سلفیه معانی مختلفی دارد و متاسفانه بسیاری با در نظر نگرفتن این اختلاف معانی باعث سوء برداشتهای مختلفی از این واژه شده اند. برای نمونه با یک تعریف مشخص هیچگاه وهابیت را نمیشود سلفی خواند در حالی که از مهمترین گروه های سلفی برشمرده میشود. پس در اینجا لازم است به تفاوت این معانی و مقصود ما از آن در اینجا بپردازیم. همچنین در ابتدا لازم است ریشه ها و سیر تاریخى پیدایش سلفیه را بررسى کنیم.
معنی لغوی سلف
واژه ی (سلف) در لغت به چیزی اطلاق می شود که پیشتر بوده و گذشته است. چنانکه خدای متعال، میفرماید: الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ [بقره:275] سلف، همچنین به پیشینیان و کسانی اطلاق می شود که پیشتر آمده و از دنیا رفته اند. چنانکه خدای متعال می فرماید: فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرینَ [زخرف:56] یعنی: «ما، آنان را پیشینیان و نمونه و مثالی برای دیگران ساخته ایم».
این واژه، بی آنکه بر گروه یا جماعت مشخصی از پیشینیان اطلاق شود، به مفهوم همه گذشتگانی است که دارای تقدم زمانی هستند؛ یعنی در گذشته به دنیا آمده و رفته اند؛ حال چه خوب و نیکوکار بوده اند و چه بد و بدکار. لذا وقتی سلف صالح میگویند منظورشان صحابه، تابعین و نسل نیکی هستند که پس از آنها آمده و از آنان به خوبی پیروی کرده اند نه هرکسی که در آن عصر بوده است.
«پیروی از سلف» جمله ای بسیار آشنا برای محدثان تمام ادوار تاریخِ اصحاب حدیث اهل سنت است؛ و تا پیش از ظهور ابن تیمیه (م728ق) در اوایل قرن هشتم، این کلمه بیشتر در معنای لغوی اش یعنی «گذشتگان» به کار می رفت. عبارت «پیروی از سلف» یا «ائمه سلف» را می توان در عبارات اصحاب حدیث قرن دوم و سوم یافت. اگر منظور از سلف همان معنای لغوی آن باشد نه تنها اصحاب حدیث بلکه تمام اهل سنت و بلکه شیعه سلفی هستند بمعنای اینکه همه ما پیروی از گذشتگان صالح(رسول الله و اصحاب ایشان) میکنیم. همچنین این واژه بازه زمانی خاصی را هم در بر ندارد پس باید توجه کرد اگر یک نفر بگوید من سلفی هستم ابتدا باید معنای سلف در ذهن او مورد سوال قرار گیرد.
اما اینکه میگوییم اهل حدیث سلف گرا بوده اند بمعنی این است که اجتهادشان برپایه اخبار است نه عقل و بیشتر در مقابل معتزله که عقل گرای افراطی بوده اند، مطرح شدند. توضیح اینکه اختلافات فکرى مسلمانان قرون اولیه در مسائل اعتقادى از قبیل قضا و قدر، جبر و اختیار، توحید، صفات خدا و. . . موجب پیدایش گروه ها و نحله هاى متفاوت نظیر معتزله و صفاتیه (شامل اشعریه، کرامیه، مشبهه و. . .) شد که هر گروه اعتقاد خاصى در اصول ایمانى داشتند و مردم را به سوى آن فرا خواندند و هرکدام خود را فرقۀ ناجیه و اهل سنت واقعى دانستند.
ظهور اهل اثر(اهل حدیث)
میان صاحبان اندیشه در مواجهه با این موضوعات برخی(مثل معتزله) حجیت عقل را بسیار بها می دادند و بهره کمی از اخبار می بردند و گروهى دیگر از عالمان دینى، چه در اصول اعتقادى و چه در فروع و احکام عملى، بر ظواهر کتاب و سنت تأکید داشتند و حجیتی برای عقل قائل نبودند ویا کمتر بهره میگرفتند که از آن جمله مى توان از امام مالک بن انس، امام محمد بن ادریس شافعى، سفیان ثورى، امام احمد بن حنبل، داود بن على محمد اصفهانى و اصحاب او نام برد.
