همگان بر سر این امر توافق نظر را دارند که دشمن مسلمانان«اسرائیل» است. به همین دلیل همه ما باید برای آزاد سازی فلسطین با این دشمن برخورد کنیم. ما شاهد این مساله بودیم که نتایج توجه به مساله فلسطین چگونه عاملی برای همگرایی میان اهل تسنن و تشیع بوده است.
مترجم: پریسا فیضی
«آیت الله شیخ حسین الراضی» یکی از علمای برجسته عربستان است که در سال 1951 در «الاحساء» دیده به جهان گشود. او در شانزده سالگی به حوزه علمیه نجف اشرف پیوست و نزد مراجع و علمای برجسته آن همچون آیت الله العظمی سید أبوالقاسم الخوئی و آیت الله العظمى سید محمد باقر الصدر به تحصیل پرداخت. پس از آن نیز در دهه 80 به قم رفت تا تحصیلات خود را نزد علمای برجسته حوزه علمیه قم تکمیل کند.
از نظر ایشان اهل تسنن و تشیع بر سر 95 درصد از امور توافق و تنها در خصوص پنج درصد از مسائل اختلاف نظر دارند. او به شدت مخالف اختلاف افکن در پیکره واحد امت اسلامی است.
ایشان با تاکید بر این که اختلافات موجود در اصل، سیاسی بوده و در ظاهر رنگ و بوی دینی دارد، می گوید: وحدت به این معنا نیست که مردم به دین یکدیگر بپیوندند یا اینکه از آیین خود صرف نظر کنند، بلکه بدین معناست که در مسائل مورد توافق با یکدیگر همکاری داشته و از آن چه که مورد اختلاف است، معذور باشند.
آیت الله شیخ حسین الراضی مخالفت خود را با مساله لعن و اهانت به دیگران اعلام و تاکید می کند و می گوید این اقدامات از نظر اخلاقی نیز مورد قبول نیست و دین اسلام مردم را از این اقدامات برحذر داشته است.
این ها مسائلی است که آیت الله شیخ حسین الراضی در مصاحبه با سایت شبکه المنار به بررسی آنها پرداخته است.
شما چندین مرتبه تاکید کرده اید که لعنت فرستادن با منش قرآنی مغایرت دارد و شما این امر را به مساله ارزشی که اسلام بر آن تمرکز داشته است، ربط داده اید، اما در مقابل ما شنیده ایم که برخی می گویند لعنت با دشنام و ناسزاگویی تفاوت دارد و لعنت به معنای نفرین کردن برای دور شدن از رحمت خدا است. این افراد برای سخنان خود این گونه استدلال می آورند که عبارت های مبتنی بر لعنت در متن قرآن کریم نیز آمده است.
آنطور که علمای زبان در «لسان العرب» آورده اند، لعنت بخشی از دشنام و ناسزاگویی است و من به صورت مفصل و کامل در خصوص این مساله در پایگاه خود سخن گفتم. لعنت چندین مرتبه در قرآن کریم تکرار شده است، اما ما باید بین آن چه که گفته می شود و آن چه که قرآن به آن دعوت می کند، تفاوت قائل شویم. در قرآن از ستم و گناه و از موارد مختلفی از کارهای حرام سخن رفته است، بنابراین هر چه که در قرآن از آن سخن به میان آمده به این معنا نیست که آنها اموری مطلوب هستند، چرا که در برخی موارد جهت سرزنش از این امور سخن به میان آمده می شود.
درخصوص حدیث هایی که در مورد لعنت است، باید گفت زمانی که لعنت از سوی خدا مطرح شود، به معنای خشم، انتقام و دور شدن از رحمت است، اما زمانی که این لعنت از سوی انسان به میان آید، مساله فرق میکند. چون زمانی که این لعنت از سوی پیامبر یا ولی خدا مطرح شود، به معنی نفرین برای دور شدن از رحمت یا مورد عذاب قرار گرفتن است. اما زمانی که عامه مردم کسی را لعنت کنند، این لعنت به منزله دشنام یا ناسزا به شمار می آید و به همین دلیل لعنت برای بیان خشم یا ناخرسندی است.
