وهابیت از فرقه های نوپای جهان اسلام است. این مسلک که در زادگاه اسلام، یعنی در عربستان رشد یافته است. این فرقه منسوب به پایه گذار آن محمدبن عبدالوهاب سلیمان نجدی است. در این مقاله سعی شده است با استفاده از متون اصیل وهابیت، به شرح و تبیین زندگانی محمدبن عبدالوهاب پرداخته شود.
دوران کودکی
محمدبن عبدالوهاب از عالمان مذهب حنبلی، مؤسس مکتبی خاص در اصول عقاید اسلامی است که این مکتب به لحاظ نسبت یافتن به او، «وهابی» نام گرفته است و ریشه های فکری آن برگرفته از آرا و افکار برخی از متقدمان اهل سنت مانند ابن تیمیه حرانی (661-728ق) و ابن قیم جوزی(691-751ق) است. وی در سال 1115ق (1703م) در شهر عیینه در صحرای دور افتاده نجد متولد شد. او در خانواده ای علمی چشم به جهان گشود. پدرش دانشمندی حنبلی، مردی شایسته و قاضی عیینه و مادرش دختر محمدبن عزاز مشرفی بود. جد پدری او، سلیمان، رئیس عالمان نجد بشمار می رفت. در گزارش های کتب تاریخ وهابیت آمده است که او قرآن را قبل از ده سالگی فراگرفت و حافظ قرآن گردید. همچنین او در کودکی کتب تفسیری، حدیثی و کلام علما را بسیار مطالعه می کرد. به دلیل آگاهی از احکام، از کودکی پدرش او را امام جماعت قرار داد. همچنین نقل شده که او قبل از دوازده سالگی به بلوغ رسید و پدرش در همان سال برای او همسری برگزید.
عده ای دیگر معتقدند که پدرش از همان ابتدا با او مخالفت می کرد و از طرز تفکر او هراسان بود. پدر، برادر و استادان او در گفتار و کردارش گمراهی را می دیدند و او را بسیار نکوهش می کردند و مردم را از او برحذر می داشتند.
سفرها
محمدبن عبدالوهاب پس از فراگیری مقدمات علمی و آموزش فقه حنبلی نزد پدر، سخنانی درباره توحید، توسل، زیارت قبور و غیره بیان می کند که خوشایند رؤسای قوم نبود و سخن او را نمی پذیرفتند. لذا او برای تحصیل علم عازم سفر به حرمین شریفین مکه و مدینه شد. محمدبن عبدالوهاب در مکه، روش تعلیمی آنجا را نپسندید و به مدینه رفت. در آن زمان فضای فرهنگی مدینه از ارتباط و تعامل مجموعه ای از علمای اقصی نقاط جهان اسلام که در آن شهر گرد آمده بودند، تشکیل میشد. از نیمه های قرن هفده مکتبی حدیثی در مدینه پدید آمده بود که علاوه بر اسناد، بر متون نیز تاکید ویژهای داشت و با سردمداری ابراهیم الکورانی، نوعی نهضت بازنگری بر ارزشهای فقه و کلام اشعری شکل گرفت که شامل مسائل مهمی چون دیدگاه کلام اشعری در باب ویژگی های خداوند، دلالت، حضور او و مسئولیت انسان در قبال اعمالش را شامل می شد. اصلی ترین ویژگی این نهضت تلاش و تمایل آنها برای احیای اندیشه های احمدبن حنبل و ابن تیمیه بود.
اقامت او در مدینه بر طرز فکر آینده او بسیار تاثیر گذاشت و او بعد از آشنایی با افکار و آرای ابن تیمیه در اظهار عقاید خود راسخ تر و کوشاتر شد. از اینرو، میتوان او را گسترش دهنده، مدافع و پیرو اندیشه های ابن تیمیه دانست. او در این شهر با عالمی حنبلی به نام شیخ عبدالله بن ابراهیم نجدی (م. 1140ق) از پیروان ابن تیمیه و شاگرد عبدالباقی حنبلی (م. 1071ق) از اهالی بعلبک آشنا گردید. همچنین او هنگام اقامت در مدینه با علمای زیادی ازجمله محمدبن حیات سندی (م. 1165ق)، علی افندی داغستانی، اسماعیل عجلونی، عبداللطیف عفالقی احسایی و محمد عفالقی احسایی دیدار کرد و از عده ای از علما همچون عبدالله بن ابراهیم، محمدبن حیات السندی، داغستانی و احسایی اجازه نامه حدیثی گرفت. او مدت زیادی را در مدینه ماند و مردم را از استغاثه و تبرک جستن به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علیه که از نظر او بدعت به شمار می آمد، نهی می کرد. سپس به نجد بازگشته، یکسال در آنجا ماند و سپس به سمت بصره به راه افتاد. یکی از دلایل مهم سفرهای محمدبن عبدالوهاب به خارج از نجد بدست آوردن علوم علمای حرمین و بصره بود؛ زیرا تلاش علمای نجد بیشتر بر محور آموزش فقه حنبلی بود. او در این سفرها با علمای بسیاری دیدار کرد. او در مدرسه بصره نزد شیخ محمد مجموعی فقه اللغه و حدیث را آموخت.
