این که بخواهیم یک حدیث ضعیف از یکی از صحاح بیابیم و با ضمیمه کردن چند حدیث دیگر حقانیت خودمان را اثبات کنیم، همانند کارهای وهابیونی است که یک حدیث ضعیف کافی و یا بحار را مستمسک هجو شیعه قرار می دهند. این راه به هیچ وجه نمی تواند تاثیری غیر از شقاق و کینه ورزی میان جامعه اهل سنت و شیعیان پدید آورد.
*حجت الاسلام سید علی موسوی
روایات تقیه به حاشیه رفت!
پس از تشکیل حکومت صفویه و گسترش تشیع در ایران و جنگ دولت صفوی در ایران شیعی و امپراطوری عثمانی به عنوان مرکز خلافت سنی، روایات تقیه در برابر اهل سنت رفته رفته فراموش شد و مسابقه ای پنهان در برافروختن دشمنی میان شیعیان و اهل سنت آغاز گردید. این پدیده پس از قدرت یافتن استعمار انگلیس در منطقه، توسعه بیشتری یافت. امروزه رسانه ها، اینترنت و نرم افزارهای کتابخانه های حدیثی و فقهی و کلامی و ... امکان در دسترس بودن تمامی معتقدات شیعیان را برای تمامی عالمان اهل سنت فراهم ساخته است.
امروز دشمن ویژه جهان اسلام یعنی اسرائیل با به کارگیری انگلیس و امریکا توانسته است تمامی ظرفیت های شقاق آفرین را شکوفا سازد! دیگر کمتر موضوع اختلافی است که در مناظره های تلویزیونی، شبکه های ماهواره ای و اینترنتی مورد بحث و نظر قرار نگرفته باشد. بنابراین با توجه به اطلاع اهل سنت از عقاید و احکام ما، دیگر تقیه هیچ موضوعیتی ندارد. حتی اگر بخواهیم تقیه کنیم، طرف مقابل متوجه می شود که از روی تقیه این رفتار را انجام می دهیم و لذا متهم به فریب و خدعه می گردیم. بنابراین موضوعی برای روایات تقیه در جهان امروز باقی نمانده است. بنده برای پاسخ به این سوال تنها به ذکر یک خاطره بسنده می کنم.
دلِ عالم سُنی با من بود
در دل کوه احد شکافی است. معروف است که امیرالمومنین علیه السلام پس از زخمی شدن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم، حضرت را به آن شکاف برده و با سپرشان آب بر سر حضرت ریخته و خون از سر مبارک ایشان پاک می کردند. آن شکاف بوی عطر عجیبی می دهد. وهابی ها حضور در این نقطه و زیارت آن را ممنوع کرده اند. لذا کنجکاوتر شدم تا به دیدن این اثر بروم.
در دل کوه احد شکافی است. معروف است که امیرالمومنین علیه السلام پس از زخمی شدن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم، حضرت را به آن شکاف برده و با سپرشان آب بر سر حضرت ریخته و خون از سر مبارک ایشان پاک می کردند. آن شکاف بوی عطر عجیبی می دهد. وهابی ها حضور در این نقطه و زیارت آن را ممنوع کرده اند. لذا کنجکاوتر شدم تا به دیدن این اثر بروم.
مسیر چندان روشن نبود در کوچه هایی که به سمت کوه احد می رفت حرکت می کردم که ماشینی شاسی بلند کنارم رسید. مردی مسن با شماغی سفید پشت فرمان نشسته بود. لبخندی زد و پرسید به سمت مغارة النبی می روی؟ گفتم آری. گفت از آن طرف برو. از لهجه اش بر می آمد سعودی باشد. دقت کردم. خانواده اش در ماشین بودند و پلاک ماشین سعودی بود. او نیز داشت به سمت غار می رفت. من چابک به سمتی که راهنمایی کرده بود رفتم. از مسیر و شیار روی کوه بالا رفتم. چند پاکستانی نیز در مسیر همراهم شدند. کف شکاف درون کوه را قیر ریخته بودند. چهارپایان را آنجا آورده و چرانده بودند تا بوی نامطبوع بگیرد اما به صورت مشهودی بوی عطر خاصی در آن شکاف به مشام می رسید...
