اصلاً دین یعنی چه؟ یعنی یک سری هدف های نهایی مطلوب برای زندگی، که ما تشخیص می دهیم و به طرفش می رویم، ولی وقتی همین اهداف در ذهن مان دست کاری بشود، دیگر چیزهایی که دین واقعی می گوید را تشخیص نمی دهیم. دین واقعی می گوید عدالت، نوع دوستی، مهربانی و همه با هم از مزایا و امکانات استفاده کنید. این ها صحبت هایی است که تمام ادیان می گویند، ولی دین جدید این طور نیست؛ خودت هستی و خودت! چون خدا را هم آوردند و شخصی کردند. هرکسی خودش را می بیند و خدای خودش را. خدایی که تعریفش را هم خودش می کند. دین جدید می گوید: (من از هر کاری لذت ببرم، همان را انجام می دهم تا به آرامش برسم)
من این کالا را بخرم و مصرف کنم، آرامش می یابم، پس باید مدام بخرم و مصرف کنم تا به نهایت شادی و آرامش برسم! در این دین، انسان جدید با باورهایی جدیدی به وجود می آید. به قول یکی از نویسندگان این عصر، غولی به وجود می آید که صورت انسانی دارد، نه طینت انسانی. انسانی که غول شده دیگر تشخیص نمی دهد این کاری که دارد انجام می دهد به چه قیمتی برای انسان های دیگر یا حتی برای خودش تمام می شود. سؤال این جاست که آیا انسان ها فقط برای لذت بردن زندگی می کنند یا لذت مادی و مصرف و این ها وسیله است؟
لشکرکشی های اروپا به جهان اسلام
خب برگردیم به بحث خودمان یعنی فرهنگ سرمایه داری. خب سرمایه داری چه طور به وجود آمد و چه طور جهانی شد به نحوی که هر جا مخالف خودش باشد آن را نابود می کند؟ بنظر می آید اگر برگردیم و یک دید سریع تاریخی بیاندازیم، به طور کوتاه و خلاصه می شود گفت که اروپا بعد از سقوط رم، دوره تاریکی را طی می کرد. چون قدرت اسلام قدرت شماره یک جهان بود که تا اندلس یا اسپانیای کنونی پیش می رفت. اولین انتقال تمدنی از شرق به غرب هم از این طریق صورت گرفت. جنگ های صلیبی به وسیله کلیسا و ارباب رعیتی یا فئودالیسم به طرف آسیا به بهانه تصرف بیت المقدس برای آرام کردن مردم خودشان کشیده شد. ولی دیدیم که تمدن بسیار شکوفای اسلامی مانع شد که آن ها مسلط شوند. بخاطر ضعف ارتباطات که در قرن یازده و دوازده بود، چند صد سال هم طول کشید تا انتقال تمدنی به وجود بیاید. در حرکت خودش اولین دولتی که به دست استعمار جهان افتاد، اسپانیا یا همان اندلس بود. یعنی غربی ها آمدند سرزمین مسلمان نشین اندلس را تصرف کردند. یک عده ای را بیرون راندند و عده کثیری را هم قتل عام کردند و شروع به تغییر دین نمودند. بعد از یک مدتی در اسپانیا با آن تمدنی که مسلمانان در آن جا به وجود آورده بودند شروع به کشورگشایی کردند. این همزمان بود با حمله ترک ها بر آسیای غربی که بر آن جا مسلط شده بودند و راه تجارت غرب و شرق را بسته بودند. اروپایی ها سعی کردند یک راه جدید به دست بیآورند که نهایتاً آمریکا را کشف کردند. برتری شان در این مسیر کشتی و قطب نما بود که آن را هم از شرق گرفته بودند.