محمدبن عبدالوهاب در نهی مردم از عقایدشان و دعوت آنها به عقاید خود بی پروا بود. هنگام سکونت در بصره عقاید خود را در زمینه توحید، دعا، توسل و... آشکار میکرد و مردم را به آنها فرا میخواند و با علمای آنها مناظره می کرد. ادامه یافتن روش محمدبن عبدالوهاب در توهین به مقدسات مسلمانان در بصره، موجب نارضایتی مردم و علما را به همراه داشت؛ به طوری که مورد هجوم مردم قرار گرفت و سرانجام او را از بصره اخراج کردند.
محمدبن عبدالوهاب پس از اخراج از بصره به سمت شام روانه شد و در شهر زبیر، در چند فرسخی بصره، چند روزی ساکن می گردد. او قصد ادامه سفر به سمت شام را داشت، ولی به دلیل ناتوانی مالی از سفر به شام منصرف شد و به سمت نجد به راه افتاد. در راه بازگشت به احسا رفت و از عالمانی چون عبدالله بن عبداللطیف احسایی و عبدالله بن فیروز بهره گرفت. محمدبن عبدالوهاب سرانجام با آگاهی از انتقال پدرش از عیینه به حریمله، به حریمله بازگشته، دعوت خویش را آغاز کرد. برخی از جمله فرزند شیخ، معتقدند که او کتاب توحید خود را در بصره نگاشت و برخی دیگر قائل اند که در حریملاء، پس از بازگشت از بصره، نوشته شده است.
در مقابل منابع وهابی که اختلاف اندکی در سفرهای محمدبن عبدالوهاب دارند و سفرهای محدودی برای او نقل کرده اند، منابع غیروهابی از کثرت سفرهای محمدبن عبدالوهاب یاد کرده اند. نویسنده لمع الشهاب معتقد است که محمدبن عبدالوهاب پس از خروج از بصره، به بغداد می رود و دو سال در مدرسه وزیر ساکن می شود. او در این دو سال کتاب صحائف الاعمال و مقاصد تفتازانی را نزد عبدالرحیم کردی می خواند. در این زمان به کردستان عراق می رود و یکسال در آنجا می ماند. سپس به اصفهان مسافرت می کند و هفت سال در مدرسه عباسیه اقامت می گزیند. وی در این مدت شرح تجرید قوشچی و شرح مواقف میرسیدشریف و حکمت العین کاتبی را نزد میرزاجان اصفهانی، محشی شرح تجرید، می آموزد. سپس از اصفهان به ری و از آنجا به قم می آید و با دوست همراه خود به نام علی قزاز، یک ماه در قم می ماند. سپس به بلاد عثمانی رفته، و از آنجا عازم حلب می شود و در شش ماه سکونتش در حلب مشغول تدریس عربی می گردد. سپس از آنجا به شام می رود و بعد از یک سال اقامت در شام راهی قدس شریف می گردد. دو ماه در قدس می ماند و از آنجا به مصر مسافرت می کند. او حدود دوسال و اندی در مصر می ماند و از آنجا راهی مدینه منوره می گردد. سپس از آنجا به مکه مشرفه می رود و بعد از زیارت به زادگاهش باز می گردد. گفته شده شیخ به موصل هم رفته و از ملا احمد جمیلی استفاده کرده است. در این میان منابع فرانسوی و وقایع نویس مغربی نیز از مسافرت شیخ به سوریه خبر داده اند.
گفتنی است که مدرسی طباطبایی ماجرای سفر محمدبن عبدالوهاب به ایران و درس خواندن او در این ولایات را که با شرح و بسط فراوان در لمع الشهابآمده است، با استناد به برخی از مصادر ایرانی از قبیل ناسخ التواریخ، روضه الصفای ناصری، مآثر سلطانیه، تحفه العالم سیدعبداللطیف شوشتری و نامۀ میرزای قمی به فتحلی شاه، تردید ناپذیر دانسته است.
