در حال بارگذاری ...

باید به شکل جدی پدیده ی تکفیر را مطالعه و بررسی کنیم. البته این بار از دریچه ای غیر دینی. یعنی مطالعه ای که ریشه اش روانشناسی، تاریخ، سیاست و اقتصاد باشد، تا ببینیم چه مسائل و شرایطی باعث گسترش بیش از پیش این پدیده در دوران اخیر شده است. و اینکه فقط بخواهیم از دریچه ی دینی و با تفسیری دینی به پدیده ی تکفیر نگاه کنیم، نگاهی فریبنده و گمراه کننده است. سرچشمه ی پدیده هایی از این دست، فقط «دین» نیست. بلکه برمیگردد به «شرایطی» که باعث شده که دین را به خدمت این تفکر در آورند.

مصاحبه با استاد حیدر حب الله

ترجمه: م.س. اقدامی
 
 مفهوم وحدت باعث اختلاط میشود و مفهوم تقریب نیز از نظر تاریخی سقف محدودی دارد. با این حساب، نگاه شما به مقوله ی وحدت اسلامی چیست؟ و با توجه به تنش های مذهبی که در این سال ها شاهدش هستیم، ساز و کارهای فعالیت های تقریبی را چگونه ارزیابی میکنید؟ 
هر مفهومی که بخواهیم به منظور روشنگری استفاده کنیم، با ابهام و شبهاتی همراه است.من در گذشته فکر میکردم دو مفهوم «تکامل و تعاون» از دو مفهوم «تقریب و وحدت» بهتر هستند. ولی این دو مفهوم نیز امکان ندارد در این جوی که ما شاهدش هستیم نتیجه بدهد. یعنی جوی که تفکرمان این است که «من کامل هستم و دیگری ناقص! و من هیچ نیازی به کمک او ندارم!» بنابراین بیشتر اصطلاحات، یا نیازمند این است که ابتدا، فضای تنوع و کثرت فکری ایجاد کنیم (و این امری است که در فرهنگ ما دیده نمیشود و به همین دلیل،این اصطلاحات پذیرفته نمیشود) و یا با موانعی که ما نمیخواهیم رو به رو میشود. مانند مانع «وحدت سلبی» که به توقف «کثرت گرایی ایجابی» منجر میشود. 
بنابراین، من ترجیح میدهم یکی از این دو مفهوم را استفاده کنیم: 
۱-« مصلحت مشترک»: این اصطلاح در عین این که از دیگری حمایت میکند و مرا به او نزدیک میکند، در همان حال، خودم و اعتقاداتم را نادیده نمی گیرد. اما این اصطلاح دو مشکل دارد: 
الف- از لحاظ روح ایمان. زیرا این اصطلاح، به جای این که ارتباطاتمان را مستحکم کند، باعث خودخواهی و خود بینی می شود. در نتیجه، این دو مصلحت باعث مشارکت نمی شوند بلکه دوباره باعث جدایی میشوند. 
ب-از ناحیه دینی. اصول قرآنی که رابطه مسلمانان با یکدیگر را بیان کرده است، با این اصطلاح هم خوانی ندارند. این اصول هیچ اشاره ای به این ندارند که رابطه مسلمانان را در درجه اول «مصالح مشترکه» است که مستحکم میکند. و اگر این اصل در قرآن بود، ما آن را می دیدیم، در حالی که ما چنین چیزی را پیدا نکردیم. 
۲-«برادری دینی» این اصطلاح، ویژگی های زیادی دارد. از جمله اینکه اصطلاحی قرآنی است. و سخت میشود از زیر بار آن شانه خالی کرد و تنها را گریز از آن «تکفیر» است. به این شکل که اگر نتوانم دیگری را «تکفیر» کنم، لزوما باید با او «برادری» کنم. دیگر اینکه باعث نمیشود که باورها و عقاید خودم را کنار بگذارم و در عقیده ی دیگری ذوب شوم، یا احساس خود کم بینی کنم. خلاصه اینکه از این پیامد های سلبی به دور است. 
