بعد از تعیین مسیر و دقایقی هم سکوت، راننده از رشته تحصیلی ام پرسید. من که مشغول نگاه کردن به تغییرات فضای شهرم بودم به پاسخ او نیز پرداختم. یک لحظه احساس کردم تصادف سنگینی صورت گرفته، سرم را به سرعت برگرداندم به سمت راننده و او نیز، با عصبانیت تمام سمت من! فریاد زد که «چرا شما ما را نجس می دانید؟!!»
علی فدایی
گنبد کاووس
بعد از حدود دو ماه هوای شهرم را استشمام می کردم. شهری که تازه معنای وحدتش را در هجرتش فهمیده بودم. لحظاتی طول نکشید که ترمز خودرویی حواسم را از اعلان های دور میدان ربوده و به خود جلب کرد. دربست ...
بعد از تعیین مسیر و دقایقی هم سکوت، راننده از رشته تحصیلی ام پرسید. من که مشغول نگاه کردن به تغییرات فضای شهرم بودم به پاسخ او نیز پرداختم. یک لحظه احساس کردم تصادف سنگینی صورت گرفته، سرم را به سرعت برگرداندم به سمت راننده و او نیز، با عصبانیت تمام سمت من! فریاد زد که «چرا شما ما را نجس می دانید؟!!»
باورم نمی شد که این واکنش عصبی در قبال یک پاسخ کوتاه و آرام بوده باشد: «طلبه هستم». من که حسابی جا خورده بودم سعی کردم فقط با چشمانم پاسخی در انکار این مسئله بدهم.
قدری آرام گرفت ... انگار از سوالش پشیمان شده باشد، با صدایی آرام تر گفت:
- راستش را بگو که موضع شما نسبت به ما سنّی ها چیست؟
- برادر من! اگر لطف کنید حرکت کنید طی مسیر صحبت خواهیم کرد.
همین یک جمله آبی شد بر آتش درونش! انگار بعد از مدت ها کسی را برای درد دلش مناسب یافته بود:
«دیروز طلبه ای مسافرم بود، از سر کنجکاوی و البته با کمال احترام سوالهایی را در رابطه با نماز تشیع پرسیدم و من هم در قبال پاسخ او قدری از احکام اهل سنت را برایش گفتم.
اما با لحن شدیدی مرا تحقیر کرد و گفت: شما که از نطفه دچار مشکل هستید، هرکار هم که بکنید، بی فایده است!!
واقعا در حوزه های شما چنین مساله ای مطرح است؟! این نظر بزرگان شماست؟»
راستش را بخواهید، این ها را که گفت، تازه آتش به دل من شعله کشیده بود و البته همین شعله، محبت من و برادر سنّی ام را جرقه زد.
دستی به شانه اش گذاشتم و گفتم ما پس از اهل بیت علیهم السلام، اکنون بزرگتر از رهبر که نداریم. البته می دانم که شما هم دوستش دارید. ایشان نیز بیشتر از من و تو نسبت به این مسائل دچار درد و دغدغه است. بهتر نیست به جای بازی کردن در زمین ساختگی عده ای اندک – چه شیعه و چه سنی – وحدت و روابط مان را گسترش دهیم تا احدی جرات توهین به برادران مان را نداشته باشد؟!
راننده که از خوشحالی نمی دانست چه باید بگوید، در عین حال اظهار شرمندگی می کرد از برخورد اولیه اش و اینکه چرا با صحبت های یک طلبه جوان، این همه بذل الطاف رهبری نسبت به اهل سنت را نادیده گرفتم.
ماه ها بعد به محض اینکه من را دیده بود، شناخت و به سمتم آمد و گفت: از آن روز به بعد با تعدادی از همسایه های شیعه ام روابط خوبی را برقرار کرده ام و تمام فرمایشات رهبری را مرور می کنم و هر حرفی خلاف منویات ایشان را حتی اگر از علمای اهل سنت صادر شود، به راحتی نخواهم پذیرفت.