گروهی که اساسا مراجعه به عقل را باطل دانستند را در ابتدا بیشتر «اصحاب اثر» مى نامیدند. اهتمام اصلى آنها بحث در احکام و فروع بود و در احادیث اعتقادى به ظواهر آن بسنده مى کردند. این گروه بعدها اصحاب حدیث نامیده شدند و احمد بن حنبل که بیش از دیگران به ظواهر کتاب و سنت، چه در اصول و چه در فروع، تأکید داشت، به عنوان پیشواى اهل حدیث خوانده شد و «مسند» او به عنوان مرجع فکرى در مسائل اعتقادى و رسالۀ عملى دراحکام فقهى و عبادى مورد پذیرش قرار گرفت. احمد بن حنبل در نامه اى که اصطخرى از او نقل کرده، خود را پیرو اصحاب اثر مى داند و اصحاب اثر را اهل سنت مى شمارد. به گزارش ابن حزم و ذهبى مهم ترین دورۀ رواج اهل حدیث، نیمۀ اول قرن سوم هجرى یعنى بعد از به قدرت رسیدن متوکل عباسى تا زمان مقتدر است.
تعدیل کلام اهل سنت
نص گرایی همراه با ظاهر گرایی شدید اصحاب حدیث از یک سو و عقل گرایی همراه با تاویل گرایی شدید معتزله از سوی دیگر منازعات فراوانی آفرید و هر کدام دیگری را متهم به کج اندیشی و تفکر خود را راست کیش معرفی می کردند. ابوالحسن اشعری و ابومنصور ماتریدی سعی در پی ریزی مکتبی میانه بین معتزله و اهل حدیث کردند و اصلاحاتی در عقیده اهل حدیث پدید آوردند ولی متعصبین اهل حدیث ایشان را از خود طرد کردند. این دو مکتب میانه توانستند در طول تاریخ، اکثریت جهان اسلام را با خود همراه سازند و افراطیون را به حاشیه رانند و شکاف عظیمی بین اهل حدیث و با اکثریت اهل سنت، پدید آمد.
پس بطور خلاصه منش و رفتار سلف(گذشتگان) را میتوان به سه دسته تقسیم بندی کردند:
1- تنزیهی: بسیاری از سلف که مثبت صفات ازلی برای خداوند بودند.
2- تشبیهی: برخی از سلف که در اثبات صفات مبالغه کرده، به تشبیه گرفتار شدند.
3- سلفی : برخی دیگر از سلف که متعرض تأویل نشدند، مثل مالک بن انس، احمد بن حنبل و سفیان ثوری. اینان روش سلف قبل از خود از اهل اثر را پیموده و گفتند: ما به آنچه در کتاب و سنت آمده، ایمان داریم و تأویل نمی کنیم و گفتند: ما به مسائلی که سلف متعرض آنها نشده، نمی پردازیم.
کاربرد لفظ سلف بعد از احمد بن حنبل
لفظ سلف در قرن پنجم و ششم در آثار بسیاری آمده است. ابن ابی یعلی (م526ق) معتقد است که روش من همان روش سلف و پدرم است. روش سلف صالح رشید و دیدگاه سلف حمید در اخبار صفات این است که صفات خداوند چنان است که بیان شده، ولی از ادراک حقیقتش عاجزیم.
با مراجعت به آثار و افکار آن دسته از اصحاب حدیث که قبل از ابن تیمیه می زیسته اند، می توان افراد زیر را از کسانی دانست که به آرای سلف ظاهرگرا در باب صفات الهی توجه داشته و هر گونه تأویل آیات و روایات را مردود دانسته اند و همچون دیگر سلفیان در مسائل صفات الهی، بر اساس ظاهر آیات و روایات نظر داده و در عین حال از تشبیه دوری می جستند. ابن خزیمه (م311ق)، محدث معروف شافعی مذهب، در کتاب التوحید و اثبات صفات الرب؛ بربهاری (م329ق)، محدث و شیخ حنبلیان در بغداد و مؤلف کتاب شرح السنة؛ ابن ابی زید قیروانی مالکی مذهب (م386ق) معروف به مالک صغیر؛ ابن بَطّة عُکبری حنبلی (م387ق) صاحب کتاب الابانة عن شریعة الفرقة الناجیة؛ ابن مَندة حنبلی (م395ق) در کتاب الایمان والرّد علی الجهمیة؛ ثعلبی (م427ق) در تفسیر خود به نام الکشف والبیان؛ بغوی معروف به فرّاء (م516ق) یکی دیگر از شافعی مذهبان سلفی در تفسیر معالم التنزیل؛ ابن عربی (م543ق)، محدث مالکی مذهب در کتاب العواصم و ابن قدامه حنبلی (م620ق) مؤلف المغنی در شرح مختصر الخرقی در فقه حنبلی.