استعمار صنعتی انگلستان چگونه رخ داد؟
نکته خیلی مهم این است که این ها بر آمریکا مسلط شدند و اولین آغاز استعمار از حذف آدم ها تا جایی که امکان داشت شروع شد. بعضی از آمارها خبر از نابودی بیست میلیون سرخ پوست می دهد و سی میلیون سیاه پوستی که برای بردگی از آفریقا به آن جا برده می شوند. مستعمره ای آن جا به وجود می آید به نام مستعمره اسپانیا و جنگ های اسپانیا و انگلستان آغاز می شود. نهایتاً انگلستان پیروز شماره یک میدان می شود و آمریکا مستعمره انگلستان می گردد. بعد انقلاب صنعتی رخ می دهد. نکته مهم دیگر اینجاست که تا وقتی انقلاب صنعتی نشده اروپایی که مسلط بر جهان شده، چی دارد بدهد تا بتواند در قبالش از دیگر کشورها چیزی بگیرد؟ هیچی ندارد و عیناً مثل مغول ها عمل می کند!
یعنی چون چیزی نداشته بدهد و بفروشد تا چیزی بگیرد به فکر غارت می افتد، تا فقط بستاند و بگیرد بدون این که بدهد و از این طریق ثروت جمع می کند که نمونه های کاملش هم پرتقال قبلی و اسپانیا و خود انگلستان قبل از صنعتی شدن است. وقتی صنعت و ماشین به وجود می آید اولین تغییرات در جهان ایجاد می شود. ماشین چیزی است که اخلاق ندارد و مفاهیمی مثل ایمان و انسان را متوجه نمی شود و بعد این ماشین برخلاف صنایع دیگر که با دست تولید می شد، نامحدود می تواند تولید کند و مشکلاتش را هم از طریق فنی می توان برطرف کرد. پس یک غولی به وجود می آید که دائم می تواند شب و روز تولید کند. خب حالا یک کشوری مثل انگلستان می تواند برای جهان پارچه تولید کند در صورتیکه قبلاً چنین وضعی نبود. مثلاً مستعمره انگلیس در هند، از خود هند پارچه های انگلیس را تأمین می کرد! ولی حالا این غول به وجود آمده و شروع به تولید انبوه برای همه جهان می کند. لذا هندوستان باید صنایع دستی اش و تولید بومی اش نابود بشود و پارچه های انگلیسی را مصرف کند. می بینید آرام آرام تغییر چهره در جوامع به وجود می آید. بعد انگلستان یک ماشینی به وجود آورده که دائم می خواهد تولید کند. خب مواد اولیه اش را از کجا بیاورد؟ از «مستعمرات». پس یک تقسیم کار جهانی به وجود می آید که قبلاً اینطور نبود. قبلاً هر فاتحی هر جا می آمد اقتصاد آن کشور مجبور بود که تولید، توزیع و مصرف را رعایت کند. ولی حالا استعمار انگلیس می تواند تمام کشورهایی که زیرسلطه خودش است را دستکاری کند تا تولید مواد خام کنند. بعد ساخته شده آن جنس را از خود انگلستان وارد کنند چرا؟ چون انگلستان می خواهد صنعت شماره یک دنیا را به وجود بیاورد که همین اتفاق هم افتاد.
خب شما این حرکت را نگاه کنید. سیصد و خرده ای سال از استعمار انگلستان که شماره یک قدرت جهان بود گذشت. این سیر حرکت به برآیندی می رسد که در جنگ جهانی دوم آمریکا رأس جهان می شود. یعنی از سیاست هایی استفاده می کند که با استفاده از ماشین، قدرت شماره یک و برتر در جهان می شود. تقسیم کار بین المللی کماکان اتفاق می افتد! چرا؟! چون یک کشوری مثل آمریکا می خواهد برای جهان تولید کند. چون آمریکا قدرتمند شده و کشورهای رقیب سرکوب شده اند. حالا سرمایه آمریکایی در اروپا می آید، در ژاپن می آید و در دیگر کشورهای جهان سوم هم می آید ولی همه ی مواد خام باید به آمریکا برود، در آن جا تولید شود تا دیگر کشورها استفاده کنند. این فضا همانطور که در مستند دیدید یک سیری را طی می کند که انسان مصرف زده بی هویت به بار می آورد. انسانی که نمی داند برای چه زنده است! فقط وقتی مصرف می کند وقتی می خرد احساس انسانی می کند! کل جهان مورد تخریب قرار می گیرد از لحاظ نظریه اقتصادی چه اتفاقی افتاده که این مسأله امکان پذیر شده است؟
امام می گفت آنچه که تولید می کنید مصرف کنید این باعث استقلال شما خواهد شد
در اقتصاد قبل از سرمایه داری، در هفت هشت هزار سال پیش در ایران و در پنج هزار سال پیش در اروپا، به دلیل نبود وسائل حمل و نقل جهانی و عمومی، هر کشوری به اندازه ای که مصرف می کرد تولید می کرد. امام می گفت آنچه که تولید می کنید مصرف کنید، هرچند سطح پائین باشد، این باعث استقلال شما خواهد شد. ولی وقتی شما مواد خام تولید می کنید باید از شما بخرند. اگر نخرند شما برشکسته اید. همه دولت های جهان سوم می خواهند مواد خام شان را بفروشند و بعد کالاهای مصرفی شان را از بیرون وارد کنند! شما این طوری از دو طریق به کشورهای صنعتی وابسته می شوید: اول این که باید مواد خامتان را بخرند به هر قیمت ارزانی که آن ها بخواهند و دوم این که کالاهای ساخته شده آن ها را ما بخریم آن هم با قیمتی که آن ها می خواهند! خب در چنین فضایی نگاه کنید چه شرایطی ایجاد میشود.
