در بررسی این نکته که چه کسی مسئول این واقعیت بحرانی هست، نمی توانیم منادیان «وحدت» و علمداران آن را استثنا کنیم. حتی می بینیم مسئولیت بخش زیادی از این بحران بر دوش آنها است. زیرا زمانی که برای ریشه دار کردن وحدت در جان ها ، جدیت و اخلاص به خرج ندادند ، در حقیقت این احساس را به وجود آوردند که این تفکر و این مسیر اشتباه است. بنابراین بگذارید اعتراف کنیم ! ما بنای وحدت اسلامی را بر پایه های مستحکم و ریشه داری بنا نکرده ایم.
استاد حیدر حب الله
شیخ حیدر حب الله در سال 1973 م، در لبنان متولد شد. دروس مقدمات و سطوح حوزه علمیه را گذراند و در سال 1995م به ایران برای تکمیل سطوح عالی حوزه آمد. در سال 2002م، به گروه مطالعات کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث در دانشکده اصول دین پیوست و سپس در علوم اسلامی نیز از جامعه المصطفی العالمیه موفق به اخذ فوق لیسانس شد.
ما امروز در فضایی سرشار از کینه و تعصبات مذهبی ،طائفه ای، نژادی و قومی زندگی می کنیم. و درحالی که سرزمین های عربی و اسلامی در مرحله ی سرنوشت ساز تاریخی خود قرار دارند، مجبورند با این کینه ها و تعصبات دست و پنجه نرم کنند. برخی گمان می کنند:
شما صدای مدافعان فرقه گرایی را نمی شنوید! طبیعتا در چنین فضایی صحبت از «وحدت و تقریب» ، فایده ای ندارد.با چنین اوضاعی، این صحبت ها آب در هاون کوبیدن است و چون بادی که می آید و می رود ، هیچ صدایی ندارد و هیچ تاثیری هم بر جا نمی گذارد.
اما ما به چنین چیزی اعتقاد نداریم. نه فقط به این خاطر که یاس و ناامیدی از فرهنگ دینی ما به دور است. بلکه ما اصلا به این طرز تفکر و این نحوه ی مواجهه با مسائل و مشکلات فکری،اجتماعی،انسانی و دینی اعتقادی نداریم. زیرا کسی که چنین جوی را بهانه کند و دم از نا امیدی بزند ، فردا هم که شرایط طبیعی و آرام بشود بهانه های دیگری را پیدا می کند. مثلا می گوید « امروز دیگر نیازی به صحبت از وحدت ، اصول ، شرایط و موانع وحدت و...نیست. چون که الحمدلله اوضاعمان که خوب است و مردم هم که با هم مهربانندو... امت هم که الآن در مقابل چالش های خارجی قرار دارد...پس دیگر نیازی نیست که نمک بر زخم بپاشیم و دشمنی جماعتی که مخالف تقریب هستند را برانگیزیم و... » و امثال این عذر و بهانه ها که از این طرف و آن طرف شنیده می شود.که ریشه ی همه ی اینها یک چیز است - که ما در آن بسیار مهارت داریم:
«بی مسئولیتی و بی جراتی در مواجهه با مشکلات و چالش ها و در نتیجه کردن فرار کردن و مواجه نشدن با آن ها.»
چرا سخنان وحدت گرایان تاثیری در امت نمی گذارد؟
با این که به خوش بینی و از بین بردن ناامیدی اصرار دارم، کاری نمی توانم بکنم الا اینکه به همراه تمامی دلسوزان و مشتاقان وحدت و البته با کمال تعجب و رنج فراوان، این سوال را مطرح کنم: «چرا سخنان وحدت گرایان - علی رغم اخلاص برخی از آنها - تاثیر آشکاری در بین امت نمی گذارد؟ بر خلاف سخنان مخالفان وحدت و کسانی که که در برابر هر گونه تلاش تقریبی ایستادگی میکنند؟!»