مایکل کوک با اشاره به منابع ایرانی، بیان می دارد که دو منبع دیگر نیز برای تضمین اعتبار گزارش هایی که از ایرانیان رسیده، وجود دارد: یکی از آنها سفرنامه کارستن نیبور، سیّاح آلمانی است. وی توضیح می دهد که چگونه شیخ پس از تحصیل در نجد، چند سال در بصره زندگی می کند و پس از آن به بغداد و ایران سفر می کند. و منبع متقدم دیگر که البته با صراحت کلام کمتری است، خود شیخ است. شیخ نامه ای به عبدالله بن سُحَیم، مفتی مجمعه، در باب دشمنی ابن المویس با اندیشه هایش می نویسد و در آن نامه متذکر می شود که ابن المویس نامه ای به مردم وَشم (درون منطقه نجد) نوشته و در آن عقاید مرا بدعتی از سوی خراسان دانسته است. مایکل کوک در ادامه بیان می دارد که با وجود دردست داشتن تمام این اطلاعات، هنوز هم مسیر سفر شیخ در پرده ای از ابهام قرار دارد و براستی سخن چه کسی را باید پذیرفت؟ منابع وهابی تا جایی بر دیگر منابع رجحان دارند که عقاید اصلی وهابیت را به ما منتقل می کنند و طبیعی است که آنها هیچ علاقه ای ندارند که به موضوعاتی بپردازند که شیخ علاقه ای به اطلاع همگان از آنها نداشته است. با این حال، این منابع به دلیل ناقص بودنشان، قابل اتکا نیستند و بخش قابل اطمینانی که می توان بدان اشاره کرد، آن است که شیخ قطعاً مدتی را در بصره گذرانده است. به این نکته منابع وهابی و غیروهابی، اشارات صریحی داشته اند. علاوه بر این، باید به این مطلب توجه داشت که بررسی روایات متفاوت مسیر سفر شیخ، منبع صحیح و کاملی برای درک عقاید و جهان بینی او نخواهد بود و برای نیل به مقصود خود باید به سخن محققّانی توجه کرد که شیخ احتمالاً برخی از دیدگاه های خود را با ایشان در میان گذاشته است.
بازگشت به زادگاه
او در بدو ورود به شهر حریمله و مشاهده اموری که آنها را شرک می نامید، شروع به دعوت مردم به عقاید خویش می کند و مردم را از پرستیدن غیر خدا باز میدارد و در این راه تمام نیرو و توان خود را به کار می گیرد؛ به طوریکه در شهرهای نجد مانند عیینه، درعیه، ریاض، منفوحه و... مشهور می شود و پیروانی هم برای خود پیدا می کند.پدرش که یکی از علمای حنبلی بود، او را از این اعمال و عقاید منع می کرد و مردم را از او برحذر میداشت و مانع رواج اندیشه های او می شد. تا اینکه پس از مرگ پدر در سال 1153ق، جرئت بیشتری پیدا می کند و عقاید خود را بیپروا آشکار می سازد و به آرا و اعمال مورد اتفاق مسلمانان حمله می کند.
شیخ محمد بعد از آگاهی از توطئه قتلش در حریمله به شهر عیینه رفت. رئیس شهر عیینه، عثمان بن حمد بن معمر، شیخ را پذیرفت و او را گرامی داشت و به او قول کمک و یاری داد و او را به عقد جوهره، دختر عبدالله بن معمر، در آورد. شیخ محمد نیز در مقابل، اظهار امیدواری کرد که عثمان تمام نجد را تصرف کند و همه اهل نجد از او اطاعت کنند. بعد از بیعت امیر عیینه با او، شیخ به همراه پیروانش امر به معروف و نهی از منکر را آغاز کردند و در این زمینه سختگیری بسیاری نشان دادند. محمدبن عبدالوهاب در مدت اقامت در عیینه، متولی منصب قضاوت بود و از جمله اقدام های او با کمک عثمان بن معمر در عیینه، بریدن درختان مورد احترام مردم بود. او همچنین بعد از مدتی که کارش در عیینه بالا گرفت و اعوان و انصاری گردش جمع شدند، تصمیم به ویران کردن قبه زید بن خطاب برادر عمر بن الخطاب، که در جنگ یمامه، جنگ میان مسلمانان با مسیلمه کذاب، در سال 12ق به قتل رسیده بود گرفت، اما از آن رو که محمدبن عبدالوهاب از مردمان جبیله (محله ای که قبر زید در آنجا مدفون بود) هراسان بود، از عثمان بن معمر کمک خواست و او با ششصد نفر به یاری اش آمدند. زمانیکه مردم جبیله عثمان بن معمر را مشاهده کردند و او را آماده جنگ یافتند، دست به اقدامی نزدند و محمدبن عبدالوهاب خود قبه زید را ویران ساخت.