لعنت به معنای نفرین شخصی دیگر است تا رحمت خدا شامل حال وی نشود، حال آنکه نازل شدن عذاب با رحمت خدا همخوانی ندارد؛ ما می گوییم که پیامبر (ص) رحمتی است که از سوی خدا فرستاده شده است «ما تو را تنها برای اینکه رحمتی برای جهانیان باشی، فرستادیم»
آیا اینکه پیامبر مایه رحمت باشد با این که لعنت کننده باشد، همخوانی دارد؟ پیامبرِ رحمت اهانت و ناسزاگویی های کافران را تحمل می کرد و در مقابل برای آنها دعا می کرد «خداوندا، قوم من را ببخش، چرا که آن ها نمی دانند». ما می خوانیم که چگونه ایشان در روز جنگ أحد خون از صورتشان سرازیر شد اما با این وجود آن قوم را نفرین نکرد.
فتواهایی از سوی مراجع عالیقدر شیعیان مطرح شده که در آنها اهانت به مقدسات اهل سنت بویژه صحابه و پیامبر را حرام دانسته اند؛ از نظر شما این امر با لعنت های مطرح شده در برخی از احادیث منسوب به اهل بیت مغایرت ندارد؟
در قرآن کریم به صراحت از ناسزاگویی نهی شده است، «چیزهایی را که آنان به جای خدا می خوانند، دشنام ندهید که آنان نیز ، بی هیچ دانشی، از روی کینه توزی به خدا دشنام دهند» این آیه در خصوص بت هایی نازل شده است که مشرکان آنها را می پرستیدند. این فرهنگ اسلام و قرآن کریم است، چرا که دشنام و ناسزا از آنجا که جزو اخلاق های ناشایست به شمار می آیند، مورد قبول نیستند. پیامبر اکرم (ص) نیز همین روش را در پیش گرفته و در این خصوص فرمودند: «من برای این که رحمتی برای جهانیان باشم، فرستاده شدم». در قرآن کریم نیز در خطاب به حضرت محمد (ص) آمده است «یقینا که تو دارای اخلاق والایی هستی». بنابراین پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) و فرزندانشان حتی با دشمنانشان نیز با اخلاقی ناشایست برخورد نمی کردند.
روایت شده است که در جنگ صفین که امام علی (ع) علیه معاویه جنگیدند، امام علی (ع) شنیدند که «حجر بن عدی» و یارانش که در جبهه امام می جنگیدند، به یاران معاویه دشنام داده و بر آنها لعنت فرستادند. امیرالمومنین شخصی را نزد حجر فرستاد و آن ها را از این اقدام منع کرده و فرمودند: «من کراهت دارم که شما افرادی ناسزاگو باشید» در متن دیگری نیز آمده است که «حتی اگر کارهای آنها را به یاد آورید، شما نباید دشنام دهنده و لعنت کننده باشید.» امام در حقیقت خواسته بگوید که باید در خصوص افکار و نه بر سر اشخاص تمرکز کنیم. چراکه یادآوری کارهای این افراد، سودمندتر از ناسزاگویی است.
این روایت با فحوای قرآن کریم و با اخلاق پسندیده ای که اسلام به آن ترغیب کرده است، همخوانی دارد. چه بسا متونی وجود داشته باشد که با گفته های ما مغایرت داشته باشد اما ما بر آنها علامت سوال میگذاریم..! برخی از احادیث منسوب به پیامبر (ص) وجود دارد که شامل لعنت می شود. اما ما می بینیم که این احادیث به مکتب اهل بیت و اخلاقیات آنها و روش عقلانی آنها تحمیل شده است. در برخی موارد نیز مسائلی از نحوه برخورد آنها با کسانی که مخالفشان بودند، مطرح شده است و داستان امام حسن (ع) با شامی که به ایشان و پدرشان دشنام می فرستاد، معروف است.