شاید مبالغه و حرف غلطی نباشد اگر بگوییم: «یک سخن تفرقه برانگیز تاثیرمنفی اش برابر است با هزار سخن وحدت برانگیز!» بدین شکل که آنچه وحدت گرایان بنا کرده اند و تلاش های خستگی ناپذیرشان در راه تقریب بین مسلمانان، با اولین تشنج و لرزش مذهبی نابود می شود و پودر می شود و می رود هوا! و اینچنین تلاش های وحدت گرایانه در مقابل یک سخن غیر مسئولانه، از بین می رود. این واقعیت که یک سخن غیرمسئولانه فضا را متشنج می سازد و تمام امت را به هم می ریزد، مساله وحشتناکی است که نیاز دارد در دراز مدت روی آن فکر شود. مساله ای که به امنیت داخلی امت ضربه می زند و وحدتش را از بین می برد. نتیجه اش هم حال و روز فعلی ماست که باید مدام در اضطراب این باشیم که طبل جنگ نواخته شود و فتنه ای پدید آید.
این نشان می دهد که به سیستم واکسینه ای نیاز داریم تا از امت، محافظت کند و امنیت، صلح و ثباتش را حامی باشد.
در بررسی این نکته که چه کسی مسئول این واقعیت بحرانی هست، نمی توانیم منادیان «وحدت» و علمداران آن را استثنا کنیم. حتی می بینیم مسئولیت بخش زیادی از این بحران بر دوش آنها است. زیرا زمانی که برای ریشه دار کردن وحدت در جان ها، جدیت و اخلاص به خرج ندادند، در حقیقت این احساس را به وجود آوردند که این تفکر و این مسیر اشتباه است. بنابراین بگذارید اعتراف کنیم! ما بنای وحدت اسلامی را بر پایه های مستحکم و ریشه داری بنا نکرده ایم. و در مواجهه با مسائل و مشکلاتمان، آشکارا و بی پرده سخن نگفته ایم. در عوض، این تعارفات نمادین هستند که بر روابط و دیدارهایمان حکم فرمایی می کند. و ما به خوبی می دانیم که این دسته از تعارفات، وحدتی را فراهم نمی آورد و عرصه را مستحکم نمی سازد و جلودار افتادن به دام فتنه و جنگ نیست. بلکه اگر خدایی ناکرده فتنه ای رخ دهد، اولین گروهی که به پرتگاه های آن سقوط می کنند، همین تعارف کنندگان و دروغ گویان هستند.
منادیان تقریب، بدان «ایمان» بیاورند!
حرف جدیدی نیست اگر بگوییم: اولین شرط پیروزی یک «دعوت توحیدی» این است که پیش از دیگران، منادیان این دعوت، به فرایند «تقریب» ایمان داشته باشند. و آن را رمز رهایی امت و عبادتی بدانند که باید «قربة الی الله» انجامش داد. بلکه باید تبدیل به دغدغه آرمانی و تبلیغیشان شود و فکر و ذهنشان را مشغول کند و خواب را از چشمانشان برباید. که اگر این تبدیل به باور و عقیده شود و همراه شود با اخلاص و نیت صادقانه، طبیعتا خداوند بزرگ به تلاش هایشان برکت می دهد. (۱)
شرط دوم: برای موفقیت در تبلیغ و دعوت تقریبی و تلاش های توحیدی، باید شبانه روز تلاش کنیم تا ریشه های وحدت را بر پایه های «عقیدتی و شرعی» بنا کنیم. زیرا وحدت حقیقی بر روی مصلحت های سیاسی و یا حساب و کتاب های ملی و منطقه ای بنا نمی شود. دلیلش هم این است که این مصلحت ها و حساب و کتاب ها، موقعیتی و زودگذر هستند. و بدون شک کوچکترین تغییر و تحول در مصلحت های سیاسی و موقعیت ها و شرایط موقتی، تمامی تلاش های وحدت گرایان را به یک چشم به هم زدنی از بین می برد.
خلاصه اینکه : اگر ما به «وحدت» به عنوان دِینی که خداوند بر عهده ما گذاشته است، نگاه نکنیم، دعوت ما حاصلی دربرندارد و در مقابل طوفان های مختلفی که از این طرف و آن طرف می وزد توان ایستادگی نداریم. طوفانهایی مانند دروغ ها و تهمت های پی در پی دشمنان و تلاش های داخلی و خارجی آنان، که با ابزارها و امکانات مختلف در تلاشند تا امت را تکه تکه سازند و اتحادش را بر هم زنند. همانها که تمامی عناصر قوت و سنگرهای قدرت این امت و در راس همه، عنصر وحدت را هدف قرار داده اند.