با اوج گرفتن دعوت شیخ، خبر او به سلیمان بن محمد، امیر احساء، رسید. وی نامه ای برای عثمان، امیر عیینه، فرستاد و نوشت:
آن مردی که نزد تو است، کرد آنچه کرد و گفت آنچه گفت. چون این نامه را دریافت داری، او را به قتل برسان و اگر این کار را انجام ندهی، خراجی که از احساء برای تو میفرستم، قطع خواهد شد.
چون نامه امیر احساء به عثمان رسید، قدرت مخالفت در خود ندید. شیخ را طلبید و او را از مضمون نامه مطلع ساخت و گفت که ما توان جنگ با امیر احساء را نداریم. پس بهتر است که از شهر ما بیرون روید. سپس سواری به نام فرید ظفری را مأمور کرد تا شیخ را از عیینه بیرون کند.
آشنایی با محمدبن سعود
شیخ در سال 1157ق، بعد از رانده شدن از عیینه، به درعیه رفت. در آن زمان امیر درعیه محمدبن سعود بود. برخی معتقدند زمانی که محمدبن عبدالوهاب به درعیه رسید و محمدبن سعود از آمدن او آگاهی یافت، بلافاصله به دیدن او شتافت و به احترام و تکریم او پرداخت اما برخی دیگر بر این باورند که محمدبن عبدالوهاب ابتدا وارد خانه عبدالله بن سویلم گردید. و بعد از مدتی محمد بن سعود به خانه عبدالله بن سویلم برای دیدن او رفت. محمدبن عبدالوهاب در این دیدار قدرت و غلبه بر تمام بلاد نجد را به او بشارت داد و درباره روش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم علیه و اصحاب آن حضرت درباره امر به معروف و نهی از منکر و جهاد در راه خدا سخن گفت. همچنین به او یادآور می شود که هر بدعتی گمراهی است و گفت که مردم نجد بدعت هایی بکار می برند و مرتکب ظلم می شوند و دچار اختلاف و تفرقه هستند. محمدبن سعود سخنان شیخ را موافق دین و دنیای خود دید و به او قول داد که با دو شرط به یاری او خواهد برخاست: اول اینکه وقتی همه کارها اصلاح شد، شیخ از او جدا نشود و به دیگری نپیوندد و دوم اینکه مجاز باشد خراجی را که همه ساله هنگام برداشت محصول از اهل درعیه می گرفت، همچنان دریافت کند. شیخ شرط اول را پذیرفت، اما شرط دوم را نپذیرفته و گفت: «امیدوارم خداوند فتوحات و غنایم بسیار بیشتر از خراج مزبور نصیب گرداند» بدین ترتیب شیخ محمدبن عبدالوهاب و محمدبن سعود در مورد جنگ با مخالفان و امر به معروف و نهی از منکر و اقامه شعائر دینی طبق معتقدات خود با یکدیگر بیعت می کنند و جمعی از رؤسای قبایل و مردم، گردشان جمع می شوند. این اتحاد منجر به تشکیل حکومت سعودی می گردد و از پیوند این دو اساس حکومت وهابی پیریزی می شود.
بعد از آنکه محمدبن عبدالوهاب در درعیه آزادانه مشغول دعوت خویش گردید، پیروان او از شهرهای اطراف به درعیه آمده در آنجا مستقر شدند. هنگامی که شیخ از راه هم پیمانی با محمدبن سعود احساس نیرومندی نمود و یقین کرد که حکومت آل سعود از او پشتیبانی می کند، پیروان و یاران خویش را گردآورد و آنها را به جهاد ترغیب کرد و به مسلمانان شهرهای مجاور نیز نامه نوشت که مذهب او را بپذیرند و از او پیروی کنند.
