به سر و باغ رضا، مرتضای خضر قرین
چراغ چشم سماوات و شمع روی زمین
سبیل دار خراسان و خور خراسان ناب
شهید مشهد و خسرو نشان طوس نشین
عبدالرحمان بن احمد جامی:
سلام على آل طه و یس سلام على آل خیر النبیین
سلام على روضة حَلَّ فیها امام یُباهی به المُلْک و الدین
امام بحق شاه مطلق که آمد حریم درش قبله گاه سلاطین
شه کاخ عرفان گل شاخ احسان دردرج امکان مه برج تمکین
علی بن موسی الرضا کز خدایش رضا شد لقب چون رضا بودش آیین
زفضل و شرف بینی او را جهانی اگر نبودت تیره چشم جهان بین
پی عطر روبند حوران جنت غبار درش را به گیسوی مشکین
اگر خواهی آری بکف دامن او برو دامن از هرچه جز اوست برچین
سنایی غزنوی:
از رفعت او حریم، مشهد
از هیبت او شریف، بنیان
از حرمت زائران راهش
فردوس فدای هر بیابان
از خاتم انبیا در و تن
از سید اوصیا در و جان
از جمله شرط های توحید
از حاصل اصل های ایمان
زین معنی زاد در مدینه
این دعوی کرده در خراسان
مهرش سبب نجات و توفیق
کینش مدد هلاک و خذلان
در دامن مهر تو زدم دست
تا کفر نگیردم گریبان
خواجوی کرمانی:
به سر و باغ رضا، مرتضای خضر قرین
چراغ چشم سماوات و شمع روی زمین
سبیل دار خراسان و خور خراسان ناب
شهید مشهد و خسرو نشان طوس نشین
حسن نهاد و علی نام و موسوی گوهر
ذبیح نسبت و یحیی دل و مسیح آئین
فروغ طلعت او آفتاب اوج هدی
غبار درگه او کحل چشم حورالعین
خاقانی شروانی:
به خراسان شوم انشاء الله
آن ره آسان شوم انشاء الله
چون طرب در دل و دل در ملکوت
ره به پنهان شوم انشاء الله
خضر پنهان گذرد بر ره و من
خضر دوران شوم انشاء الله
ایمن از کوه نشینان به گذر
باد آبان شوم انشاء الله
پیش آن باد پرستان به شکوه
کوه ثهلان شوم انشاء الله
قمع آن را که کند کوه پناه
موج طوفان شوم انشاء الله
ملک عزلت طلبم و افسر عقل
بو که سلطان شوم انشاء الله
تا زند چتر سیه بخت سپید
ابر نیسان شوم انشاء الله
چه نشینم به وباخانهٔ ری
به خراسان شوم انشاء الله
عندلیبم چه کنم خارستان
به گلستان شوم انشاء الله
همه سر عقلم و چون عزم کنم
همه تن جان شوم انشاء الله
خاک شوره شده ام جهد کنم
کب حیوان شوم انشاء الله
بکنم دیو دلی ها به سفر
تا سلیمان شوم انشاء الله
چون صفا یافتگان ز اشک طرب
تر گریبان شوم انشاء الله
چون شگرفان ره از گرد سفر
خشک دامان شوم انشاء الله
نمک افشان شدم از دیده کنون
شکرافشان شوم انشاء الله
گر چو نرگس یرقان دارم، باز
گل خندان شوم انشاء الله
خشک چون شاخ درمنه شده ام
تازه ریحان شوم انشاء الله
سنگ زردم شده معلول به وقت
لعل رخشان شوم انشاء الله
چشم یارم همه بیماری و باز
همه درمان شوم انشاء الله
عرض آورد به گوشم سر و گفت
که به پایان شوم انشاء الله
چون ز شربت به جلاب آمده ام
به ز بحران شوم انشاء الله
به مزور ز جواب آیم هم
رغم خصمان شوم انشاء الله
وز مزور ز جواب آیم هم
مرغ پران شوم انشاء الله
تب مرا گفت که سرسام گذشت
من پس آن شوم انشاء الله