ریشه مشکل کلامی است نه فقهی
شکی نیست که ماموریت ما مشکل است و راه هم پر دست انداز. کسی هم فرش قرمز پهن نکرده است! ما با انبوهی تاریخی روبه رو هستیم که صدها سال قدمت دارد. و همچنین میراث عظیمی از درگیری و دشمنی را در مقابل خود داریم. ریشه اش هم بستر ایدئولوژیک و مجموعه « کلامی » پیچیده ای است که بر مبنای دشمنی و براساس جدایی و تفرقه بنا شده است. و این تفکر وارد تربیت دینی ما نیز شده است و نسل های مختلفی بر اساس آن تربیت شده اند. که حاصل این تربیت ، تفکر و ذهنیتی است آمیخته با دشمنی «مقدس» و کینه ورزی «دینی». که طرفدارانش با ریختن خون مسلمان ، به سوی خدا تقرب می جویند و با نهایت بی رحمی با او برخورد می کنندو هیچ حرمتی هم برای او قائل نیستند.
بنابراین اولین گام در ماموریت تقریبی و توحیدی مان، از «اصول اعتقادی و علم کلام» شروع می شود، و نه از «فروع فقهی». زیرا ریشه و جوهر مشکل، کلامی است و نه فقهی. تنوع فقهی هیچ گاه به خودی خود ، مانعی بر سر راه وحدت و همبستگی امت و زندگی صلح آمیز آنها نبوده است. بلکه مانع اساسی در منطق تکفیر و پی آمدهای آن است. مشکل آنجایی است که هر گروه، اسلام را حق انحصاری خودش می داند. و هر گروهی خودش را اسلام می داند و دیگری را کفر. خودش را حق می داند و دیگری را باطل. خودش را نجات دهنده می داند و دیگری را هلاک کننده. و چگونه می شود که تو در دعوت به وحدت صادق باشی و شعار برادری سر دهی، اما دیگری را اهل آتش بدانی؟ و سخن از ملاقات اهل بهشت و جهنم و اهل کفر و ایمان سر دهی؟! مبنایت هم حدیث « فرقه ی ناجیه » باشد! (۲)
بنابراین، باید خواستگاه فعالیت توحیدی ما «عقیده» و «اصول» باشد تا بر اساس آن، پیش از پی ریزی بنای فقهی و تشریعی وحدت، بنای عقیدتی آن را پایه گذاری کنیم.
ما اگر در دعوتمان صادق هستیم، وظیفه داریم تا با تلاشی بسیار و با جدیت در پی این باشیم که این کوه سنگین یخی که میان مذاهب اسلامی وجود دارد را ذوب کنیم. همان که امروز مذاهب را به چاه هایی تاریکی تبدیل کرده است که مملو از تعصبات زشت و زننده است. و حتی تبدیل به سنگرهایی شده اند که پیروانش در آنها سنگر می گیرند. حالا یا با هدف دفاع از خویشتن و نگه داری مذهبشان از انحرافات و بدعت های مذاهب دیگر. و یا با هدف حمله به پیروان مذاهب دیگر، برای تطهیر و پاک کردن زمین از رجس و پلیدی آنان! تا جایی که این اواخر، صحبت های جدیدی را می شنویم مبنی بر این که : «این زمین، یا آن یکی، زمین سنی است و جای شیعیان نیست!» و دیگری می گوید:« که از برای شیعه است و جای سنیان نیست!»
پس از بنیان گذاری پایه های نظری و عقیدتی، نوبت به «کار میدانی» شبانه روزی می رسد تا امت را بر اساس فرهنگ وحدت و برادری تربیت کنیم. تا این که برادری اسلامی فقط صرف شعار دادن و شعر گفتن نباشد. و این طور نشود که فقط احساسی داشته باشیم اما در فضای پر تشنج وارد نشویم و کاری نکنیم.
بنابراین برای تبلیغ فرهنگ وحدت و تربیت افراد بر اساس آن، نیاز به یک فراخوانی عمومی «تربیتی، رسانه ای و فرهنگی» داریم تا مسلمان با برادر مسلمانش انس بگیرد، بدو ن اینکه لازم باشد از مذهبش سوال کند.
