چون دانه های روشن تسبیح با همیم در هم تنیده سلسله ی دانه ها به هم اعجاز بی نظیر تو عشق است و عشق تو ما را رسانده از دل ویرانه ها به هم...
بوی گل محمدی
علی اصغر شیری
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
در مسجدالحرام نشستیم پیش هم
نزدیک صحن دلشدگان، پای منبری
قرآن کنار پنجره ها بود و می وزید
بوی گل محمدی از پشت هر دری
وقتی شدیم هم نفس و گرم گفت وگو
پر می کشید شعر به آغوش دفتری
در چشم او روایت و سنت چراغ راه
در چشم من ولایت ماه منوری
از روزهای اول هجرت کمی بگو
وقتی که می وزید شمیم پیمبری
آری پیمبر آن که به صوت بلند گفت:
غیر از علی برادر من نیست دیگری
انصار آمدند کنار مهاجرین
خود را گره زدند به تقدیر بهتری
اینان مهاجرند، ولی ارث می برند
از سفره می خورند طعام برابری
آن روزها پیمبر ما مهربانترین
از مهر و ماه پشت سرش بود لشکری
از روزگار صلح حدیبیه هم بگو
از نامه ای که بسته به پای کبوتری...
از فتح مکه با گل لبخند هم بگو
این گونه فتح راه ندارد به باوری
::
چشمش به کعبه خیره شد و گفت والسلام
وقت اذان شنیده شد الله اکبری...
دانه های روشن تسبیح
رضا نیکوکار
گفتند از شراب تو میخانه ها به هم
خُم ها به وقت خوردن پیمانه ها به هم
تو آن حقیقتی که تو را مژده می دهند
اسطوره های خفته در افسانه ها به هم
در هر نماز عطر تو تکثیر می شود
در امتداد وحدت این شانه ها به هم
هر خانه ای مناره ی الله اکبر است
اینگونه می رسند همه خانه ها به هم
جاری شده ست عقد اخوّت میان ما
ای باب آشنایی بیگانه ها به هم!
وقتی که شمعِ راه تو باشی چه دیدنی ست
دل دادن دوباره ی پروانه ها به هم
چون دانه های روشن تسبیح با همیم
در هم تنیده سلسله ی دانه ها به هم
اعجاز بی نظیر تو عشق است و عشق تو
ما را رسانده از دل ویرانه ها به هم...