غربی ها از انسان موجودی سیری ناپذیر ساختند
در یکی از دوره های بحرانی اقتصاد سرمایه داری اروپا و آمریکا در سال 1929 و 1932 این نظر مطرح شد که نظر آدام اسمیت ادامه پیدا کند یا نه؟ چون او گفت فشار بر کارگران در یک دوره ای اشکالی ندارد چون بعد از دوره رکود دوباره دوره رونق می آید، ولی حالا یک کشوری مثل شوروی از این بیکاران و کارگران حمایت می کند. لذا به این نتیجه رسیدند ادامه نظریه آدام اسمیت امکان پذیر نیست چون نهایتاً این کارگران شورش خواهند کرد. یک فردی به اسم «کینز» آمد و نظریه ای داد. گفت آن نظریه ای که آدام اسمیت می گوید: پس انداز کنید، سرمایه گذاری کنید مگر راه دیگری ندارد؟ چرا دارد. یک فرمول هست: رشد درآمد برابر پس انداز بعلاوه مصرف! کینز گفت مصرف کنید و فقط مصرف کنید. از این به بعد سرمایه داری وارد یک فاز جدیدی می شود به نام مصرف و مردم هم مصرف کردند و بحران پیش آمده کم کم برطرف شد. بعد آرام آرام این فکر به وجود آمد که خب این مصرف را نمی شود تشدید کرد؟ مصرف یعنی چی؟ یعنی احساس نیاز در همه زمینه ها را زیاد کنیم. چه نیازی؟ بدن مان غذا می خواهد لباس می خواهد، وسیله رفت و آمد می خواهد ولی باید در کنار اینها، هم تنوع را بالا ببریم و هم نیاز کاذب ایجاد کنیم یعنی چی؟ یعنی مثلاً یک نفر می تواند با پانصد تومان و با دو تا تخم مرغ سیر شود ولی در برج میلاد با صد و هشتاد هزار تومان با یک پرس غذا هم می تواند سیر بشود. حالا کدام را انتخاب کنیم؟ من پیاده و رایگان می توانم یک مسیر کوتاه را بروم و هم می توانم با اتوبوس دویست تومان بدهم بروم هم می توانم با یک ماشین هفت میلیونی بروم و هم می توانم با یک ماشین سیصد میلیونی بروم. نیاز یکی است ولی کدام درست است؟ اینجا یک بحثی پیش می آید. من انسان، برخلاف حیوان یک قدرت تفکر دارم ولی یک شیطان هم در درون همه ما هست. این شیطان می تواند بر این قدرت مسلط شود، اختیار من را بگیرد و بر نفسم غالب شود. من اگر گرسنه شوم دیگر با دو تا تخم مرغ راضی نمی شوم سیر بشوم! با یک غذا در برج میلاد راضی می شوم. فلذا «خواسته»، بینهایت می تواند افزایش پیدا کند. غربی ها به این مشخصه پی بردند و لذا از انسان موجودی سیری ناپذیر ساختند.
در نظام سرمایه داری فقرا باید بمیرند!
