نوسلفیه ضمن پذیرش اصل اساسی تفکر سلفیه یعنی بازگشت به آرا و روش اسلاف صالحه، در مصادیق با سلفیه سنتی اختلافاتی دارد و آن را تعدیل می کند. از تکفیر آن را خارج می کند. به اینها سلفیه معتدل نیز می توان گفت. سلفی هایی که در مقام تعدیل و نقد سلفیه ابن تیمیه هستند.
«علی امیرخانی»
از معدود افرادی است که روی اندیشه های ابوالاعلی مودودی کار کرده است. وی که پایان نامه دانشگاهی خود را روی تفکرات مودودی انجام داده است معتقد است که معدودی از پایه گذاران تفکر «نوسلفیه» است که در بسیاری موارد با سلفیه سنتی اختلاف دارد و دارای برداشتی نو و همه جانبه از مسئله توحید است که این برداشت بر همه جوانب تفکر او از جمله اندیشه سیاسی او سایه انداخته است.
«سلفیت» مودودی چگونه سلفیتی است؟
ابوالاعلی مودودی را می توان از بنیانگذاران تفکر «نوسلفیه» دانست. نوسلفیه اصطلاحی است که دربردارنده یک مضامین و مفاهیمی است که با سلفیه سنتی متفاوت است. سلفیه سنتی از زمان ابن تیمیه شروع می شود و تا امروز ادامه دارد. از جمله شاخصه های آن این است که باید به آرا و روش سلف صالح بازگشت. منظور از سلف صالح هم صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین است. در قالب احیای توحید خود را نشان می دهد. منتها توحید سلفی توحیدی خشک است. توحیدی که بسیاری از امور مباح و حتی مستحب را شرک می داند از جمله توسل، تبرک، زیارت، شفاعت.
اما نوسلفیه ضمن پذیرش اصل اساسی تفکر سلفیه یعنی بازگشت به آرا و روش اسلاف صالحه، در مصادیق با سلفیه سنتی اختلافاتی دارد و آن را تعدیل می کند. از تکفیر آن را خارج می کند. به اینها سلفیه معتدل نیز می توان گفت. سلفی هایی که در مقام تعدیل و نقد سلفیه ابن تیمیه هستند.
در اصول یکی هستند و فقط در مصادیق اختلاف دارند.
مصادیق است که مهم است. ما شیعیان هم در احیای اصل توحید و احیای حکومت اسلامی با تفکر سلفیه سنتی اختلافی نداریم. اختلاف بر سر مصادیق است. اینکه توحید به چه معناست و چگونه باید در جامعه اجرا شود.
مودودی در اصول با اینها هم رای است ولی در برداشت از توحید، حکومت اسلامی و ... با سلفیه سنتی اختلاف دارد. می توان او را یک سلفی روشنفکر دانست.
در واقع «توحید قصور» را در برابر «توحید قبور» وهابیت مطرح می کند. برداشتی از توحید که معتقدند این برداشت از ابن تیمیه است که درست است. اما ما می بینیم که تفکر توحید قصور هم بعدها به تکفیر می رسد. یعنی از دل آن جهادی هایی مثل القاعده بیرون می آیند که از دل آنها داعش بیرون می آید که تکفیری است.
این اصطلاح توحید قصور را در آثار مودودی ندیدم. این بیشتر در بیان رشیدرضا و سلفیه شمال آفریقا و مصر وجود دارد که البته اشتراکات عقیدتی زیادی با مودودی و جریان مودودیه دارند.
برداشت رسمی از تفکرات ابن تیمیه تفکرات مودودی نبوده است. مبانی فکری مودودی با مبانی ابن تیمیه در خیلی از جاها سازگار نیست.
این هم که القاعده محصول تفکر مودودی است را بنده قبول ندارم. از تفکر مودودی تا چیزی به اسم القاعده، بسیار تغییرات و تحولاتی اتفاق افتاده است. اگر هم بپذیریم القاعده با تئوری های فکری امثال مودودی به وجود آمده، القاعده دوران نخست را شامل می شود. القاعده ای که تکفیری نبود و گروهی جهادی بود که علیه امپریالیزم جهانی و حاکمان ظالم می ایستند. البته بعدها با پیوندی که این تفکر با تفکر سلفیه تکفیری شبه قاره پیدا کرد، القاعده هم تکفیری شد.
چرا مودودی در بعضی از مباحث مثل عدالت صحابه و عدم جواز خروج علیه حاکم که در عقاید اهل سنت ریشه دار است تجدید نظر می کند؟
مودودی به خاطر شخصیت روشنفکری که دارد، در بعضی از مسائل به عقاید جزمی گذشتگان و اطرافیان پایبند نیست. لذا هنگامی که با چند مبحث جزمی مواجه می شود، نمی تواند آنها را بپذیرد. او نمی تواند از اصول اهل سنت خارج شود اما با زرنگی خاصی قرائتی از این اصول به دست می دهد که متعادل و منطقی تر است. او اینکه همه صحابه بدون خطا بودند را نمی تواند بپذیرد. اصل عدالت صحابه را می پذیرد منتها با خوانشی جدید. در ضمن این خوانش جدید حتی به خلیفه سوم و ام المومنین عایشه ایراد و نقد وارد می کند. به بنی امیه و معاویه نیز به شدت نقد وارد می کند.