و شاید بهترین اصطلاح، همین اصطلاح برادری دینی یا ایمانی باشد. در این هنگام موسسات تقریبی موسسات «برادری بین مسلمانان» میشوند. و از مسلمانان میخواهد که در بین خودشان احساس «یک خانواده» را زنده کنند. حتی اگر فرزندان این خانواده با هم اختلاف داشته باشند. 
اما در باره قسمت دوم سوالتان، به نظرم یکی از مشکلات اساسی - علی رغم تلاش های بسیار زیادی که انجام میشود - این است که تقریبی ها این قدرت را ندارند که زمام مذاهب و طوایفی که در آن زندگی میکنند را به دست گیرند. و همچنان در غربت به سر میبرند. بنابراین تنها راه، نفوذ داخل این گروه ها است.و راه آن هم، این است که فعالیت هایمان را به منظور«بالا بردن سطح آگاهی عمومی در امت» افزایش دهیم. تا این که امت بتواند در مسائل دینی اش، بهترین را انتخاب کند. 
 در میراث فقهی، کلامی، رجالی و در حافظه تاریخی، تصویر طرف مقابل، تصویری منفی و سیاه است. آیا میشود بدون اینکه این تصویر را تغییر بدهیم(تصویری که شیعه از سنی دارد و سنی از شیعه) و بدون تغییر ساز و کارهای نگاه به دیگری، صحبت از «گفت و گوی شیعه وسنی» کنیم؟ 
بدون تغییر نگاه و تصویر دیگری، هیچ تحولی امکان پذیر نیست. این تصویر تحریف شده تا زمانی که در ذهن ما هست، تمام ارتباطات را اشتباه و تحریف شده میکند. و اصلا مساله تکفیر، چیزی نیست جز«تصویر اشتباه از دیگری ». 
و در «نگاه به دیگری»، فقط مراجعه به منابع او مهم نیست، بلکه باید فضای کثرت تفکر ایجاد کرد که نه فقط در قضایای فقهی، کثرت اجتهادی ایجاد کند بلکه در قضایای کلامی و اصولی نیز باعث این تکثر و تنوع شود. وعلاوه بر این که اجازه این نوع اجتهاد را بدهیم، تضمین عمل بر طبق آ نرا نیز بدهیم. چه ضماناتی مثل رحمت و بخشش اخروی و چه ضماناتی مثل زندگی مسالمت آمیز دنیوی در کنار این اجتهاد طرف مقابل. و تا زمانی که به این مرحله نرسیم، گمان نمیکنم حرکت به سمت روابط مسالمت آمیز آسان باشد. 
مشکل این است که آنچه بر رفتار ما حاکم است، فرهنگ کم فروشی است که قرآن کریم نیز در سوره مطففین آن را نکوهش کرده است. وقتی، جدا از وزن و پیمانه - که در قرآن آمده است - به این فرهنگ نگاه کنیم، می بینیم که تفکر انسان کم فروش این است که باید به تمام آنچه که دارد و مال اوست برسد. پس آنچه که دارد را با ارزش تر و بزرگ تر از آنچه که دیگری دارد میپندارد. و در همین هنگام از حق دیگری کم میکند و آنچه که حق اوست را نمیدهد و با حقوق دیگران و افکارشان و اعمالشان ، با منطق مسخره و کوچک شمردن و کم دانستن رو به رو میشود. پس مشکل اینجاست که مذهبی ها در حساب کردن وزن خودشان و دیگران کم میگذارند. و فرهنگی که حاکم است، تبدیل شدن « یک پیمانه به دو پیمانه» است. نتیجه این میشود که: فتوای دیگران خنده دار و شرم آور است، اما اگر من نمونه  همان فتوا را داشته باشم، منطقی و بدون اشکال است! اجتهاد دیگران سطحی و منحرفانه است اما اگر من نمونه همان اجتهاد را داشته باشم، عمیق و دقیق است!
 
