چهار روز پیاده روی آن هم با پای معیوب و شانه ای که پلاتین یادگاری از همان تصادف آزرده اش می کند، حکایت عشق حمید سرکوهی به امام رضا و اهل بیت است.
حمید سرکوهی
، زائر پیاده امام رضا (از برادران اهل سنت روستای شورچۀ علیای سرخس)
« این مسیر شیعه و سنی ندارد. کسی که بخواهد به عشق آقا زیارت برود، به شیعه و سنی نگاه نمی کند... . سال 87 یک تصادفی کردم که باعث شد ضربه مغزی شوم. دقیقاً نمی دانم ولی یک ماهی در کما بودم. شب ولادت آقا امام رضا، آقا را خواب دیدم. بیمارستان بودم که به هوش آمدم. نذر کردم به عشق آقا که ما را شفا داده بود، این راه را برای شهادتش، برای ولادتش پیاده بیایم. هشت سال به عشق آقا این راه را می خواهم بیایم.»
از منطقه سنی نشین روستای شورچۀ علیای سرخس می آمد. بی تاب زیارت بود. بعد از آن تصادف شدید، پایش ضرب خورده و شانه اش را هم دکترها پلاتین گذاشته اند. اما می گفت پیاده رفتن به عشق آقا کار سختی نیست.
همه خانواده و اهالی روستای حمید سرکوهی ارادتمند اهل بیت اند. عمو و پسر عمویش هم هر سال با کاروان پیادۀ زیارت امام رضا همراه می شوند. هر سال تاسوعا و عاشورا در خانۀ خودشان آشپزی می کنند. مرحوم پدرش آشپز حسینیه روستا بوده. علم روستا هر سال به عشق امام حسین و یارانش توی روستا می چرخد و پدر حمید هر سال زیر علم امام حسین سینه می زده.
تصادف نقطۀ شروع عشق حمید به امام رضا نبوده، اما او را نمک گیر آقا کرد. سال 87 وقتی ضربۀ مغزی شد، یک ماه به کما رفت. خدا خواست و در شب میلاد امام رضا، خواب آقا را دید. همان جا نذر کرد تا هشت سال به عشق امام، پیاده برای زیارت تا مشهد برود و برگردد.
چهار روز پیاده روی آن هم با پای معیوب و شانه ای که پلاتین یادگاری از همان تصادف آزرده اش می کند، حکایت عشق حمید سرکوهی به امام رضا و اهل بیت است.
وقتی از دور گنبد طلا را می بیند خستگی و سختی راه از تنش در می رود. با تمام عشق و ارادت و خلوص دست به سینۀ مجروحش می گذارد و می گوید: «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.»