از نظر مودودی توحید فقط اشهدان لااله الاالله و نماز خواندن نیست. این نگاه به توحید است که او را از سلفیه سنتی متمایز می کند. او توحید را در شاخه ها و مراتب مختلفش نگاه می کند. توحید در حاکمیت، توحید در قانون گذاری، توحید در خالقیت، توحید در عبودیت و ... با این پشتوانه فکری نمی تواند بپذیرد که از هر حاکمی باید تبعیت کرد. این را ضد تفکر توحید در حاکمیت می داند. چراکه حاکمیت مطلق از آن خداست یا از جانب خدا ماذون است. قطعا حاکمی که ظالم است و قوانین اسلامی را قبول ندارد و یا عملا زیر پا می گذارد، مشروعیت ندارد که از آن تبعیت شود.
برعکس تفکر سلفیه سنتی و ابن تیمیه که می گوید خروج علیه حاکم حتی اگر ظالم باشد، خودش ظلم است. حتی نماز خواندن پشت سر حاکم ظالم جایز است. اما مودودی با توجه به نگاه جامعی که به مسئله توحید دارد و همچنین شخصیت روشنفکری که دارد نمی تواند این نگاه را بپذیرد.
اما خود ابن تیمیه علیه حاکم زمان خود خروج کرده و جنگیده است. اگر قائل به خروج علیه حاکم نیست، چرا علیه آنان جنگیده است؟
علیه کدام حاکم؟
مغولان
از نگاه سلفیه سنتی حاکم ظالم مورد قبول هست ولی حاکم کافر مورد قبول نیست.
مغول ها مسلمان شده بودند
از نگاه اینها مغول ها و روافض و کسانی که در مسیر اهل سنت و جماعت به معنایی که خودشان تعریف کردند نباشد، حاکم غیراسلامی است. حاکم ظالم یعنی حاکم مسلمان ظالم. مسلمان هم یعنی کسی که از اهل سنت و جماعت باشد. اهل سنت و جماعت هم کسی است که نگاه سلفی داشته باشد. لذا سلفی تمام عیار حتی با حاکم غیرسلفی نمی سازد، چه رسد به حاکم رافضی یا حاکمی که با روافض در ارتباط باشد.
مغولها در آن زمان در حال جنگیدن علیه شهرهای مسلمان بودند. یعنی ابن تیمیه در واقع خروج علیه حاکم نبود بلکه دفاعی بود که از شهرهای مسلمان می کردند.
تجدید نظر مودودی در بعضی عقاید، مدیون باز کردن باب اجتهاد در اهل سنت توسط ابن تیمیه نیست؟
بله. یکی از کسانی که بیشترین تاثیر را روی مودودی داشته ابن تیمیه است. او در بعضی از نوشته هایش از ابن تیمیه به عنوان یک احیاگر و مجدد دین یاد می کند. ولی مودودی کاملا ابن تیمیه ای نیست. اساسا سلفیه ای که در شبه قاره هند با شاه ولی الله دهلوی به وجود آمد، نیمه سلفی است. یعنی ابن تیمیه را مطلقا نمی پذیرند بلکه بخش هایی از تفکر او را پذیرفتند. بلکه یک جاهایی کاملا افکار ابن تیمیه موضع می گیرند.
اگر ابن تیمیه نبود که اجتهاد را مطرح کند، شاید مودودی هم نبود. در جهان اهل سنت هرکسی که رویکردهای روشنفکرانه و تمدنی دارد از محمد عبده متهم به غربزدگی تا رشیدرضا و تا مودودی و سید قطب و تا قرضاوی از ابن تیمیه متاثرند. همانطور که در طرف دیگر وهابیت و تکفیری ها از ابن تیمیه تاثیر گرفته اند. یعنی ابن تیمیه یک شمشیر دولبه است که دو محصول کاملا متفاوت را بوجود آورده است.
کاملا درست است. این برمی گردد به شخصیت ذوابعاد و پیچیده ابن تیمیه. برخی از کارهای ابن تیمیه انجام داد بسیار منفی است و احیاگر تکفیر است. از طرف دیگر او وجوه مثبتی دارد. او احیاگر تفکر اجتهاد و جهاد است. هرکسی از جهتی متاثر از اوست. سلفیه تکفیری از بخشی از شخصیت او متاثر است. و افرادی مثل مودودی از جنبه های دیگر ابن تیمیه متاثر شده اند.