در سیستم سرمایه داری هرکس پول بدهد جنس می گیرد هرکس پول نداشته باشد حق ادامه حیات ندارد. فقیر است دارو می خواهد، جراحی لازم دارد! ندارد؟ خب پس باید بمیرد. خود سرمایه داری تمرکز سرمایه می دهد. اصل سرمایه داری این است که مدام بیشتر جمع کند تا بیشتر تولید کند. خیلی راحت و با افتخار می گویند چهارصد و پنجاه نفر در دنیا از یک میلیارد دلار بیشتر درآمد دارند. خب این پول ها از کجا آمده است!؟ به قول مولا علی «ع»، این پول ها از یک جایی کشیده شده و یک جایی هم خالی شده است. خب این اتفاق در خود کشورهای صنعتی آمریکا، فرانسه و انگلیس برای آدم های بیکار و درمانده و بینوا، بیداد می کند. در این سیر سرمایه داری نوین جهانی که برای جهان سومی ها برنامه ریزی شده، غیر از تولید سرمایه که برای غرب منفعت مالی است، کلی منافع فرهنگی و سیاسی هم برای غرب دارد که برای همه آن ها هم برنامه ریزی کرده اند که تمامش به ضرر کشورهای جهان سوم است. ولی جهان سومی ها همچنان در خوابند و هنوز خوش بینانه به سیستم اقتصادی غرب می نگرند! من در این جا به گوشه ای از این منافع اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی که از طریق این سیستم سرمایه داری جدید، نصیب غرب می شود اشاره می کنم و به بدبختی هایی هم که برای کشورهای جهان سوم اتفاق می افتد گذری می کنم. البته گفتم که این ها گوشه ای از اتفاق است.
آموزش ابزار دین زدایی بعنوان مانع سرمایه داری
خب این تولیدات را کی باید بخرد؟ نمی شود به جهان سوم فروخت؟ پس بحث بعدی پیش می آید و آن هم این که چه طور می شود این کالاها را به جهان سومی ها فروخت؟ همه مردم جهان سوم هم که پول ندارند بخرند. ولی خب طبیعی است که در هر کشور فقیری، یک طبقه از پول داران وجود دارند که اگر پول این متمکنین را کشورهای جهان سومی استفاده کنند به سرعت صنعتی می شوند ولی آن ها نمی خواهند در تولید، سرمایه گذاری کنند، می خواهند فقط مصرف کنند. خب چه طور می شود در کشورهای جهان سوم این گونه آدم ها را تربیت کرد؟ در دوره استعمار در حکومت های استعماری شرکت انگلیسی کمپانی هند شرقی که از لحاظ نظامی و استقرار حکومت سیاسی تسلط داشت کسانی را به عنوان همکار جذب می کرد! در تمام کشورهای استعماری دنیا این اتفاق افتاد. بعد این ها با مقاومت مردمی رو به رو شدند. مردم ناراضی هستند حال چه طور می شود مقاومت نکنند؟ تا وقتی دین در این کشورها قوی است نمی شود نفوذ کرد، دین را باید از طریق آموزش تغییر داد. آموزش هایی در سراسر کشورهای جهان سوم توسط رسانه به وجود می آید. یکسری آموزش های غربی و آموزش غربی هم دین زدایی می کند از طریق تبلیغ و الگو دادن شخصیت های سینمایی، سیاسی، فرهنگی و ...