 
 
ما معمولا نمیتوانیم اختلافات سیاسی مان را با گفتگو حل کنیم. و به جای آن،حق طرف مقابل را مصادره میکنیم یا اصلا برای او حقی قائل نیستیم. درعرصه مذهبی نیز می بینیم که مظاهر تاریخی، فرصت را برای تعصبات و تفکر تکفیری فراهم میکنند.آیا نظام معرفت شناختی فرهنگی و زیربنایی وجود دارد که این پدیده را به ما بفهماند؟ 
 برای حل بحران رابطه ی مسلمانان، فقط لازم نیست در منابع دینی و میراث دینی مان دنبال راه حل بگردیم. باید توجه کنیم که این موضوع بسیار خطرناک است. راه حل فقط در آنچه که در کتاب و سنت آمده نیست، بلکه اولین راه حل، آن نظام معرفتی است که از دریچه  آن به دین نگاه میکنیم. زیرا نظم معرفت شناسانه و متعصبانه، بوسیله عناصر تاریخی و متون دینی، به راحتی قادر است متون دینی تقریبی را از مضمون آن جدا کند. پس تا زمانی که فضای تنوع و کثرت فکری نداشته باشیم که به این کثرت، فقط با دیدگاه اجتماعی نگاه نکند، بلکه به آن به عنوان یک تفکر فلسفی نیز بنگرد، بعید میدانیم در آینده ای نزدیک راه حلی برای این مشکل پیدا کنیم. پس می بینیم با وجود این که برخی احادیث در بین مسلمانان رایج شده است که باعث تفرقه ی آنان میشود، اما مشکل از متون دینی نیست بلکه مشکل از تفکر و دیدی است که نسبت به دین داریم.
علاوه بر این، امت اسلامی امروز دچار بحران هویت است. ضروری است برای این بحران راه حلی پیدا کرد. مسلمانان بر اثر گسترش تمدن غرب در بحران هویت تمدنی و ترس از وجود، به سر میبرند. به همین دلیل، ما هیچ چیزی را پیدا نخواهیم کرد که جلوی این ترس و نگرانی به خاطر هویت از دست رفته را بگیرد. و این پدیده باعث میشود، مسلمانان بیش از پیش در هویت های شخصی خودشان پنهان شوند. حالا یا در هویت مذهبی، یا در هویت قومی و یا در هویت وطنی. و این مساله باعث میشود که مسلمانان، به مانند ایالت ها و جزایر جدا از هم شوند. زیرا شما وقتی در بحران هویت تمدنی به سر میبرید، دیگری را خطر و تهدیدی برای این هویت می پندارید. 
 در فرایند تقریب، خواستگاهی وجود دارد که دلیل تقریب را تهدیدات سیاسی میداند.به این شکل که «تهدیدات خارجی ما را وادار میکند که با هم متحد باشیم.» نتیجه این تفکر این است که تقریب یک فرایند موقعیت محور و مصلحت محور است. و میزان پایبندی به آن با تغییر شرایط تغییر میکند. آیا واقعا فرایند تقریب فقط وابسته به این تهدیدات است؟ و ما هیج دلیل فقهی، اجتهادی و معرفتی و بنیانی دیگری برای تقریب نداریم؟ 