سرازیر شدم برگردم. در مسیر برگشت از دور همان ماشین قبلی را در کنار ماشین پلیس دیدم. مرد مسن از ماشین پیاده شده بود و در کنارش یک پلیس و یک نیروی امر به معروف وهابی در حال بازخواست بود. مامور امر به معروف که جوانی با شماغ قرمز به سر بود، از دور مرا دید و با دست به پلیس اشاره کرد : او را بگیر. با دست اشاره کردم نیازی نیست خودم می آیم. به ماشین پلیس نزدیک شدم. در دلم می گفتم ناپرهیزی کرده ام و معمم به زیارت غار آمده ام. ای کاش لباس عربی می پوشیدم اما جمع بندی ام این بود که اگر بخواهم دستگیر شوم بهتر است معمم باشم. جوان شماغ قرمز، با تندی و خشونت با مرد مسن سخن می گفت: تو که عالم دینی هستی چرا به این خرافات توجه می کنی؟ بیچاره مرد مسن سرخ شده بود و ساکت. نمی دانست جلو زن و بچه اش چه بگوید. او هیچ نمی گفت اما من تا رسیدم گفتم: بله عالم دینی نه تنها نباید به خرافات اعتقاد داشته باشد بلکه باید مردم را نهی کند. اما من به عنوان عالم دینی باید بدانم آنچه مردم از آن سخن می گویند چیست؟ برای همین آمدم از نزدیک ببینم. جوان شماغ قرمز نگاهی به من انداخت و گفت تو هم برای ما شدی عالم دینی؟! گفتم بله من در مکتب اهل بیت علیهم السلام در شهر قم درس دینی خوانده ام. او نیز بی مقدمه شروع کرد به بیان سخنان تند ضد شیعیان که شما خلفا و صحابه و زنان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را لعن می کنید. گفتم برخی از شیعیان لعن می کنند همان طور که برخی از شما شیعیان را کافر می دانید، اما بسیاری از علما توهین به خلفا و صحابه و زنان پیامبر «ص» را جایز نمی شمارند.
سرازیر شدم برگردم. در مسیر برگشت از دور همان ماشین قبلی را در کنار ماشین پلیس دیدم. مرد مسن از ماشین پیاده شده بود و در کنارش یک پلیس و یک نیروی امر به معروف وهابی در حال بازخواست بود. مامور امر به معروف که جوانی با شماغ قرمز به سر بود، از دور مرا دید و با دست به پلیس اشاره کرد : او را بگیر. با دست اشاره کردم نیازی نیست خودم می آیم. به ماشین پلیس نزدیک شدم. در دلم می گفتم ناپرهیزی کرده ام و معمم به زیارت غار آمده ام. ای کاش لباس عربی می پوشیدم اما جمع بندی ام این بود که اگر بخواهم دستگیر شوم بهتر است معمم باشم. جوان شماغ قرمز، با تندی و خشونت با مرد مسن سخن می گفت: تو که عالم دینی هستی چرا به این خرافات توجه می کنی؟ بیچاره مرد مسن سرخ شده بود و ساکت. نمی دانست جلو زن و بچه اش چه بگوید. او هیچ نمی گفت اما من تا رسیدم گفتم: بله عالم دینی نه تنها نباید به خرافات اعتقاد داشته باشد بلکه باید مردم را نهی کند. اما من به عنوان عالم دینی باید بدانم آنچه مردم از آن سخن می گویند چیست؟ برای همین آمدم از نزدیک ببینم. جوان شماغ قرمز نگاهی به من انداخت و گفت تو هم برای ما شدی عالم دینی؟! گفتم بله من در مکتب اهل بیت علیهم السلام در شهر قم درس دینی خوانده ام. او نیز بی مقدمه شروع کرد به بیان سخنان تند ضد شیعیان که شما خلفا و صحابه و زنان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را لعن می کنید. گفتم برخی از شیعیان لعن می کنند همان طور که برخی از شما شیعیان را کافر می دانید، اما بسیاری از علما توهین به خلفا و صحابه و زنان پیامبر «ص» را جایز نمی شمارند.