سیر حذف تولیدکننده داخلی از کشورهای جهان سوم
خب در این مسیر، تولید کشورهای جهان سوم هم باید نابود بشود. از طریق چی؟ از طریق ارزان فروشی. کی کمک شان می کند؟ توزیع و توزیع کننده یارشان است. چرا؟ توزیع کننده که قبلاً هم بوده و کالاهای داخلی را توزیع می کرده و حالا هم هست پس چه طور می شود؟ ما باید تغییری ایجاد کنیم که خود توزیع کننده بسمت کالاهای خارجی برود و این ها را توزیع کند. در این روش، تولیدکننده داخلی و بومی خود به خود حذف می شود و ما هم همین را می خواهیم. وقتی تولیدکننده در کشورهای جهان سوم حذف شد، اختیار به دست طبقه وارد کننده و توزیع کننده می افتد در صورتی که این دو سیستم یعنی واردکننده و توزیع کننده از قدیم یار تولیدکننده بوده و خود تولیدکننده هم با این ها منافع مشترک داشته است! ولی حالا گسیختگی به وجود می آید. چون دیگر این ها جزئی از پیکره اقتصاد جهانی می شوند. در واقع همه با سیستم سرمایه داری جهانی، بدون این که خودشان بدانند بدنبال سود خودشان هستند. در صورتی که تفکر قبلی می گفت کاسب حبیب خداست/ خب یعنی چی؟ یعنی هم در خرید رعایت انصاف را می کند و ارزان از فروشنده و تولیدکننده نمی خرد و هم در فروش رعایت انصاف را می کند و گران نمی فروشد. ولی دیگر این سیستم در نظام سرمایه داری جدید به درد نمی خورد. فلذا تغییر می کند یعنی کسی به وجود می آید که فقط سود برایش مهم است. هرچه بتواند ارزان تر می خرد و گران تر می فروشد تا به سود بیشتری برسد.
اثرات جانبی سرمایه داری جهانی
مشکل دیگری که به وجود می آید این که شما روستاهایی خالی از سکنه را می بینید. طرف سرمایه دارد ولی در روستا به کار نمی اندازد، یک دام داری و مرغ داری را ه نمی اندازد. چرا؟ چون سرمایه در ذهنش در تصرف سود بیشتر است، می رود در شهر خانه می خرد چون اگر روزی هم بفروشد سود زیادی گیرش می آید و هم این که اگر خودش در آن زندگی بکند هویت شهری پیدا می کند. نکته مهم: وقتی شما وطن و زادگاه تان را دوست نداشته باشید امکانات هم به شما بدهند چه کار می کنید؟ آن امکانات را می برید جائی که دوست دارید زندگی کنید، یعنی به شهرها می روید و باز آنهایی که در شهرهای کوچک زندگی می کنند تمایل دارند به شهرهای بزرگتر بروند. رفته رفته بچه را دوست دارند به خارج بفرستند، نتیجه این که این بچه دوکار می کند یا این که با یک مدرکی به ایران برمی گردد و منصبی می گیرد و سرمایه دار می شود و چون درد جامعه خودش را درک نکرده، نظریه های اقتصاد غربی و بانک جهانی را قبول دارد فلذا با امکاناتی که دارد سرمایه ها را جمع می کند و به خارج می فرستد یا هم این که درس می خواند ولی بجای خدمت به کشورش به آن جا برمی گردد و آن جا زندگی می کند. نهایتاً این که ستون فقرات بقاء اعمال نفوذ جهانی آمریکا و غرب، این اقشار هستند که تحت عنوان انقلاب های رنگین این جا و آن جا به حکومت می رسند.
ورود بازار مصرفی و حذف مرزهای سیاسی
آمریکا چرا می خواهد اقتصاد، جهانی بشود؟ چون در ذیل این که اقتصاد برتر جهان می شود، بتواند به اهداف سیاسی خود هم برسد. یکی از هدف های آمریکا در این بیست ساله بعد از شوروی، همین است و خیلی هم سریع دارد این کار را انجام می دهد. چرا وقتی یک کشور در حال توسعه نمی تواند چیزی را تولید کند باید مرزهایش را باز کند؟ سیاست لیبرالی یعنی همین دیگر. یکی اعتراض نمی کند که ای آمریکا تو خودت وقتی که توسعه نیافته بودی این سیاست را به کار می بردی؟ تمام اسناد داخلی شما که حکایت از این است که از تولید داخلی حمایت می کردید که اگر نمی کردید که آمریکا نمی شدید. از پولدارها مالیات نگیرید قیمت ها را کنترل نکنید، عیبی ندارد اگر تولیدکننده ورشکست شد در آینده وقتی در سیستم اقتصاد جهانی افتاد درست می شود! در اقتصاد جهانی تمام مرزهای سیاسی بخاطر بازار مصرفی سرمایه داری حذف می شوند. در 170 کشور تولید نابود شده است! چرا؟ در سیاست تعدیل اقتصادی غرب که برای جهان سومی ها ریخته باعث سه رویکرد شده: کاهش تولید، افزایش اختلاف طبقاتی و افزایش فقر!