در حالی که در برخی از روایت ها از لعنت کردن سخن به میان آمده است، اما ده ها روایت نیز وجود دارد که در آنها از اهانت به دیگران نهی شده است. در برخی از روایت ها آمده است: « اگر شما از پیروان ما هستید، به آنها نگویید خوک»، حدیث دیگری نیز در این زمینه وجود دارد: «برای ما زینت باشید و مایه خواری و ذلت ما نباشید» آیا می توانیم با دشنام و لعنت برای آنها زینت باشیم؟ اهل بیت (ع) شیعیان خود را با پرهیزکاری و ایمان و احترام به دیگران و برخورد خوب با آنها تربیت کرده اند. امام صادق (ع) می فرماید: «خداوند جعفر را رحمت کند، چرا که ادب را به شیعیان خود آموخت» همچنین می فرمایند:«خود را با ادب خداوندی زینت دهید».
از نظر ایشان اهل تسنن و تشیع بر سر 95 درصد از امور توافق و تنها در خصوص پنج درصد از مسائل اختلاف نظر دارند. او به شدت مخالف اختلاف افکن در پیکره واحد امت اسلامی است.
ایشان با تاکید بر این که اختلافات موجود در اصل، سیاسی بوده و در ظاهر رنگ و بوی دینی دارد، می گوید: وحدت به این معنا نیست که مردم به دین یکدیگر بپیوندند یا اینکه از آیین خود صرف نظر کنند، بلکه بدین معناست که در مسائل مورد توافق با یکدیگر همکاری داشته و از آن چه که مورد اختلاف است، معذور باشند.
آیت الله شیخ حسین الراضی مخالفت خود را با مساله لعن و اهانت به دیگران اعلام و تاکید می کند و می گوید این اقدامات از نظر اخلاقی نیز مورد قبول نیست و دین اسلام مردم را از این اقدامات برحذر داشته است.
این ها مسائلی است که آیت الله شیخ حسین الراضی در مصاحبه با سایت شبکه المنار به بررسی آنها پرداخته است.
شما چندین مرتبه تاکید کرده اید که لعنت فرستادن با منش قرآنی مغایرت دارد و شما این امر را به مساله ارزشی که اسلام بر آن تمرکز داشته است، ربط داده اید، اما در مقابل ما شنیده ایم که برخی می گویند لعنت با دشنام و ناسزاگویی تفاوت دارد و لعنت به معنای نفرین کردن برای دور شدن از رحمت خدا است. این افراد برای سخنان خود این گونه استدلال می آورند که عبارت های مبتنی بر لعنت در متن قرآن کریم نیز آمده است.
آنطور که علمای زبان در «لسان العرب» آورده اند، لعنت بخشی از دشنام و ناسزاگویی است و من به صورت مفصل و کامل در خصوص این مساله در پایگاه خود سخن گفتم. لعنت چندین مرتبه در قرآن کریم تکرار شده است، اما ما باید بین آن چه که گفته می شود و آن چه که قرآن به آن دعوت می کند، تفاوت قائل شویم. در قرآن از ستم و گناه و از موارد مختلفی از کارهای حرام سخن رفته است، بنابراین هر چه که در قرآن از آن سخن به میان آمده به این معنا نیست که آنها اموری مطلوب هستند، چرا که در برخی موارد جهت سرزنش از این امور سخن به میان آمده می شود.
درخصوص حدیث هایی که در مورد لعنت است، باید گفت زمانی که لعنت از سوی خدا مطرح شود، به معنای خشم، انتقام و دور شدن از رحمت است، اما زمانی که این لعنت از سوی انسان به میان آید، مساله فرق میکند. چون زمانی که این لعنت از سوی پیامبر یا ولی خدا مطرح شود، به معنی نفرین برای دور شدن از رحمت یا مورد عذاب قرار گرفتن است. اما زمانی که عامه مردم کسی را لعنت کنند، این لعنت به منزله دشنام یا ناسزا به شمار می آید و به همین دلیل لعنت برای بیان خشم یا ناخرسندی است.