برای ذوب کردن کوهی یخی تفرقه، این حرکت تربیتی بسیار مهم و اساسی است. و البته نیاز به صبر و بردباری دارد. زیرا مشکل ما این است که با کینه ریشه داری روبه رو هستیم که تفکرات تکفیری نیز ریشه دارترش می کند. و همانطور که می دانیم کینه، مرضی روانی است که هم خود انسان و هم دیگری را نابود می کند. لذا نیاز به درمان تربیتی دارد تا از آثار و نتایج فاجعه بارش رها شود. حالا این در صورتی است که کینه، شخصی و در مسائل دنیایی باشد، چه برسد به این که کینه در امور «دینی» باشد. یا به عبارتی دقیق تر در جایی باشد که بخواهیم به آن قداست دینی هم بدهیم. و یقینا در این صورت آثارش کشنده و نابودکننده است و خطرش از هر خطر دیگری – هر چقدر هم که آن خطر بزرگ باشد – بیشتر است.
فقه تفاهم و نه فقه اختلاف
و اگر تلاش تقریبی در عبور از موانعی که ریشه در مقوله «تکفیر و منطق فرقه ناجیه» دارد، به موفقیت برسد، آنگاه رسیدن به خاستگاه تقریب در حوزه فقهی، کار آسانی می شود. زیرا در این هنگام تو با روحیه ی جدید و متفاوت و با فکری روشن، حرکت می کنی.
طبیعتا اینجا «فقه وفاق و تفاهم» جایگزین «فقه شقاق و اختلاف» می شود. و فقیهی که به خاطر میراث و عقبه فکری که بر او حاکم است، به شکل قهری به سمت مچ گیری از مذاهب دیگر می رود و به دنبال لغزش ها و نقاط ضعفشان است تا آنها را بزرگ کند و آشکار سازد، تبدیل می شود به فقیهی که بر نقاط مشترک تاکید می کند و نه بر تفاوت ها. و به دنبال ریشه دار کردن مشترکات است و نه بزرگ کردن تفاوت ها.
و اینجاست که می بینیم عرصه ی مشترکات، در بین مذاهب اسلامی در حوزه فقه بسیار بزرگ است. و جالب اینکه، عرصه و وسعت اختلافات بین علمای یک مذهب، گاهی بسیار بیشتر است از اختلافات بین دو مذهب مختلف. و این چیزی است که یکی از بزرگان شیعه ی امامیه به آن اعتراف کرده است: شیخ طوسی(ره). ایشان در باره اختلافات فقهی درون تشیع این گونه می گوید: «گرایش های مختلفی دارند. یکی فتوا به حکمی می دهد و دیگری به حکمی دیگر. و این در تمام ابواب فقهی جاری است. از طهارت گرفته تا دیات. و از عبادات گرفته تا احکام و معاملات. و واجبات[ و مستحبات] و غیر ذلک...» و تعدادی از این اختلافات را شرح می دهد و سپس می گوید: «و به جز این در سایر ابواب فقهی. تا جایی که حتی یک باب نیست که علمای شیعه در آن اختلاف نداشته باشند. و این آشکارتر از آن است که بخواهد پنهان شود. حتی اگر در اختلافاتشان تامل کنی، می بینی که از اختلافات بین ابوحنیفه و شافعی و مالک بیشتر است.» و با سخنی بسیار با اهمیت و پرمحتوا و عمیق، کلامش را به پایان می رساند. سخنی که می تواند درس بزرگی باشد برای ما در آداب اختلاف:
«اما با وجود این اختلاف بزرگ، هیچ کدام ار آنها دوستی خود را با مخالفش قطع نکرده و به او نسبت گمراهی و فسق نداده و از او برائت نجسته است.»
منابع مشترک استنباط
و چرا عرصه های مشترک مذاهب، زیاد نباشد؟ حال آنکه می بینیم اصول استنباط فتوی در اکثر این مذاهب، اصول مشترکی است. و در راس همه ی آنها کتاب و سنت نبوی قرار دارد. که این دو، منابع اصلی تشریع احکام هستند.
اما کتاب؛ همگی بر مرجعیت قرآن، اتفاق نظر دارند. و قرآن را منبع اصلی تشریع و منبع اصلی استنباط فقهی، عقیدتی و مفاهیمی می دانند. بنابراین اگر اختلافی هست در ثبوت نص قرآنی نیست. بلکه در فهم و تفسیر آن است. اختلاف در فهم هم، غالبا به خاطر مسائل مذهبی نیست. به طوری که شاید اختلافات در بین علمای یک مذهب، از اختلافات در بین علمای مذاهب مختلف بیشتر باشد.
