی وارد شدم دیدم عکس شما با عبدالقادر قادری امام جمعه ما است و من خوشحال شدم. پرسیدم چطور؟
گفت سنی هستم و بسیار اهل بیت و شما را دوست دارم(منظورش طلبه ها بود). گفتم ما هم شمارو دوست داریم.
گفتم چرا تهران؟! گفت زمان جنگ و قبل و بعد از آن هم دمکرات و هم کومله پیام فرستادن که بیا جزو ما و نفر فرستادن، گفتم نه! من کشاور زاده ام و شغلم کشاورزی! گفتند حالا که اینطوره تنها چیزی که داری را آتش میزنیم! تراکتور ما را اتش زدند. حالا مجبورم بیام تهران. از زیارت امام رضا و نجف و عزاداری اش در محرم پارسال گفت که همکارانش تعجب میکردند! میگفتن مگه اهل سنت امام حسین را قبول دارن؟! میگفت جانمان به فدای حسین. چه کسی حسین را قبول نداره؟! بعد برام از امام حسین گفت
پرسیدم بیمه ای؟ گفت نه! بیمه کجا بود!
حضرت مادر؛ محور وحدت
سید محمد حسین حسینی
چند روز پیش رفتیم مسجدی با اسم نور الهدی
امام جماعت آقای محمد بشیر از برادران اهل سنت پاکستانی بود که حدود 18 سال است برای امامت مسجد به آمریکا آمده است. بسیار خوشحال شده بود از حضور ما... جزئیات ش مفصل است.
رسیدیم به معرفی... اسممان را پرسید.
گفتم محمدحسین... گفتم از نوادگان اهل بیت پیامبرم... کلی عرض ارادت کرد... جوانی هندی هم آنجا بود با نام علی سید اهل هندوستان... او هم از اهل سنت بود... گفت از نوادگان حضرت علی هستم.
اسم همسرم را پرسید... گفتیم: فاطمه زهرا
سرش را انداخت پایین... تا مرز اشک رفت...
با همان حال زیر لب گفت ایشان مظهر حیا و پاکی هستند... عجب خانمی... صدیقه طاهره...
چند لحظه ای چیزی نگفت و در حال خودش بود...
سرش را بالا آورد گفت من هم اسم یکی از دخترانم را به اسم ایشان گذاشتم تا شاید شبیه ایشان شود...