لعنت به معنای نفرین شخصی دیگر است تا رحمت خدا شامل حال وی نشود، حال آنکه نازل شدن عذاب با رحمت خدا همخوانی ندارد؛ ما می گوییم که پیامبر (ص) رحمتی است که از سوی خدا فرستاده شده است «ما تو را تنها برای اینکه رحمتی برای جهانیان باشی، فرستادیم»
آیا اینکه پیامبر مایه رحمت باشد با این که لعنت کننده باشد، همخوانی دارد؟ پیامبرِ رحمت اهانت و ناسزاگویی های کافران را تحمل می کرد و در مقابل برای آنها دعا می کرد «خداوندا، قوم من را ببخش، چرا که آن ها نمی دانند». ما می خوانیم که چگونه ایشان در روز جنگ أحد خون از صورتشان سرازیر شد اما با این وجود آن قوم را نفرین نکرد.
فتواهایی از سوی مراجع عالیقدر شیعیان مطرح شده که در آنها اهانت به مقدسات اهل سنت بویژه صحابه و پیامبر را حرام دانسته اند؛ از نظر شما این امر با لعنت های مطرح شده در برخی از احادیث منسوب به اهل بیت مغایرت ندارد؟
در قرآن کریم به صراحت از ناسزاگویی نهی شده است، «چیزهایی را که آنان به جای خدا می خوانند، دشنام ندهید که آنان نیز ، بی هیچ دانشی، از روی کینه توزی به خدا دشنام دهند» این آیه در خصوص بت هایی نازل شده است که مشرکان آنها را می پرستیدند. این فرهنگ اسلام و قرآن کریم است، چرا که دشنام و ناسزا از آنجا که جزو اخلاق های ناشایست به شمار می آیند، مورد قبول نیستند. پیامبر اکرم (ص) نیز همین روش را در پیش گرفته و در این خصوص فرمودند: «من برای این که رحمتی برای جهانیان باشم، فرستاده شدم». در قرآن کریم نیز در خطاب به حضرت محمد (ص) آمده است «یقینا که تو دارای اخلاق والایی هستی». بنابراین پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) و فرزندانشان حتی با دشمنانشان نیز با اخلاقی ناشایست برخورد نمی کردند.
روایت شده است که در جنگ صفین که امام علی (ع) علیه معاویه جنگیدند، امام علی (ع) شنیدند که «حجر بن عدی» و یارانش که در جبهه امام می جنگیدند، به یاران معاویه دشنام داده و بر آنها لعنت فرستادند. امیرالمومنین شخصی را نزد حجر فرستاد و آن ها را از این اقدام منع کرده و فرمودند: «من کراهت دارم که شما افرادی ناسزاگو باشید» در متن دیگری نیز آمده است که «حتی اگر کارهای آنها را به یاد آورید، شما نباید دشنام دهنده و لعنت کننده باشید.» امام در حقیقت خواسته بگوید که باید در خصوص افکار و نه بر سر اشخاص تمرکز کنیم. چراکه یادآوری کارهای این افراد، سودمندتر از ناسزاگویی است.
این روایت با فحوای قرآن کریم و با اخلاق پسندیده ای که اسلام به آن ترغیب کرده است، همخوانی دارد. چه بسا متونی وجود داشته باشد که با گفته های ما مغایرت داشته باشد اما ما بر آنها علامت سوال میگذاریم..! برخی از احادیث منسوب به پیامبر (ص) وجود دارد که شامل لعنت می شود. اما ما می بینیم که این احادیث به مکتب اهل بیت و اخلاقیات آنها و روش عقلانی آنها تحمیل شده است. در برخی موارد نیز مسائلی از نحوه برخورد آنها با کسانی که مخالفشان بودند، مطرح شده است و داستان امام حسن (ع) با شامی که به ایشان و پدرشان دشنام می فرستاد، معروف است.
در حالی که در برخی از روایت ها از لعنت کردن سخن به میان آمده است، اما ده ها روایت نیز وجود دارد که در آنها از اهانت به دیگران نهی شده است. در برخی از روایت ها آمده است: « اگر شما از پیروان ما هستید، به آنها نگویید خوک»، حدیث دیگری نیز در این زمینه وجود دارد: «برای ما زینت باشید و مایه خواری و ذلت ما نباشید» آیا می توانیم با دشنام و لعنت برای آنها زینت باشیم؟ اهل بیت (ع) شیعیان خود را با پرهیزکاری و ایمان و احترام به دیگران و برخورد خوب با آنها تربیت کرده اند. امام صادق (ع) می فرماید: «خداوند جعفر را رحمت کند، چرا که ادب را به شیعیان خود آموخت» همچنین می فرمایند:«خود را با ادب خداوندی زینت دهید».