محمدبن عبدالوهاب در پرتو قدرت حاکم، هجوم به قبایل اطراف و شهرهای نزدیک را به بهانه گسترش توحید و نفی بدعت و شرک و مظاهر آن آغاز کرد و سیل غنایم از اطراف به شهر درعیه که شهروندان فقیری داشت، سرازیر شد؛ زیرا محمدبن عبدالوهاب یک دهم از اموال (از قبیل پول، کالا و چهارپایان)کسی را که اطاعت او را می پذیرفت می گرفت و هرکس از فرمان او سرپیچی می کرد با او وارد جنگ می شد و اگر تسلیم نمی شد، او را کشته، اموالش را به غنیمت گرفته، خانواده اش را اسیر می کرد پس این غنایم چیزی جز اموال مسلمانان منطقه نجد نبود که به اتهام شرک و بت پرستی، اموال و ثروتشان بر سپاه محمدبن عبدالوهاب حلال شده بود. ابن بشر نجدی، تاریخ نگار وهابی، چنین نقل می کند:
مردم درعیه در آغاز کار فقیر و تنگدست بودند، ولی من دیدم این شهر در زمان سعود (نوه محمدبن سعود) به صورت شهری ثروتمند درآمد؛ تا آنجا که سلاح های مردم آن با زر و سیم زینت یافته بود. بر اسبان اصیل و نجیب سوار می شدند و جامه های فاخر در بر می کردند و از تمام امکانات مادی بهره مند بودند.
گفتنی است که تمام امور با صلاحدید ونظر شیخ انجام می گرفت و کاری خودسرانه و بدون مشورت شیخ انجام نمی شد. محمدبن عبدالوهاب پس از فتح شهر ریاض و شکست دادن مخالفان خویش و برقراری امنیت در شهرهای تصرف شده، تمام اختیارات خود را به عبدالعزیز واگذاشت و خود به عبادت و تدریس مشغول گردید، اما عبدالعزیز دست از او نکشید و همچنان تمام امور با نظر ودستور وی انجام می یافت.
وضع به همین منوال سپری می گردید تا اینکه محمدبن عبدالوهاب در ماه شوال به مرض بدی دچار گردید و به همان مرض در سال 1206ق (1792م)در 91 سالگی در دو شنبه آخر ماه ذی القعده از دنیا رفت و او را در مقبره طریف در درعیه دفن کردند.
استادان
درباره استادان محمدبن عبدالوهاب اختلاف نظر است. شاید علت این امر، ردیه هایی است که بعضی از استادانش بر او نوشته اند. همچنین در اطلاق نام استاد به برخی از اینان و استفاده علمی او از آنها مناقشه جدی وجود دارد. در این مقاله سعی شده نام تمام استادانی که در کتب مختلف به آنها اشاره شده است، بیان شود که به این قرار است:
1. عبدالوهاب بن سلیمان (پدرش)؛
2. شهاب الدین موصلی (قاضی بصره)؛
3. حسن الاسلامبولی (علمای بصره)؛
4. عبدالله بن عبداللطیف شافعی احسایی؛
5. زین الدین مغربی؛
6. حسن تمیمی؛
7. محمدبن حیاه السندی؛
8. محمد مجموعی؛
9. یوسف آل سیف؛
10. ابراهیم بن سیف؛
11. انس بن درویش؛
12. علی داغستانی؛
13. محمدبن سلیمان کردی؛
14. عبدالرحمن بن احمد؛
15. حسان تمیمی؛
16. عبدالرحیم کردی شافعی؛
17. میرزاجان الاصفهانی؛
19. صبغه الله حیدری؛
20. اسماعیل عجلونی؛
21. عبداللطیف عفالقی احسایی؛
22. محمد عفالقی احسائی؛
23. حمد جمیلی؛
24. محمدبن ناصر؛
25. ابراهیم بن سلیمان؛
26. عبدالله بن سالم بصری؛
27. عبدالله بن فیروز؛
28. عبدالکریم أفندی داغستانی؛
29. محمد برهانی؛
30. عثمان الدیار بکری.