من در گذشته، به این اشاره داشته ام که تکیه بر مسائل سیاسی در مساله تقریب، یکی از بزرگترین خطاهایی بوده است که انجام شده. شما نمیتوانید فرایندی را آغاز کنید و هدفتان برگرداندن اوضاع طبیعی بین مسلمین باشد و تنها دلیلتان هم تهدیدات خارجی باشد.(هر چند که واقعا تهدیدی هم وجود داشته باشد.) دلیلش هم این است که با این کار، ثابت را به متحول، وصل کرده اید. و نتیجه هم تابع اخص مقدمتین است. پس به ناچار این ثابت است که متحول میشود. و این همان چیزی است که در این دوره ی اخیر اتفاق افتاده است. بنابراین تقریب باید خواستگاه علمی، اجتماعی و معرفتی داشته باشد تا این که تصمیمات سیاسی تابع این نوع تقریب باشد نه اساس آن. و این همان چیزی است که باعث میشود در فرایند تقریب و برادری، تحولی ریشه ای به وجود آید. 
حتی اگر از این امر هم چشم پوشی کنیم، تفاوت وجود دارد بین این که شرایط سیاسی باعث تقریب شود و این که تقریب، فقط شکل و رنگ سیاسی داشته باشد. 
با توجه به دستاوردهایی که تلاش های تقریبی ها داشته است- که البته در این که چقدر بوده اختلاف است- و با توجه به اوضاع مذهبی خطرناکی که در اکثر مناطق، شاهدش هستیم که باعث شکاف و جدایی شده است، به نظر شما چه اهدافی را باید در نظر داشت؟ و چه مراحلی را باید طی کرد؟ 
الف- باید به شکل جدی پدیده ی تکفیر را مطالعه و بررسی کنیم. البته این بار از دریچه ای غیر دینی. یعنی مطالعه ای که ریشه اش روانشناسی، تاریخ، سیاست و اقتصاد باشد، تا ببینیم چه مسائل و شرایطی باعث گسترش بیش از پیش این پدیده در دوران اخیر شده است. و اینکه فقط بخواهیم از دریچه ی دینی و با تفسیری دینی به پدیده ی تکفیر نگاه کنیم، نگاهی فریبنده و گمراه کننده است. سرچشمه ی پدیده هایی از این دست، فقط «دین» نیست. بلکه برمیگردد به «شرایطی» که باعث شده که دین را به خدمت این تفکر در آورند. 
ب- همچنین، باید افراد صاحب نفوذ و صاحب منصب، تلاش های گسترده ای انجام دهند. از جمله، اقدامات سیاسی برای حل برخی از مشکلات سیاسی حاد در منطقه. مشکلاتی که همه ما میدانیم در گسترش مواضع افراطی مذهبی نقش زیادی داشته است. 
اقدام دیگر، مطالبه از سیاستمداران است تا در دعواهای سیاسی شان از به کار بردن سخنان طائفه ای و مذهبی خودداری کنند. حتی اگر حق با آنها باشد. 
و اگر علمای دین این بهانه را از دست سیاستمداران بگیرند، به روند برادری اسلامی خدمت زیادی خواهند کرد. 
ج – همچنین باید تلاش کنیم تا به امت، آگاهی سیاسی بدهیم. به این شکل که آنها را با نقش سازمان های جاسوسی و قدرت های بزرگ در تفرقه انداختن بین مسلمانان آشنا کنیم. و آمار واقعی که در تاریخ معاصر در این زمینه موجود است را نشانشان دهیم. 
مشکل بسیاری از مسلمانان - خصوصا آن دسته که به مباحث فکری محض مشغول هستند - این است که آگاهی و بصیرت سیاسی ندارند. این گروه فعالیت هایی دارند - که هر چند ممکن است فی نفسه درست باشد - اما بهانه ی خوبی به قدرت های بزرگ میدهد تا با تمام امت اسلامی به مقابله بپردازد. 
د – همچنین باید با برخی از رفتارها که برخی انجام میدهند و به مقدسات طرف مقابل توهین میکنند، مقابله شود. این برنامه در این مرحله، مناسب است. و باید با برنامه های فکری و آگاه کننده ای همراه شود که افراد را از این روش تعامل با مقدسات و اعتقادات دیگران بازدارد. 
نقد و بازبینی خود ضروی است. زیرا مشکل ما این است که غرق در نقد غیر هستیم و خود را فراموش کرده ایم. به شکلی که خودمان را پاک میدانیم و گناه را به گردن دیگری می اندازیم. در صورتی که او به تنهایی گناه کار نیست و هر دو در این گناه شریکیم.  

   




نظرات کاربران