نه نه تا حکم ز سلطان چه رسد
تا به فرمان شوم انشاء الله
گر دهد رخصه، کنم نیت طوس
خوش و شادان شوم انشاء الله
بر سر روضه معصوم رضا
شبه رضوان شوم انشاء الله
گرد آن روضه چو پروانه شمع
مست جولان شوم انشاء الله
وحشی بافقی:
نخل باغ دین علی موسی جعفر که هست
باغ قدر و رفعتش را ثابت و سیار گل
آن که بر دیوار گلخن گر دمد انفاس لطف
عنکبوت و پرده را سازد بر آن دیوار گل
گاه شیر پرده را جان می دهد کز خون خصم
بردمد سرپنجه او را ز نوک خار گل
مولانا خالد نقشبندی:
این بارگاه کیست کز عرش برتر است
وز نور گنبدش همه عالم منور است
وز شرم شمس پای زرش کعبتین شمس
در تخته نرد چرخ چهارم به شش در است
وز انعکاس صورت گل آتشین او
بر سنگ جای لغزش پای سمندر است
نعمان خجل ز طرح اساس خور نق اش
کسری شکسته دل بی طاق مکسر است
بهر نگهبانی کفش مسافران
بر درگهش هزار چو خاقان و قیصر است
این بارگاه قافله سالار اولیاست
این خوابگاه نور دو چشم پیمبر است
این جای حضرتی است که از شرق تا به غرب
وز قاف تا به قاف جهان سایه گستر است
این روضه رضاست که فرزند «کاظم» است
سیراب نوگلی ز گلستان «جعفر» است
سرو سهی ز گلشن سلطان انبیاست
نوباوه حدیقه «زهرا» و «حیدر» است
مرغ خرد به کاخ کمالش نمی پرد
بر کعبه کی مجال عبور کبوتر است
تا همچو جان زمین تن پاکش به بر گرفت
او را هزار فخر بر این چرخ اخضر است
بر اهل ظاهر آنچه ز اسرار باطن است
زگوشه ضمیر مصفاش مضمر است
خورشید کسب نور کند از جمال او
آری جزا موافق احسان مقرر است
برگرد حاجیا به سوی مشهدش روان
کاین جا توقفی نه چو صد حج اکبر است
بی طی ظلمت آب خضر نوش بر درش
کاین دولتی است رشک روان سکندر است
بتوان شنید بوی محمد(ص) زتربتش
مشتق بلی دلیل به معنی مصدر است
از موج فتنه خرد شدی کشتی زمین
گرنه او راز سلسله آل لنگر است
زوار بر حریم وی آهسته پا نهید
کز خیل قدسیان مفرشش ز شهپر است
غلمان خلد کاکل خود دسته بسته اند
پیوسته کارشان همه جاروب این در است
شاها ستایش تو به عقل و زبان من
کی می توان که وصف تو از عقل برتر است؟
اوصاف چون تو پادشهی از من گدا
صیقل زدن به آیینه مهر انور است
سید محمود گلشن کردستانی متخلص به گلشن کردستانی:
جان سرگردان، بدین دارالامان آورده ام
چون فلک رو، بر در این آستان آورده ام
جسم بیماری در این دارالشفای بیدلان
جان بیتابی بدین دارالامان آورده ام
ای پدر در آستانت من که فرزند توام
تا بگریم حرز جان، خط امان آورده ام
ای امام هشتم، ای میر خراسان، سوی تو
عشق را تعویذ جسم و حرز جان آورده ام
کمتر از ذره، لیک از آفتاب مهر تو
سر به گردون، فرق را بر فرقدان آورده ام
هر دو عالم را مداری گر نباشد غیر عشق
عشق عالم تاب را خود ارمغان آورده ام
بهر دیدار تو دارم یک جهان شوق و نیاز
آستان بوس جلالت را جهان آورده ام
در مقامت آه سوزان، قصه گوی حال دل
در حضورت اشک خونین، ترجمان آورده ام
فرشیم من، لیک باشد هم قدم عرشی مرا