در توانایی علمی او نیز اسناد تاریخی اختلاف دارند. عالمان وهابی از او عالمی برجسته ساخته اند که در علوم مختلف اجتهاد داشت. او را شیخ الوجود وصف کرده و از جمله عالمانی دانسته اند که امت پیامبر به او بر سایر امت ها افتخار می کند. در طرف مقابل، برخی سلفیان دیدگاه دیگری برگزیده اند. برای مثال، البانی که از شخصیت های برجسته سلفیت است، درباره سلفیت سهم بسیاری برای دو مبلغ بزرگ آن ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب برمی شمرد، اما در تفاوت این دو می گوید: محمدبن عبدالوهاب شناختی از احادیث و علوم مربوط به آن نداشت. ابن تیمیه تلاش بسیاری برای برحذر داشتن مردم از تمسک به احادیث ضعیف در فقه و عقاید سلفی داشت، ولی به عکس او، محمدبن عبدالوهاب در امر فقه و حدیث توجهی به این نمی کرد و در واقع شناختی از این علوم نداشت. او برای اثبات این مدعا به رساله آداب المشی الی الصلاه استناد می کند و می گوید: در این کتاب بنگرید که در مطلع آن روایتی از ابوسعید خدری آمده است؛ در حالی که این حدیث به دو علت ضعیف است و هر کدام آن دو برای عدم حجیت کافی است. علاوه بر آن، این روایت مخالف دیدگاه ابن تیمیه است که توسل به غیر از خدا را نمی پذیرفت؛ در حالیکه در این روایت این گونه آمده است که پیامبر فرمود: هنگام بیرون آمدن از منزل برای رفتن به مسجد این دعا را زمزمه کنید: «اللهم إنی أسألک بحق السائلین علیک، وبحق ممشای هذا...»، و این توسل به مقام و جاه دیگران است. ابن تیمیه بر ضعف این حدیث و عدم استناد به آن تأکید دارد.
برادر محمدبن عبدالوهاب که از ابتدای پیدایش افکار انحرافی محمدبن عبدالوهاب به مخالفت با او پرداخته بود، در وصف او می گوید: در این زمان مردم گرفتار کسی شده اند که خود را به کتاب و سنت منتسب می سازد و احکام الهی را استنباط می کند و بر عالمانی که سخن او را نپذیرند، تهمت کفر میزند؛ در حالیکه او حتی یکی از ده خصلت اهل اجتهاد را ندارد.
حامد الگار نیز با مقایسه ای، با بی اساس دانستن مواضع ابن تیمیه، او را متفکری جدی و دقیق و عالمی بسیار پرکارتر از محمدبن عبدالوهاب برمی شمرد. او همه آثار محمدبن عبدالوهاب را از نظر محتوا و حجم کم اهمیت و مختصر خوانده، آنها را اثری ساده می داند که بیشتر شبیه جمع آوری احادیث است و به یادداشت های یک طلبه شباهت دارد. حسن بن فرحان، یکی از نقادان جدی مسلک تکفیری وهابی، می گوید: با مطالعه کتاب های شیخ محمد پی بردم که او چندان عالم محقق و دقیقی نبوده است، به خصوص که ضعف علمی او در حدیث و تاریخ هویداست و بینش عالم مسلمان با این دو علم شکل می گیرد. از این رو، وی در محکوم کردن شرک و بدعت، سختگیری می کند و برای این عمل، به اطلاق نصوص صحیح و صراحت نصوص ضعیف استناد می جوید و در صدور احکام تکیفری، بر احادیث ضعیف، ساختگی و قیاس فاسد تکیه می کند.
شاگردان محمدبن عبدالوهاب
منابع وهابی شاگردان متعددی را برای محمدبن عبدالوهاب بیان کرده اند که برخی از آنها عبارتنداز:
1. احمدبن راشد العرینی (قاضی سدیر)؛
2. حمدبن حسین؛
3. عبدالعزیزبن حسین؛
4. حمدبن ابراهیم (قاضی مرات و صهره)؛
5. علی بن محمدبن عبدالوهاب (پسرش)؛
6. حسین بن محمدبن عبدالوهاب(پسرش)؛
7. ابراهیم بن محمدبن عبدالوهاب (پسرش)؛
8. عبدالله بن محمدبن عبدالوهاب (پسرش)؛
9. احمدبن ناصربن معمر؛
10. احمدبن سویلم؛
11. حسن بن عبدالله (قاضی حریملاء)؛
12. سعودبن عبدالعزیز؛
13. سعیدبن حجی (قاضی حوطه)؛
14.عبدالرحمن بن خمییس (امام الدرعیه)؛
15. عبدالعزیزبن سویلم (قاضی قصیم)؛
16. امیر عبدالعزیزبن محمدبن سعود؛
17. حسن بن عبدان (قاضی حریملاء)؛
18. عبدالعزیزبن عبدالله الحصین (قاضی وشم)؛
19. حسین بن غنام؛
20. عبدالرحمن بن نامی (قاضی عیینه و سپس احساء)؛
21. عبدالرحمن بن حسن؛
22. حمدبن معمر؛
23. محمدبن سلطان عوسجی؛
24. عبدالرحمن بن عبدالمحسن.