ادبیات دینی ما مملوء از دعوت به همبستگی و وحدت اسلامی است، اما ما مسلمانان چه اهل تسنن و چه اهل تشیع، در خصوص گروهی که به تنهایی در قیامت نجات پیدا می کند، سخن می گوییم، نظر شما در خصوص این حدیث چیست؟
این حدیث دقیق نیست و بسیاری نقطه نظرات و اشکالات وجود دارد که پیرامون این حدیث می تواند مطرح شود. چرا که دو امت را به 72 فرقه تقسیم کرده است که همگی آنها به جز یک فرقه در آتش جهنم خواهند بود. این گونه تقسیم بندی ها بر این اساس ها درست نمی باشد. پس آیا منظور از این حدیث یک فرقه در زمان مشخصی است؛ چرا که هر فرقه ای خود به گروه هایی تقسیم شده است. زمان مشخصی نیز تعیین نشده که این حدیث در آن اجرایی شود. همچنین خود این حدیث عامل اختلافات و درگیری است و هر گروهی ادعا می کند که خود آن گروه است که در قیامت نجات پیدا می کند و دیگران در آتش خواهند بود. اخباری ها و اصولی ها و دیگر گروه ها از میان شیعه ها و مذاهبی در میان اهل تسنن نیز وجود دارند که اظهارات گمراه کننده و تکفیری آن ها به گوش ما رسیده است.
شما پیشتر اظهار کرده بودید که اختلافات میان تشیع و تسنن بسیار کمتر از اختلافات در درون شیعه ها یا در درون سنی ها است. این نظرات توجه ما را جلب کرده است، آیا ممکن است در مورد این سخنان توضیحی بفرمائید؟
خب، چهار مذهب در میان اهل تسنن وجود دارد که اگر ما بخواهیم به صورت دقیق و مفصل صحبت کنیم، باید بگوییم که تا اواسط قرن چهارم هجری تعداد گروه های تحت لوای اهل تسنن به 137 مذهب یا گروه یا بیشتر از آن رسید. در میان شیعیان نیز علمای متعددی هستند و باب اجتهاد باز است. اختلافات بسیاری وجود دارد و با آگاهی از هر رساله علمی همچون کتاب «عروة الوثقی» این مساله برای ما روشن می شود. این کتاب یکی از کتاب هایی است که بسیاری از مراجع بر آن تعلیقاتی آورده اند. ما خواهیم دید که تعداد بسیاری از تعلیقات و اختلافات وجود دارد، حال آن که مسائل مورد توافق بسیار اندک است.
شیخ طوسی می فرمودند که اختلافی که در مورد روایات میان ما وجود دارد، بسیار بیشتر از اختلافات میان ما با دیگر ائمه مذاهب همچون «ابوحنیفه» و «مالک» و «شافعی» است.
کم تر پیش می آید که مساله ای نزد شیعیان مطرح شده باشد که نزد اهل تسنن مطرح نباشد. به ندرت پیش می آید که نزد شیعیان مسائل مشهوری وجود داشته باشد که نزد اهل تسنن نادر باشد. این امر بدان معناست که همگرایی هایی میان ما وجود دارد. مثالی را که در این زمینه می توان مطرح ساخت، مساله ازدواج موقت است که از امور مُسلم در نزد شیعیان است و نزد تعداد زیادی از علمای اهل تسنن همچون «ابن جریج المکی» نیز مطرح است.