جبهه سای مقدمت را آسمان آورده ام
خشکیدستی های گردونم شد از خاطر، که من
خویش را با نام تو، رطب اللسان آورده ام
تلخ کامی های درونم، فراموش است آنک
طبع را با یاد تو عذاب البیان آورده ام
ای بهار معرفت، ای گلشن آرای کمال
گل ز گلزار تو، در فصل خزان آورده ام
تکیه گاه عارفانی، قبله گاه عاشقان
کافرم گر جز حقیقت بر زبانم آورده ام
بعد دیدارت به گردون نازم و گویم به خلق
فیضی از آن نخبه ی کون مکان آورده ام
نوگل باغ کرامت را اثر در من نگر
اختر چرخ امامت را نشان آورده ام
رحشه ای نوشیده ام زان بحر رحمت، خضروار
تشنه جان را موج خیز بیکران آورده ام
از بهشتی نکهت یاس و سمن بشنیده ام
وز سپهری طالع اختر فشان آورده ام
کنج عزلت جستگان را این بشارت می دهم
کز دیار عشق، گنج شایگان آورده ام
دست افشان، پای کوبان، سر ز پا نشناخته
آستینی پر گهر،زان آستان آورده ام
در جهان خاکیم لیکن زفیض قرب او
صد نشان از شور و شوق آن جهان آورده ام
اهل حق را گویم و گریم زشوق، آسیمه سر
داستانی طرفه، بهر دوستان آورده ام
پرتو افشان آفتابی در دلبم تابیده است
ز آفتابی بس، فروغ جاودان آورده ام
زین سفر آورده ام خود، کیمیای مهر دوست
خاطری مفتون و جانی مهربان آورده ام
تا نپنداری در این سودا بود داد و ستد
این همه از لطف یزدان، رایگان آورده ام
اقتدا کردم به «حسان العجم» در این مقام
بهر اخوان بهره، زان گسترده خوان آورده ام
از حکیم طوس در سر، نشوه ها باشد مرا
آری از طوف مزارش، بوستان آورده ام
حجه الحق پیر خیامم، به جان گلشن دمید
زان بهار عشق و معنی، گلستان آورده ام
از کمال شیخ نیشابور و فیض مرقدش
گنج عرفان، کاروان در کاروان آورده ام
فیض دیدار رضا را بین که با دیدار او
یک جنان دیدم، ولیکن صد جنان آورده ام
در هنر، او جم نگر از آن بهشتی میر عشق
در سخن پرواز از آن عرش آشیان آورده ام
تازگی از بیت بیت شعر«گلشن» بین عیان
تا نپنداری که سبک باستان آورده ام
هان و هان از یمن ایمان کلک معنی را نگر
الله، الله، لطف دیگر از بیان آورده ام
شاهرخ اورامی از شاعران کرد اهل سنت:
ای کوکب روشن ولایت
ای پرتو مشعل هدایت
ای مرتبه بلند تجرید
ای نغمه عاشقان توحید
راضی به رضا سلیم تسلیم
ای جلوه «فی احسن تقویم »
ای شمسه برج خاورانم
ای شعله طلوع جانم
ای لمعه عشق پاک و سرمد
ای گلبن گلشن محمد(ص )
ای زاده موسی ابن جعفر
ای اختر هشتم پیمبر
ای صنا من اهوان بی کس
دادا و به داد بی کسی رس
کو یاد تو را به دل نماید
و از نام خوشت گره گشاید
بگشای گره زکار و بارم
جز مهر تو صنامنی ندارم
آید ز حرم دوای دردم
بگذار کبوتر تو گردم
بر گنبد تو سری بسایم
و از مأذنه ات رسد ندایم
نی نی غلتم کجا نگارا
بینم که کبوترم خدا را
زیرا که سگی در آستانم
قربان طریق خاندانم
مگذار سگت به سنگ گیرند
با وی ره کین و جنگ گیرند
افتاده درگه وصالم
بنمای دمی از انجمالم
تا وارهم از غم زمانه
ای باز بلند آشیانه