مشهورترین عالمان مخالف معاصر با وی
از روزی که محمدبن عبدالوهاب جنبش خویش را در صحرای نجد آغاز کرد، مخالفان و موافقان او اظهارنظرهای متفاوتی درباره او ابراز کرده اند این نظریه ها را می توان چند دسته کرد:
گروه اول افرادی بودند که در نقد او دچار افراط شدند و او را مدعی نبوت دانستند. آنان معتقدند که محمدبن عبدالوهاب در کودکی علاقه فراوان به مطالعه اخبار مدعیان دروغین نبوت مثل مسیلمه کذاب، سجاح، اسود عنسی و طلیحه اسدی داشت که تاثیراین مطالعات به گونه ای بود که از آغاز جوانی بسیاری از اعمال مذهبی مسلمانان را زشت می شمرد و آرزوی نبوت را هم در سر می پروراند.
گروه دوم گروهی اند که در شخصیت محمدبن عبدالوهاب غلو کردند و او را عالمی ممتاز دانستند که مانند او در میان عالمان جهان اسلام نیامده است. همچنین او را شیخ الوجود خواندند که امت محمد به خاطر او بر سایر امت ها افتخار می کند.
گروه سوم گروهی بودند که با توجه به شخصیت وعملکرد محمدبن عبدالوهاب، درباره او قضاوت کردند و تلاش کردند از برخوردهای سلیقه ای و مقطعی پرهیز کنند.
در گزارش ذیل سعی شده است که از مشهورترین علمای مخالف وهابیت در شهرهای مختلف نام ببریم.
1. سلیمان بن سحیم حنبلی نجدی (1130-1181ق): وی فقیه و اهل ریاض بود. او فقیه حنبلی، فاضل، نکته سنج، اهل تحقیق و تتبع بود که پس از استیلای وهابیت بر ریاض به شهرک زبیر رفت و در همان جا درگذشت. شیخ محمد او را به کفر اکبر که باعث خروج از دین می شود، محکوم کرد و با بکار بردن واژه سیاه، در مذمت او افراط کرد وبه وی ناسزا گفت.
2. سلیمان بن عبدالوهاب تمیمی نجدی (م. 1208ق): وی برادر تنی شیخ محمد است که از دانش بالاتری نسبت به وی برخوردار بود. او فقیه حنبلی و از قضات و علمای معتدل نجد است که در عیینه متولد شد و در زمان حیات پدرش در حریملاء تحصیل کرد و قاضی آن شهر بود. او پس از سقوط حریمله به دست وهابیان به سدیر رفته، بیش از سی سال در آنجا ماند. سلیمان بعد از گسترش یافتن دامنه دعوت شیخ به مرکز نجد، با اکراه به درعیه آمد و به اجبار حدود هیجده سال در درعیه ماند. و این شایعه که او از عقایدش دست برداشت، صحیح نیست و او تا لحظه مرگ بر عقاید خود ثابت قدم بود و فقط نسبت برادری او با شیخ او را از قتل نجات داد. کتاب وی با نام الصواعق الالهیه که در رد دیدگاه های برادرش نوشته شده، از قویترین ردیه هایی است که علیه وهابیت نوشته شده است و مخالفان وهابیت بارها آن را در هند، مصر و ترکیه چاپ کرده اند.
3. محمدبن عبدالرحمن بن عفالق حنبلی احسائی (1100-1164ق): از علمای بزرگ حنبلی و فقیه فاضلی است که کتاب هایی درباره فقه و علم نجوم نوشته است. او عامل جدا شدن عثمان بن معمر، امیر عیینه، از شیخ محمد بود و کتابی با نام «تهکم المقلدین فی مدعی تجدید الدین» در رد محمدبن عبدالوهاب نگاشت. شیخ محمد او را به کفر اکبر که باعث خروج از دین می شود، متهم کرد.
4. عبدالله المویس (م. 1175ق): فقیه اهالی حرمه در نجد است. نام او عبدالله بن عیسی تمیمی مشهور به مویسی و از بزرگترین شیوخ اهل نجد است. او به شام رفته، نزد علامه سفارینی که به اعتراف شیخ محمد از بزرگ ترین علمای نجد بود، کسب علم کرد. او همان کسی است که توانست عبدالله بن سحیم، از حامیان شیخ، و بسیاری از مردم را از حمایت او بازدارد. از این رو، شیخ بر او غضب کرد و او را متهم کرد به کفر اکبر که باعث خروج از دین می شود. او سرانجام بر اثر وبا در شهر حرمه در گذشت.