ظهور ابن تیمیه
در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره و ماتریدیه در طرف دیگر بودند(تقریبا اثری از معتزله در این سالها دیده نمیشود)، هرگز “سلف” و “سلفیه” به عنوان مذهب مطرح نبود. در قرن هفتم، یکى از نقاط عطف تفکر سلف گرایى ظهور ابن تیمیۀ حرّانى است. او بعد از آنکه به جاى پدرش بر کرسى تدریس و افتا نشست، عقایدى در مسائل توحیدى و جانبدارى از اهل حدیث و پیروى از سلف و مخالفت با سایر گروه هاى فکرى و فرقه هاى کلامى و فقهى اظهار داشت که در میان مسلمانان اختلاف شدیدى دربارۀ افکار او پدید آمد. وی در سال 698 قمری کتاب معروف و جنجالی خود به نام الفتوی الحمویة الکبری یا العقیدة الحمویة الکبری، در پاسخ به سؤالی در باب «دیدگاه ائمه دین درباره آیات صفات» نوشت و به کرّات از عقیده سلف یاد کرد. وی حدود پنجاه بار لفظ «سلف» را در این رساله کوچک به کار برد و نوشت: «در عقل صریح و نقل صحیح چیزی که مخالف طریقه سلفیه باشد، وجود ندارد» و این چنین مکتبی با عنوان «سلفیه» راه خود را در تاریخ باز نمود. از ابن تیمیه اجتهادات جدیدی صورت گرفت که مورد انتقاد شدید علمای مذاهب مختلف اهل سنت حتی حنابله که گرایش اهل حدیثی داشتند، قرار گرفت و او را به شدت انکار کردند و عقاید او را بدعت دانستند و فتوا به حبس یا قتل او دادند.
شاخصه های تفکر این تیمیه
تفصیل دیدگاه های ابن تیمیه مجال دیگرى مى طلبد اما چندین نکته در اعتقادات ابن تیمیه مورد توجه است:
1) دغدغه احیای توحید و زدودن انحرافات: ابن تیمیه که شاهد و ناظر سقوط خلافت و نابودی بغداد به دست مغولان بود و عامل این بدبختی را نشر فلسفه یونانی و مذاهب باطنی گرایی و صوفی گری تصور می کرد و حتی خطر آن ها را بیشتر از خطر صلیبی هایی می دانست که با مسلمان ها در جنگ بودند و به همین منظور برای پاکسازی آیین محمدی (ص) و بازگشت به «توحید» ناب حرکت اصلاحی خود را آغاز نمود. مهم ترین دیدگاه او این است که با مرور زمان، آرمان اصلی اسلام، یعنی توحید، تحت تأثیر اختلاط مسلمانان با فرهنگ های دیگر از یادها رفته است و بهترین شیوه احیای این آرمان، کوشش برای احیای اندیشه های کهن اسلامی، یعنی تفکر رایج در عصر پیامبر(ص)، صحابه، و تابعین است. این کوشش را می توان با تکیه بر روایات، به جای تکیه بر اجتهاد و استدلال های عقلی و علمی پی گرفت.
2) نفی هر گونه تعقل در فهم معانی ظاهر کلام خدا و احادیث: وی اصرار می ورزد که آنچه در قرآن و احادیث وارد شده، بر همان معانی لغوی و متداول عرفی باید حمل شود و کسانی را که این نوع از صفات را به کمک قرائن موجود در آیات و روایات بر معانی مجازی و کنائی و معقول حمل می کنند، مؤوله (تاویل گرا) نامیده و به باد انتقاد می گیرد. لذا ابن تیمیه بشدت به مخالفت با صوفیان و فلاسفه و حتی متکلمان پرداخت و در رد آنها کتابها نوشت.