به همین دلیل ما در مقام مقایسه در می یابیم که امور توافقی میان اهل تسنن و تشیع به 95 درصد می رسد و مسائل مورد اختلاف که هیچ توافقی یا نقطه اشتراکی بر سر آن نیست، از 5 درصد پا فراتر نمی گذارد. بنابراین ما بیاییم و با یکدیگر بجنگیم و همدیگر را کافر بدانیم و همه توافقها را به خاطر 5 درصد اختلافات رها کنیم؟!! کتاب جالبی وجود دارد که به مقایسه میان فقه سنی و شیعی و همگرایی میان آنها پرداخته است که نامش «فقه الآل بین دعوى الإهمال وتهمة الانتحال» است.
در مورد دودستگی محافل اسلامی و ایجاد شکاف میان مسلمانان باید گفت که مشکلی وجود دارد که آن بی اعتمادی میان خود مسلمانان است و آنها یکدیگر را یا به فرقه گرایی یا حمایت از خارج و ارتباط با دستور کارهای خارجی متهم می کنند، از نظر شما علت این امر چیست؟
این حدیث دقیق نیست و بسیاری نقطه نظرات و اشکالات وجود دارد که پیرامون این حدیث می تواند مطرح شود. چرا که دو امت را به 72 فرقه تقسیم کرده است که همگی آنها به جز یک فرقه در آتش جهنم خواهند بود. این گونه تقسیم بندی ها بر این اساس ها درست نمی باشد. پس آیا منظور از این حدیث یک فرقه در زمان مشخصی است؛ چرا که هر فرقه ای خود به گروه هایی تقسیم شده است. زمان مشخصی نیز تعیین نشده که این حدیث در آن اجرایی شود. همچنین خود این حدیث عامل اختلافات و درگیری است و هر گروهی ادعا می کند که خود آن گروه است که در قیامت نجات پیدا می کند و دیگران در آتش خواهند بود. اخباری ها و اصولی ها و دیگر گروه ها از میان شیعه ها و مذاهبی در میان اهل تسنن نیز وجود دارند که اظهارات گمراه کننده و تکفیری آن ها به گوش ما رسیده است.
شما پیشتر اظهار کرده بودید که اختلافات میان تشیع و تسنن بسیار کمتر از اختلافات در درون شیعه ها یا در درون سنی ها است. این نظرات توجه ما را جلب کرده است، آیا ممکن است در مورد این سخنان توضیحی بفرمائید؟
خب، چهار مذهب در میان اهل تسنن وجود دارد که اگر ما بخواهیم به صورت دقیق و مفصل صحبت کنیم، باید بگوییم که تا اواسط قرن چهارم هجری تعداد گروه های تحت لوای اهل تسنن به 137 مذهب یا گروه یا بیشتر از آن رسید. در میان شیعیان نیز علمای متعددی هستند و باب اجتهاد باز است. اختلافات بسیاری وجود دارد و با آگاهی از هر رساله علمی همچون کتاب «عروة الوثقی» این مساله برای ما روشن می شود. این کتاب یکی از کتاب هایی است که بسیاری از مراجع بر آن تعلیقاتی آورده اند. ما خواهیم دید که تعداد بسیاری از تعلیقات و اختلافات وجود دارد، حال آن که مسائل مورد توافق بسیار اندک است.
شیخ طوسی می فرمودند که اختلافی که در مورد روایات میان ما وجود دارد، بسیار بیشتر از اختلافات میان ما با دیگر ائمه مذاهب همچون «ابوحنیفه» و «مالک» و «شافعی» است.
کم تر پیش می آید که مساله ای نزد شیعیان مطرح شده باشد که نزد اهل تسنن مطرح نباشد. به ندرت پیش می آید که نزد شیعیان مسائل مشهوری وجود داشته باشد که نزد اهل تسنن نادر باشد. این امر بدان معناست که همگرایی هایی میان ما وجود دارد. مثالی را که در این زمینه می توان مطرح ساخت، مساله ازدواج موقت است که از امور مُسلم در نزد شیعیان است و نزد تعداد زیادی از علمای اهل تسنن همچون «ابن جریج المکی» نیز مطرح است.