و اما سنت نبوی؛ اینجا نیز همگی اتفاق نظر دارند بر اینکه سنت نبوی یکی از منابع تشریع است و حجیت دارد. اما در برخی جاها، در فهم آن اختلاف نظر دارند. و اینجا هم اختلاف در فهم، ربطی به اختلاف مذاهب ندارد. بلکه اختلاف در تنوع فهم است.
بله! اینجا دلیل دیگری وجود دارد که باعث اختلاف در «سنة» می شود. و آن اختلاف در ثبوت آن است. بدین شکل که شاید برای کسی ثابت شود که فلان امر از «سنت» به حساب می آید اما برای دیگری چنین چیزی ثابت نشود. که این همان چیزی که سنت «سنی» و سنت «شیعی» را به وجود آورده است. اما من معتقدم در این زمینه، عرصه بزرگی برای تقریب وجود دارد. و این امری است که نیاز به مطالعه ی تخصصی دارد. که شاید توفیق این را پیدا کردیم که در مقاله ی آینده از این مطلب نیز صحبت کنیم.
و حتی ما زمانی که دیگر منابع استنباط را مطالعه می کنیم، می فهمیم که نقاط مشترک زیادی در آن وجود دارد. و صحبت از اینکه این منابع، تماما اختلافی هستند ، صحبتی مبالغه آمیز است. برای مثال، اگر ما به قیاس به عنوان یکی از مشهورترین عناصر اختلافی در فرایند استنباط فقهی نگاه کنیم، می بینیم که فقط در مکتب اهل بیت نبوده است که با قیاس در استنباط حکم شرعی مخالفت کرده اند. بلکه «فرقه ظاهریه» نیز در این زمینه موافق نظر اهل بیت بوده اند. حتی «ابن حزم اندلسی» که یک عالم ظاهری است، کتابی را در بیان مخالفت با «عمل به قیاس» تالیف کرده است. این از یک طرف؛ و از طرف دیگر، فقهای شیعه عمل به برخی انواع قیاس را پذیرفته اند. مانند قیاسی که معروف است به «قیاس منصوص العلة» و یا قیاسی که آن را «قیاس اولویت» می نامند. بلکه بسیاری از فتاوایی که توسط علما و فقهای شیعه استنباط می شود و آنها را با عناوینی همچون «الغاء الخصوصیة» یا «تنقیح المناة» می شناسند، دیگران از آن به «قیاس»، «استحسان» و «مصالح مرسلة» تعبیر می کنند.
منظور من از این کلام، این نیست که تفاوت های بین دو مکتب فقهی در فرایند استنباط را تعطیل کنیم. که این کار نه توجیهی دارد و نه ضرورتی. بلکه تفاوت ها و تنوعات اجتهادی باید باقی بمانند. ما نمی خواهیم با دعوت به تقریب در عرصه ی فقهی، مذهب فقهی واحدی درست کنیم. و سایر مذاهب را در آن ذوب کنیم. و تفاوت های بینشان را تعطیل کنیم. خیر! بلکه ما معتقدیم که همین اختلافات بین مذاهب و تعدد اجتهادات، فواید و فرصت های بسیار زیادی را برای امت در پی دارد. و اصلا این تنوع مذاهب و مکتب های فقهی برای فقه اسلامی ثروتی است و باعث غنای آن می شود. زیرا در بسیاری از عرصه ها نیاز به پیشرفت را در خود احساس می کند. و یقینا تنوع اجتهادات، چه در بین مذاهب مختلف باشد و چه در درون یک مذهب باشد، فقه اسلامی را با انعطافی خاص و قدرتی دائمی گسترش می دهد. که خود این امر، به فقه این قابلیت را می بخشدتا با مسائل جدید همراهی کند.
پانوشت:
۱ - « والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین» عنکبوت: ۶۹
۲ - نگارنده تحقیق جامعی در باره ی حدیث « فرقه ی ناجیه » دارد که در آنجا ، این حدیث را از حیث دلالت و سند رد می کند. ر.ک : کتاب « آیا بهشت فقط مال مسلمانان است »؟
۳ - رک عدة الاصول . ج ۱. ص۱۳۸-۱۳۷