3) ابن تیمیه در همة آثار خویش خود را پیرو سلف یعنى صحابه و تابعین و محدثان بزرگ قرن 2 و 3ق /8 و 9م مى داند. به عقیدة او سلف ، قرآن و سنت را بهتر از مدعیان علم و متکلمان ادوار بعد درک مى کرده اند. استدلال او این است که صحابه نزدیک ترین اشخاص به حضرت رسول بوده اند و قرآن به زبان ایشان و برای فهم ایشان نازل شده است . همچنین بنابر حدیث منقول رسول خدا صلی اللّه علیه وآله که فرمود: “خیر القرون قرنی ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم...”؛ "بهترین مردم، مردم زمان من هستند. سپس مردمی که پس از آنان می آیند. سپس مردمی که بعد از آن گروه می آیند"، باید فقط از سلف (صحابه و تابعین) پیروی کرد و هرگونه تقلید از خلف(غیرسلف) حرام است.
معنای سلف از نظر ابن تیمیه
پس از نظر ابن تیمیه سلفی گری دو رکن اساسی دارد: یکی بازگشت به شیوه زندگی و مرام سلف صالح و در نهایت سنت حجاز و به خصوص سنت اهل مدینه در ۱۴۰۰ سال پیش، و دوم مبارزه با بدعت، یعنی هر چیزی که سلفی ها، جدید و خلاف سنت می دانند. لذا واژه ی سلف در قبل و بعد از ابن تیمیه، دارای دو مفهوم و معنای متفاوت شد به این صورت که او با استناد به حدیث ذکر شده، سه قرن اول اسلامی را به عنوان سلف نام برد در حالی که پیش از آن، واژه ی سلف به عنوان گذشته یا سنت گذشتگان بدون اختصاص به سه قرن اول در نظر گرفته می شد.
پس از درگذشت ابن تیمیه و هجوم فقیهان همه مذاهب اهل سنت بر ضد او، دعوت او، چندان رونقی نداشت و برخی از شاگردان او، مانند ذهبی (م۷۴۸ه.ق) و ابن قیم جوزیه(م۷۵۱ه.ق) و ابن کثیر (م۷۷۴ه.ق) نتوانستند شیوه او را ترویج و گسترش دهند و پیروانی فراهم آورند، زیرا او در نقطه ای این فکر را مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت، مانند شام و مصر بود.
قرن دوازده و رجوع دوباره به افکار ابن تیمیه
در قرن 12 دو استاد در مدینه تفکر ابن تیمیه را تدریس می کردند. این دو استاد سه شاگرد معروف داشتند که هرکدام از آن ها یک جریان سلفی عمده را در جهان اسلام ایجاد کردند. این سه تن عبارتند از: محمد بن عبدالوهاب مؤسس وهابیت تکفیری، شاه ولی الله دهلوی مؤسس دیوبندیه و ابن الامیر صنعانی مؤسس زیدیه ی سلفی در یمن.
جریان های شاخص سلفی در جهان اسلام
1) سلفیه وهابی تکفیری در عربستان: فرقه ی وهابیت تکفیری بر اساس اندیشه های محمد بن عبدالوهاب (م۱۲۰۷ه.ق) و پس از اتحاد وی با خاندان آل سعود تأسیس شد.
2) سلفیه دیوبندی در شبه قاره هند: شاه ولی الله دهلوی، جریان سلفی در شبه قاره ی هند را تأسیس نمود که مدارس دیوبند و جماعت تبلیغی ثمره آن بود.
3) سلفی معتدل اخوان المسلمین: بنیان گذاران سلفی گری معتدل در شمال آفریقا سید جمال الدین اسدآبادی و محمد عبده بودند و بعدا توسط شاگردش رشیدرضا ادامه پیدا کرد که به تاسیس اخوان المسلمین توسط حسن البنا انجامید.
4) سلفیه جهادی: از درون اخوان المسلمین گروه هایی تحت تاثیر فشارهای جمال عبدالناصر و اندیشه سید قطب جدا شدند که به سلفی جهادی معروف شدند.
نکته حائز اهمیت این است که سلفی گری، یک «مقوله تشکیکی» است و به همین دلیل در این دسته بندی نمی توان همه شاخه های آن را در مصر یا جاهای دیگر هم فکر و هم عقیده دانست. برای مثال سلفی گری اخوانی، در پی جنبه اصلاح اجتماعی ـ سیاسی است و در نهایت و در صورت امکان خواستار احیای «خلافت اسلامی». اما سلفی گری وهابی، روش بسیار تنگ نظرانه یا به اصطلاح رادیکال را مطرح می کند و به دنبال احیای خلافت نیست.
لذا در ادامه سعی میکنیم این جریانات را تا حد امکان در چند پرونده جداگانه معرفی کنیم تا افتراقات بسیاری که بین این جریانات هست مشخص شود.
ادامه دارد....