انسان هایی یک دست
تا وقتی یک دولت مستقل است امکان ندارد این کار را کرد چون از حاکمیت ملی دارد دفاع می کند. نتیجه این که دولت های دیگری باید به وجود بیایند که به این نوع نظریات اهمیت بدهند و از همه مهم تر دولت هایی بشوند که استقلال برای شان مهم نباشد و فرهنگ مدرنیته و غربی را بگیرند و افتخار کنند که دارند از روش های آمریکایی استفاده می کنند و حتی اگر لازم باشد این دولت ها مخالفین را سرکوب کنند. غرض از جهانی سازی همین است، حال این چه خطراتی برای بشر دارد؟ وقتی شما انسان ها را یک دست کردید این انسان ضربه پذیر است. مثلاً وقتی عادتش دادی مدام مصرف کند، وقتی که مصرف نکند، می میرد. درصورتی که باید بهش بگویی این ها همه اضافه است در صورتی که او نمی فهمد و از ناراحتی دغ می کند. البته این سیستم همگانی نیست. بخاطر همین همیشه مبارزاتی هم هست.
بقاع نظام اقتصادی آمریکا
بحث دیگر این که تمدن آمریکایی چی هست که دارد این کارها را می کند؟ خیلی راحت و بی پروا همه جا دخالت می کند و هرکس هم اعتراض کند و جواب نه بگوید، او را از بین می برد. موقعی بمب اتمی را در ژاپن منفجر می کند که آن ها حاضر به تسلیم و پذیرش قرارداد بودند ولی دید به نفعش است که ژاپن را نابود کند، فلذا بی توجه بمباران می کند! این تمدن بزرگترین قدرت نظامی جهان است. پنجاه درصد بودجه را صرف امور نظامی می کند دشمنش کی هست؟ شوروی هم تمام اقتصادش را منحل کرد برای این که نیروی نظامی ایجاد کند ولی نتوانست و بزرگترین اشتباهش هم بود. سقف بعضی از شرکت های آمریکا هفتاد درصد تولید جهانی را دارد. پس چرا همه کشورهایی که مخالفش باشند را تروریست میخواند یا نابود می کند، درحالیکه خودش بزرگترین تروریست است؟! چرا این کار را می کند؟ به نظر می آید بقاء نظام اقتصادی اش به همین وضع است. می خواهد به مردم دنیا طور دیگری اطلاعات بدهد تا مردم دنیا متوجه نشوند مشکل شان کجاست. مردم آمریکا چه می دانند واقعاً از اتفاقاتی که در آمریکا می افتد؟ هیچی! از ایران یک غول ساخته است. ایرانی که فقط جرأت پیدا کرده به آن ها «نه» بگوید و می خواهد از استقلال سیاسی خودش دفاع کند ولی این را برنمی تابد و به همین خاطر در منطقه اسرائیلی به وجود می آورد به عنوان چماق محلی، تا مدام مسلمانان را درگیر خودش کند.
روش های مبارزه با سیستم سرمایه داری غرب
اول: الگوی مصرف، به نسبتی که ما دنبال الگوی مصرف وارداتی می رویم به آمریکا کمک کرده ایم که علت هایش را گفتم.
دوم: صادرات انرژی و مواد خام که به آن سیستمی که قبلاً گفتم وابسته به مواد خام ما است، کمک می کنیم.
سوم: چاپ دلار، اگر ما دلار و اسکناس قبول نکنیم یک جور مبارزه است.
چهارم: انتقال سرمایه مادی و انسانی به آمریکا و کشورهای صنعتی.
پنجم: فریب فضای رسانه های شان را نخوریم. قدرت رسانه ای قوی آن ها ذهن ما را تحت تاثیر قرار داده و ممکن است با بهترین آدم های خودمان و با حکومت مستقل مان مبارزه کنیم. باید بدانیم آن ها بخاطر منافع شخصی و مصرفی خودشان می خواهند ما را فریب دهند.
ششم: تسلیم آموزش های آن ها نشویم به همان نسبتی که تسلیم بشویم به آن ها قدرت داده ایم. هرچند که در ظاهر هم به آن ها فحش بدهیم و مرگ بر آمریکا بگوئیم ولی اگر مسیری برویم که آن ها را تقویت کنیم، نابودی خودمان را تضمین کرده ایم.