5. عبدالله بن محمدبن عبداللطیف احسایی: یکی از اساتید شیخ محمد و از سرسخت ترین مخالفان مسلک وی است. او کتابی با نام «سیف الجهاد لمدعی الاجتهاد» در رد محمدبن عبدالوهاب نوشت.
6. محمدبن عبدالله فیروز احسایی (م. 1216ق): خاندان فیروز جزء تمیمی های وهبه از قبیله شیخ محمد است. ابن فیروز، پدر و پدربزرگش از علمای حنابله بودند. او یکی از اساتید محمدبن عبدالوهاب به شمار میرود و بعد از استیلای وهابیت بر احساء به بصره رفته، علمای بصره از او به گرمی استقبال کردند. او جایگاه رفیعی نزد سلطان عثمانی داشت و با تمام نیرو با شیخ محمد به مخالفت برخاست. مخالفت او به دلیل جایگاه علمی او در حوزه های مختلف علوم شرعی، بسیار تأثیر گذار بود. او کتابی با نام «الرساله المرضیه فی الرد علی الوهابیه» در رد محمدبن عبدالوهاب نوشت. شیخ او را به کفر اکبر که باعث خروج از دین می شود، متهم کرد.
7. محمدبن سلیمان کردی (م1194ق): وی در شام متولد شد و پس از عزیمت به مدینه منوره، مفتی مذهب شافعیه گردید. او یکی از استادان محمدبن عبدالوهاب بود و ازمخالفان دعوت به وهابیت به شمار می آید و ردیه هایی با نام مسائل و اجوبه و ردود علی الخوارج علیه شیخ نگاشت.
8. مربد بن احمد تمیمی (م1171ق): وی از علمای بزرگ نجد است که در نجد و شام کسب علم کرد و منصب قضاوت در حریملاء را به عهده داشت و در سفر به صنعاء با علامه محمد امیر صنعانی ملاقات کرده است. صنعانی در قصیده ای شیخ و دعوت او را ستوده بود، اما شیخ مربد با اینکه خودش صنعانی را با کتابهای شیخ آشنا کرده بود، وی را قانع می کند تا از آن قصیده اعلام برائت کند وصنعانی با سرودن قصیده ای دیگر، آن قصیده را نقض و از دیدگاه اول خود اعلام برائت می کند. وهابیان به دلیل جایگاه علمی صنعانی تلاش کرده اند در انتساب آن به او تشکیک ایجاد کنند اما قصیده وی مستند و در دیوان صنعانی موجود است و بسام، حمد جاسر و دیگران انتساب آن را به صنعانی تایید کرده اند. و سرانجام مربد بن احمد در شهرک رغبه به دست وهابیان به قتل رسید.
همچنین برخی دیگر از مخالفان او عبارتنداز:
عبد الله بن احمد بن سحیم (م1175ق)، محمدبن علی بن سلوم (م1126ق)، عثمان بن منصور ناصری(م1282ق)، عثمان بن سند بصری (م1250ق)، سیف بن احمد عتیقی (م1189ق)، صالح بن عبدالله صائغ (م1183ق)، عبدالله بن داود زبیری (م1225ق)، علوی بن احمد حداد حضرمی (م1232ق)، محمدبن عبدلله بن کیران مغربی (م1227ق)، محمدبن عبدالله بن حمید (م1295ق)، عبدالعزیزبن عبد الرحمن بن عدوان (م1179ق)، و حسین بن عمر شطی دمشقی (م1274ق).
فرزندان
محمدبن عبدالوهاب چهار فرزند پسر داشت که عبارتنداز: عبدالله، حسن، حسین و علی.
پس از درگذشت پدر عبدالله بن محمدبن عبدالوهاب، پسر بزرگتر کار او را دنبال کرد و بعد از وی پسرانش به ترتیب سلیمان و عبدالرحمن جانشینان وی شدند. سلیمان مردی بسیار متعصب بود و در سال 1233ق به دست ابراهیم پاشا به قتل رسید. برادرش عبدالرحمن نیز گرفتار و به مصر تبعید شد و در آنجا درگذشت.
از حسن بن محمدبن عبدالوهاب، دومین پسر محمدبن عبدالوهاب، فرزندی به نام عبدالرحمن باقی ماند که در روزگار تسلط وهابی ها بر مکه، متصدی پست قضاوت در آن شهر بود. عمری در حدود صدسال داشت و از او پسری به نام عبداللطیف برجای ماند. از حسین و علی نیز فرزندان زیادی باقی ماندند که هنوز هم در شهر درعیه به آل الشیخ معروف اند.