مودودی نظریه حکومت خود را «تئودموکراسی» می نامد. بفرمایید که منظور او از این تعبیر چیست و چه شباهت ها و اختلاف هایی میان تئودموکراسی و مردم سالاری دینی که در کشور ما جاری است، وجود دارد؟
این نظریه او هم برمی گردد به برداشتی که از مبحث توحید دارد. او توحید را در مراتب مختلف خود نگاه می کند، و توحید در حاکمیت را می پذیرد. ایشان بر اساس آیه 55 سوره نور « وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» می گوید که خداوند انسان مومن و مسلم را خلیفه خودش روی زمین قرار داده است. این نمایندگی شامل همه مومنین می شود که اسم آن را «خلافت همگانی» می گذارد. انسان به محض اینکه مسلمان شد، می شود خلیفه خداوند در روی زمین. فقط اینها حق حاکمیت دارند و کفار چنین حقی ندارند. لذا همه مومنین حق حاکمیت دارند. این کسانی که حق حاکمیت دارند می توانند در بین خودشان از مومنینی که شرایط ویژه حکومتی دارند حاکم را انتخاب کنند. این حاکم خلیفه خدا یا خلیفه رسول خدا نیست. بلکه خلیفه خلفای خدا در زمین یعنی مومنین است. لذا مشروعیت حاکم به مردم یعنی مومنین برمی گردد. و مشروعیت مومنین از جانب خداست. مودودی به این حکومت «تئودموکراسی» می گوید. دموکراسی است به این خاطر که مردم حاکم را انتخاب می کنند. تئوکراسی است به این معنا که اصل و اساس این نظریه به اندیشه توحید در حاکمیت برمی گردد.
هر فردی می تواند انتخاب شود؟
باید شرایطی داشته باشد. شرایطی که برای حکومت در جامعه اسلامی نیاز است. شرایطی که اسلام مقرر کرده است. هرکس این شرایط و توانایی حاکمیت را داشته باشد می تواند حاکم باشد. حکومت منحصر در طبقه یا قشر خاصی نیست. این محل اختلاف مودودی و سلفیه سنتی است. سلفیه سنتی بر اساس برخی از برداشت هایی که از روایات خود میکنند می گویند حاکم فقط باید قریشی باشد. اما مودودی می گوید همه مومنین از هر تباری باشند می توانند حاکم انتخاب کنند از هر طایفه و گروهی.
شباهت های بسیاری میان تئودموکراسی و مردم سالاری دینی وجود دارد. در هردو مردم بر اساس اینکه متشرع هستند و در دایره اسلام تصمیم گیری می کنند، حق حکومت دارند. هم در تئودموکراسی و هم در مردم سالاری دینی، مردم نمی توانند هر فردی را انتخاب کنند بلکه باید کسی را انتخاب کنند که شرایط حاکم اسلامی را داشته باشد.
اما از اختلافات این دو باید به مبنا و پشتوانه فکری متفاوت آنها اشاره کرد. مردم سالاری دینی برمی گردد به حجیت نایب عام امام زمان که مشروعیت و حاکمیت الهی از جانب خداوند دارد که در نظریه امامت شیعی تبیین شده است. یعنی در تفکر مردم سالاری دینی شیعه تمام مشروعیت این اندیشه برمیگردد به اجازه ولی فقیه عادل که مشروعیت او هم برمی گردد امام معصومی که از جانب خدا مشروعیت دارد. اما در تئوکراسی مشروعیت حاکم برمی گردد به عموم مردم. مردم هم مشروعیت خود را از خدا می گیرند ولی نوع واسطه ای که اینجا هست با نظریه شیعی متفاوت است.
در تئودموکراسی حاکم ولایت بر مردم ندارد. بلکه مردم بر حاکم ولایت دارند. حاکم وکیل مردم است نه والی آنان. در حالی که در نظریه مردم سالاری دینی مبتنی بر نظریه ولایت فقیه حاکم بر مردم ولایت دارد.
مشروعیت مردم سالاری دینی که در قانون اساسی ما آمده دوگانه است و مشروعیت منحصر در مشروعیت الهی نیست.
من به لحاظ اعتقادی عرض می کنم نه به لحاظ قانونی. مبانی اعتقادی قانون اساسی ما هم نظریه ولایت فقیه است. در این نظریه رای مردم مقبولیت می بخشد نه مشروعیت. اما در دیدگاه ابوالاعلی مودودی رای مردم مشروعیت می آورد.
این نظریه در اهل سنت ادامه پیدا کرد؟
خیر. در جامعه پاکستان که ایشان تلاش می کرد تا قانون اساسی منطبق بر جمهوری اسلامی نوشته شود، چنین اتفاقی نیفتاد. بعدها جماعت اسلامی مودودی از بسیاری از آرمان های وی برگشتند. یکی از مشخصه های نظریه مودودی همین محک نخوردن در مقام عمل است.
جمهوری اسلامی که الان در پاکستان وجود دارد همان چیزی نیست که مودودی می خواست؟
خیر. قانون اساسی که مودودی می خواست محقق نشد. بعدها هم اعتراض کرد. مثلا مودودی در اندیشه سیاسی اش معتقد است که زن نمی تواند حاکم باشد. اما خود ایشان در مقام عمل در پاکستان از نامزدی یک خانم در انتخابات حمایت کرد. اینها تناقضات بحث تئوری است با مقام عمل.
(مقاله «تفکر اسلامی در پاکستان معاصر، میراث علامه مودودی» در قسمت ضمائم قابل دانلود است)