هفتم: به نسبتی که تفکر ازخودگذشتگی و به خود فکر نکردن وجود داشته باشد تاثیر سیستم کاری آن ها کم می شود. آمریکا در هر کشوری با تربیت نیروهای اجتماعی و اقتصادی اش، جبهه خودش را جلو می برد و از آن ها حمایت می کند و اگر لازم باشد قتل عام راه می اندازد.
وال استریتی های ضد تمدن
حال شاید سوال پیش بیاید که علت به وجود آمدن جریان وال استریت چیست؟ مردم غرب کمی از خواب خرسی خود بیدار شده اند و می بینند سرمایه داری مرتباً با بحران رو به رو است. این بیکاری ها و شکست ها مشکلاتی برای شان به وجود می آورد و از همه مهم تر دوگانگی می بینند. یکی در خیابان خوابیده یکی با ماشین پانصد میلیونی از کنارش رد می شود. یک عده بیست و چهار ساعته کار می کنند از پس هزینه ها برنمی آیند، یک عده نمی دانند پول های شان را چه کار کنند و کم کم این ها بعلاوه فشار اقتصادی، جنبش وال استریت را به وجود آورد. حال سؤال اینجاست که آیا این ها می توانند تغییر حکومت بدهند؟ اولاً این ها آمریکایی هستند و فرهنگ آمریکایی در وجودشان است. ثانیاً آمریکا دارای قدرت رسانه ای قوی است. این ها را پیش خود مردم آمریکا یکسری آدم های شورشی معرفی کردند. آدم های ضد تمدن و ضد ثروت معرفی می کنند و بعد هم سرکوب شان می کنند و سرکوب شان هم مثل سرکوب جهان سومی ها نیست. ابتدا از طریق جنگ نرم به پیش می روند و دوباره با همین رسانه و آموزش، ذهن این ها را شستشو می دهند! اگر کار جلو نرفت نهایتاً دستگیر و سرکوب شان می کنند. شعارهای این جنبش، عدالت خواهانه است، ولی احتیاج به یک مبانی دیگر درونی دارد. الگوهایی که بتواند تمام قد در برابر این سیستم بایستد که در این جنبش ها هنوز نیست. ولی روش روش آرامی است. امید این است که اگر رسانه هایی در کشورهای جهان سوم به وجود بیاید که اخبار این جنبش ها را برای دنیا پخش کند اخبار واقعی این ها را برای آمریکایی ها پخش کند، این ممکن است روند وال استریت را تسریع کند. به قول یکی از نویسندگان، آمریکا مثل یک حیوانی است که دارای دست های بی نهایت است و هیچ کس نمی تواند با یک دست این را قطع کند. باید عده زیادی دست های این را هم زمان قطع کنند. سرمایه داری هم در این جریان ضمن این که خودش را دارد حفظ می کند یک کم نرمش پذیر شده و آن شرکت های فرا ملی هم برای بقاء خودشان حتماً نرمش پذیری خواهند کرد. قطعاً تغییراتی می دهند ولی باعث منحل شدن سرمایه داری نمی شود.
بر همین اساس، رفتارهای مبتنی بر خودشناسی به ما کمک می کند که جلوی این حرکت را بگیریم و در ضمن بتوانیم ایدئولوژی سرمایه داری را تشخیص بدهیم تا وسوسه نشویم که به طرفش برویم. مقام، جاه، قدرت، ثروت و شهرت و... همه این ها جذب کننده به نظام سرمایه داری است. نتیجه این می شود که مرا وابسته می کند و استقلال انسانی من را می گیرد. اینجا دو تا جهان بینی مطرح است: یا من می خواهم انسان مستقلی باشم و وظیفه انسانی و دینی و ملی ام را انجام بدهم یا می خواهم انسانی باشم که استقلال برایم مهم نیست و می خواهم زندگی معمولی داشته باشم ولی مطمئناً چنین فردی در دام سیاست های این سیستم مثل مصرف و مصرف زدگی و دیگر مضراتی که عرض شد خواهد افتاد.