گفت تو داری تقیه می کنی. خودتان در کتابهایتان به شیعیان می گویید تقیه کنید. گفتم بله ما بر اساس تقیه رفتار می کنیم. لبخند پیروزی بر لبانش نشست. ادامه دادم ما با این که سجده را تنها «علی الارض» جایز می دانیم و بر مصنوعات بشری جایز نمی شماریم و نیز نماز جماعت را تنها پشت سر امام شیعه جایز می شماریم، با همه این ها برای حفظ وحدت مسلمین پشت سر امام شما نماز می خوانیم و بر همان فرش های مسجد مثل شما سجده می کنیم. آیا شما هم برای حفظ وحدت مسلمین حاضرید تقیه کنید و پشت سر امام ما حاضر شوید و بر مهر سجده کنید؟ حالت چهره اش بسیار برافروخته شد. آن عالم سنی شماغ سفید به صورت پنهان لبخند می زد. مردم دور ما حلقه زده بودند.
من که یک منبر مفت و مجانی گیر آورده بودم ادامه دادم: تقیه ای که در روایات ما آمده برای حفظ وحدت مسلمین است. ما مسلمانان باید در مقابل دشمن صهیونیستی و اسرائیل با هم متحد شویم. نباید به اختلافات دامن زد. هرکس به این اختلافات دامن بزند مزدور اسرائیل است. همان طور مسلسل وار در مورد جنایات اسرائیل و سکوت کشورهای عرب می گفتم، مأمور امر به معروف عصبانی شد و بلند گفت: شما از اسرائیل بدترید. من دستش را گرفتم و با مهربانی آیاتی از قرآن خوانده و گفتگو را ادامه دادم. او یکباره خشمگین شد و گفتگو را قطع کرد. به من گفت: برو با تو کاری ندارم. دوباره با ناراحتی تکرار کرد: برو آقاجان برو این جا نمان. من رفتم اما آن عالم بیچاره سنی گرفتار شده بود. نمی دانم چه بلایی سرش آوردند اما هرچه بود احساس کردم او نیز هم فکر با من است اما هیچ جوابی ندارد. الحمدلله که مکتب تشیع با تقیه اش به ما عزت داد.
باید برادری مان را ثابت کنیم
با این که در عصر اطلاعات هستیم اما همین انفجار اطلاعات، باعث تشتت و تنوع اطلاعات ضد و نقیض است. در زمان حیات معصومین علیهم السلام نیز فضای عمومی در مورد تشیع مملو از همین اطلاعات ضد و نقیض بوده است. بنابراین در همین فضای عصر اطلاعات نیز می توان خود را به گونه ای عرضه کرد که اهل سنت با نزدیک شدن به ما وحشت نکنند.
با این که در عصر اطلاعات هستیم اما همین انفجار اطلاعات، باعث تشتت و تنوع اطلاعات ضد و نقیض است. در زمان حیات معصومین علیهم السلام نیز فضای عمومی در مورد تشیع مملو از همین اطلاعات ضد و نقیض بوده است. بنابراین در همین فضای عصر اطلاعات نیز می توان خود را به گونه ای عرضه کرد که اهل سنت با نزدیک شدن به ما وحشت نکنند.
شرط اول ارتباط اعتماد است. برای ایجاد اعتماد اول برادری مان را باید ثابت کنیم. باید بتوانیم تمامی دارایی های مکتب تشبیع را به زبان اهل سنت ترجمه کنیم و از زاویه نگاه خود اهل سنت بر آنچه ایشان به آن معتقدند تاکید کنیم. تغییر ضریب ها و تاکید ها در جهان اهل سنت اولین قدم لازم است و این تنها با ایجاد همدلی و تفاهم میسر است نه درگیری و خشونت و لعن و نه حتی مباحثات و مشاجرات کلامی.
این که بخواهیم یک حدیث ضعیف از یکی از صحاح بیابیم و با ضمیمه کردن چند حدیث دیگر حقانیت خودمان را اثبات کنیم، همانند کارهای وهابیونی است که یک حدیث ضعیف کافی و یا بحار را مستمسک هجو شیعه قرار می دهند. این راه به هیچ وجه نمی تواند تاثیری غیر از شقاق و کینه ورزی میان جامعه اهل سنت و شیعیان پدید آورد.