به همین دلیل ما در مقام مقایسه در می یابیم که امور توافقی میان اهل تسنن و تشیع به 95 درصد می رسد و مسائل مورد اختلاف که هیچ توافقی یا نقطه اشتراکی بر سر آن نیست، از 5 درصد پا فراتر نمی گذارد. بنابراین ما بیاییم و با یکدیگر بجنگیم و همدیگر را کافر بدانیم و همه توافقها را به خاطر 5 درصد اختلافات رها کنیم؟!! کتاب جالبی وجود دارد که به مقایسه میان فقه سنی و شیعی و همگرایی میان آنها پرداخته است که نامش «فقه الآل بین دعوى الإهمال وتهمة الانتحال» است.
در مورد دودستگی محافل اسلامی و ایجاد شکاف میان مسلمانان باید گفت که مشکلی وجود دارد که آن بی اعتمادی میان خود مسلمانان است و آنها یکدیگر را یا به فرقه گرایی یا حمایت از خارج و ارتباط با دستور کارهای خارجی متهم می کنند، از نظر شما علت این امر چیست؟
من بر این باور هستم که این سیاست است که در این میان به ایفای نقش می پردازد. ما بر این باوریم که کاهش بحران سیاسی میان دو کشور با مذاهب مختلف، همگان را به این سمت سوق می دهد که این امر را بپذیرند که همه ما مسلمان هستیم. در کشورهای حوزه خلیج فارس مسلمان وجود دارند. در ایران نیز مسلمانان حضور دارند. بیشتر علمای اهل تسنن از ایران هستند، حال چه از بخارا همچون «محمد بخاری» باشند یا از نیشابور همچون «مسلم بن حجاج نیشابوری» باشند. ما تنها در هنگام اختلافات سیاسی کلمات مجوس یا فارس را میشنویم؛ گویی که آنها به این مساله توجه ندارند که بیشتر علمای اهل تسنن از ایران هستند و عبارت مجوس، هتک حرمتی علیه آنها به شمار می آید... ما شاهد این هستیم که دودستگی ها و اتهام زنی ها در حال حاضر صرفا با هدف زیاده خواهی است.
دکتر علی شریعتی در مقدمه کتابش با عنوان « تشیع علوی و تشیع صفوی» در خصوص این مساله صحبت کرد که چگونه اختلافات سیاسی بر جبهه گیری های مذهبی و اقدامات تحریک آمیز میان صفوی ها و عثمانی ها تاثیر گذاشت. وی تصریح کرد که چه صفوی ها و چه عثمانی ها با انگیزه های مذهبی خود را آماده کردند تا حمایت مردمی از نظام های خود به عمل آورند. در حالی که ضایع کننده حق مردم بودند
دکتر علی شریعتی در مقدمه کتابش با عنوان « تشیع علوی و تشیع صفوی» در خصوص این مساله صحبت کرد که چگونه اختلافات سیاسی بر جبهه گیری های مذهبی و اقدامات تحریک آمیز میان صفوی ها و عثمانی ها تاثیر گذاشت. وی تصریح کرد که چه صفوی ها و چه عثمانی ها با انگیزه های مذهبی خود را آماده کردند تا حمایت مردمی از نظام های خود به عمل آورند. در حالی که ضایع کننده حق مردم بودند
آیا شما بر این باور هستید که سخنان شریعتی همچنان در شرایط کنونی نیز اجرایی میشود؟
این همان چیزی است که مطرح کردم، عثمانی ها به بسیج کردن مردم با اسم تسنن می پرداختند و صفوی ها هم از این امر برای جبهه گیری با نام تشیع علیه عثمانی ها استفاده کردند. این اقدامات صرفا از سر منافع سیاسی محض صورت گرفت و مردم به دلیل رویکرد عاطفی شان به دنبال این تبلیغات کشیده شدند و صفوی ها و عثمانی ها به این دلیل شکست خوردند.
وحدت اسلامی به چه معناست؟ آیا به این معناست که یک گروه به نفع باورهای گروهی دیگر، باورهای خود را رها کند؟
وحدت به این معناست که ما بر سر آن چه که در خصوص آن توافق داریم، با یکدیگر همکاری داشته باشیم و مسائل اختلاف برانگیزی که وجود دارد، رها کنیم. این مساله به هیچ وجه به این معنا نیست که یک طرفی به خاطر طرف دیگر از باورهای خود کوتاه بیاید و حتی به این مفهوم نیست که شیعه سنی شود یا بالعکس؛ بلکه این امر به معنای همکاری در مسائل سیاسی و اجتمامی و دیگر امور مشترک است و در این زمینه باید به این امر نیز توجه داشت که در امور فقهی توافق 95 درصدی وجود دارد.
در خصوص مسائل سیاسی نیز باید گفت که همگان بر سر این امر توافق نظر را دارند که دشمن مسلمانان«اسرائیل» است. به همین دلیل همه ما باید برای آزاد سازی فلسطین با این دشمن برخورد کنیم. ما شاهد این مساله بودیم که نتایج توجه به مساله فلسطین چگونه عاملی برای همگرایی میان اهل تسنن و تشیع بوده است.
«شیخ محمد حسین کاشف الغطاء» بر این باور است که جهاد علیه «اسرائیل» همچون جهاد در کنار رسول خدا است و من اطلاع ندارم که سخن یا فتوایی در نزد مسلمانان به این درجه رسیده باشد. وی شخصی درد کشیده بود و می گفت: اگر ما نتوانیم فلسطین را آزاد کنیم، بر ما ننگ است که خود را به عرب ها نسبت دهیم و خود را عرب بدانیم. ایشان در سال 1948 به مسلمانان هشدار داده و این سخن را مطرح کردند که فلسطین جز با زور آزاد نمی شود.
به همین دلیل، موضع در قبال مساله فلسطین یک عقیده راسخ در باور شیعه است که این موضع حتی پیش از تشکیل جمهوری اسلامی نیز مطرح بوده و به همین دلیل اگر خود فلسطینی ها هم از مساله فلسطین شانه خالی کنند، ما به هیچ وجه این کار را نخواهیم کرد.
وحدت اسلامی به چه معناست؟ آیا به این معناست که یک گروه به نفع باورهای گروهی دیگر، باورهای خود را رها کند؟
وحدت به این معناست که ما بر سر آن چه که در خصوص آن توافق داریم، با یکدیگر همکاری داشته باشیم و مسائل اختلاف برانگیزی که وجود دارد، رها کنیم. این مساله به هیچ وجه به این معنا نیست که یک طرفی به خاطر طرف دیگر از باورهای خود کوتاه بیاید و حتی به این مفهوم نیست که شیعه سنی شود یا بالعکس؛ بلکه این امر به معنای همکاری در مسائل سیاسی و اجتمامی و دیگر امور مشترک است و در این زمینه باید به این امر نیز توجه داشت که در امور فقهی توافق 95 درصدی وجود دارد.
در خصوص مسائل سیاسی نیز باید گفت که همگان بر سر این امر توافق نظر را دارند که دشمن مسلمانان«اسرائیل» است. به همین دلیل همه ما باید برای آزاد سازی فلسطین با این دشمن برخورد کنیم. ما شاهد این مساله بودیم که نتایج توجه به مساله فلسطین چگونه عاملی برای همگرایی میان اهل تسنن و تشیع بوده است.
«شیخ محمد حسین کاشف الغطاء» بر این باور است که جهاد علیه «اسرائیل» همچون جهاد در کنار رسول خدا است و من اطلاع ندارم که سخن یا فتوایی در نزد مسلمانان به این درجه رسیده باشد. وی شخصی درد کشیده بود و می گفت: اگر ما نتوانیم فلسطین را آزاد کنیم، بر ما ننگ است که خود را به عرب ها نسبت دهیم و خود را عرب بدانیم. ایشان در سال 1948 به مسلمانان هشدار داده و این سخن را مطرح کردند که فلسطین جز با زور آزاد نمی شود.
به همین دلیل، موضع در قبال مساله فلسطین یک عقیده راسخ در باور شیعه است که این موضع حتی پیش از تشکیل جمهوری اسلامی نیز مطرح بوده و به همین دلیل اگر خود فلسطینی ها هم از مساله فلسطین شانه خالی کنند، ما به هیچ وجه این کار را نخواهیم کرد.
منبع: المنار